۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

نقش ابراهیم یزدی در نابودی ارتش

 
با مطالعه  اسناد تاریخی با واقعیت هائی آشنا می شویم که بخوبی می توانیم به حد خیانت ابراهیم یزدی دبیر کل فعلی نهضت ضد آزادی واقف شویم.
آدمیرال موریس  می گوید: کشور های  استعمار گر خانه  تکانی را از آرتش شروع می کنند درست کاری که رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی توسط ابراهیم یزدی انجام داد.
وزیر خارجه انگلستان (شیل پال مرستون ) می گوید: به عقیده من از تدبیر و مصلحت بدور است که ما وسیله ای فراهم آوریم که دولت ایران صاحب قدرت نیرومندی شود زیرا تشکیل آرتشی منظم که مجهز به فنون نظامی جدید شود، قدرت فوق العاده ای را می سازد که از نظر دولت انگلستان تجهیزات لشگری  مجهزی را بر علیه منافع انگلستان ایجاب خواهد نمود. محمد رضا شاه  پهلوی  فقید   در کتاب  پاسخ  به تاریخ   خود می گوید: ملت ایران در حال پیشرفت بود و برای پیشرفت نیاز به صلح داشت، ما خواهان صلح بودیم هم برای خود و هم برای دیگران. با این وجود سیاست مستقل ملی ما ایجاب می کرد که وسائل و امکانات لازم را برای دفاع از استقلال خود در اختیار داشته باشیم. این وسائل و امکانات چیزی جز ارتش نیرومند نبود. سیاست من من همواره آن بود که تسلیحات ارتش ایران در حد لازم و کافی برای تضمین امنیت و استقلال ایران باشد. این یک سیاست مخفی نبود و آن را به صدای بلند اعلام می کردم شاید همین سیاست استقلال ایران باعث سقوط من شد. محمد رضا شاه که روانش شاد باد در قسمت دیگر کتاب خود می گوید: وظیفه و مأموریت نیروی دریائی ایران نه تنها در محدوده خلیج فارس بلکه انجام هر مأموریت و عملیاتی در دریای عمان و سرتاسر اقیانوس هند بود.  برنامه ما این بود که از لحاظ تجهیزات متعارف و غیر اتمی یکی از توانا ترین و مؤثرترین ارتش های دنیا را در اختیار داشته باشیم که هم قادر به حفظ و نگهداری مرز و بوم خود و هم دفاع از استقلال و تمامیت ایران باشد، هم بتواند منافع ما را در خلیج همیشه فارس تأمین کند و هم در صورت لزوم در حفظ صلح وثبات در اقیانوس هند مشارکت نماید. در این منطقه از دنیا تنها ایران  دارای چنین نیروی نظامی بود که می توانست از هرگونه اختلال و اغتشاش بطور مؤثر خ جلوگیری نماید. تنها ایران دارای امکانات مالی بخصوص نیروی انسانی کافی بود که بتواند چنین ارتشی را در منطقه ای به این حد از اهمیت و حساسیت اداره کند.
بر نارد لوئیز سیاستمدار و شرق شناس انگلیسی می گوید برای جلوگیری از پیشرفت  اقتصادی و صنعتی شدن خاور میانه علاج اش نابودی قوی ترین کشور منطقه یعنی ایران است. برای نابودی ایران- برای توقف پیشرفت و قدرت اقتصادی ایران- برای تبدیل ایران مترقی به کشوری کاملاً عقب مانده هم تراز افغانستان و بنگلادش تنها راه همان نظر ( آدمیرال موریس ) است که گفت ایران باید از ارتش منظم و منضبط و ایران دوست و وفادار به پادشاه کاملاً نابود شود و قشون چریکی بی بند و بار عهد قاجار ها جانشین آن گردد و نام آن را بگذارند سچاه پاسداران. این اندیشه که یکی از لوازم طرح نابودی ایران بود توسط ابراهیم یزدی بدین شرح انجام شد.
از زمانی که افراد  نا شناخته از راه  رسیده  در ایران. مانند  ابراهیم  یزدی و  ابولحسن بنی صدر و صادق قطب زاده بر کرسی های قدرت تکیه زدند و در بی اطلاعی کامل از فرهنگ و تاریخ ایران سرنوشت ملت ایران را در دست گرفتند، اقدام به نابودی هر چه که در اطرافشان نشانی از قدرت محمد رضا شاه می دیدند را نابود کردند.
حذف ارتش و دشمنی با فرماندهان شجاع ارتش یکی از آن ها بود. آنها از نظم و انضباط و شکوه و بزرگی ارتش و سازمان اطلاعات و امنیت کشور معروف به( ساواک ) وحشت داشتند. این همان ترسی بود که در دل ابر قدرت ها و کشورهای خاور میانه بخصوص کشور های عراق و شیخ نشین های خلیخ همیشه فارس بود. شاپور بختیار بدرک واصل شده  با انحلال ساواک به راحتی ساواک را از سر راه شورشیان - انقلابی ها و کشور های عراق و غیرو برداشته بود و بقول معروف دروازه های ایران را بدون محافظ و نگهبان به روی تمام جاسوسان کشور ها مانند چین روسیه- لیبی- عراق و غیرو باز گذاشته بود. اینک نوبت ارتش بود که باید حذف و نابود شود. زیرا پیاده نظام انقلابیون یعنی مجاهدین خلق قدرت رویا روئی با ارتش بزرگ و منظم و پر تجربه شاهنشاهی ایران را نداشت. بنا بر این از روز  های اول انقلاب  توطئه  علیه  ارتش شروع شد.        محمد رضا شاه ارتش ایران را به دولت بختیار سپرد و بعد کشور را ترک کرد تا شاید شاپور بختیار که از جنس شورشیان بود بتواند ایران را آرام کند و توطئه گران که سالها در تلاش و مبارزه با شاه بودند. دست از نابودی ایران و کشتار مردم بیگناه بر دارند.
ارتش می باید طبق قانون اساسی از دولت بختیار که رأی اعتماد مجلس شورایملی و فرمان شاهنشاه را داشت اطاعت کند. اما افراد خائنی مانند   حسین فردوست و عباس قره باغی زمینه مساعدی را برای افکار پلید شاپور بختیار فراهم کرده بودند.
زمانی که خمینی گجستک قصد داشت مهدی بازرگان کلیمی را به نخست وزیری انتخاب کند امیران ارتش بر سر دو راهی قرار گرفته بودند، زیرا نمی توانستند از دولت بازرگان که رأی اعتماد مجلس شورایملی و فرمان شاهنشاه را نداشت حمایت کنند. در واقع ارتش میان دو دولت یکی رسمی که برابر قانون اساسی یعنی دولت بختیار و دیگری دولت انقلابی و غیر قانونی قرار گرفته بود و در بلاتکلیفی به سر میبردند. در این وانفسای بلاتکلیفی ارتش، نمونه هائی از حمله عراق به ایران بچشم می خورد. زیرا قرار داد الجزایر و صلح صدام حسین صرفاً به دلیل ترس از ارتش قدرتمند ایران بود.
وقتی کتاب خاطرات ابراهیم یزدی با عنوان ( آخرین تلاش ها در آخرین روز ها ) چاپ اولش را مطالعه کنیم متوجه می شویم ابراهیم یزدی که زنده زنده روانش بسوزد اعتراف کرده است که او خمینی گجستک را تشویق به قتل عام امیران ارتش کرده بود ولی در ویرایش های بعدی این قسمت را از کتابش حذف کرده است. بعبارت ساده تیر های خلاص بر جان و تن شریف فرماندهان از جان گذشته ارتش ایران در دولت موقت و با خوش رقصی های ابراهیم یزدی شلیک گردید. ما می باید این جنایت ضد ملی و ضد ایرانی ابراهیم یزدی دبیر کل نهضت ضد آزادی که بهتر است آن را نهضت استعمار اسلامی نامید جانشین مهدی بازرگان بدرک واصل شده را در تاریخ برای نسل های آینده ثبت کنیم و بیاد داشته باشیم ابراهیم یزدی از همه حوادث و توفان های مرگ بار انقلاب و در جنگ قدرت ایران تصادفی سر سالم به در نبرده حتی حکم بازداشت ایشان و زندانش مانند اکبر گنجی ساختگی است زیرا از برکت قدرت آقای برژنسکی بر خوردار است و هم چنین در ایران بلا گرفته مشغول خیانت می باشد و از کسی باکی ندارد و بدانید کسی هم نمی تواند با او کاری داشته باشد. من به دلیل عشق و علاقه ای که به ایران و ملت ایران بخصوص جوانان و کودکان نازنین که بوسیله این خیانتکاران به  این روز فلاکت  بار افتاده اند در تلاشم  پرده از چهره این خائن ها بر دارم و آنان را در برابر آئینه تاریخ عریان می کنم و در سر هرکوی و برزن می نشانم تا شاید عبرتی برای دیگران شود. ما با فریاد باید نام ننگین این خائن های ایران بر باد ده را همه جا باز گو کنیم تا به این آلزایمر تاریخی پایان بخشیم.
        ابراهیم یزدی بارها دشمنی اش را با ارتش بیان کرده است. در مصاحبه ای با روز نامه شرق، مهدی محمودیان از او سوال می کند شما در مورد ارتش و حمله عراق چگونه فکر می کردید. ایشان می گوید ارتش قابل اعتماد نبود و برای عدم اعتمادش از تاریخ عراق استفاده کرده و داستان کودتای عبدالکریم قاسم علیه ملک فیصل ونوری سعید را باز گو می کند و اضافه می کند به همین دلیل ما نمی توانستیم به ارتش اعتماد کنیم.
ابراهیم یزدی خوب می دانست همان اندازه که ایشان به ارتش اعتماد نداشت و از آن وحشت داشت. صدام حسین هم خواب راحت و آرام از ارتش شاهنشاهی ایران نداشت زیرا به کرات طعم تلخ مشت های آهنین ارتش دلاور ایران را در مرز های ایران را چشیده بود و از آن وحشت داشت. پس ابراهیم یزدی و صدام حسین در یک نقشه خانمان سوز ضد ایرانی به یک نتیجه رسیده بودند وهر دو ارتش دلاور و شجاع وجان بر کف ایران را دشمن مشترک خود می دانستند ! !
ابراهیم یزدی در این گفتگو با مهدی محمودیان به نقش ساواک در گذشته پرداخته و از آن چنین تجلیل می کند. می گوید اداره دوم و هشتم ساواک کار های خوبی انجام داده بود به طوری که من وقتی اسناد این دو اداره را مطالعه و بررسی کردم دیدم گزارشات ارتش عراق حتی قبل از این که برای حسن البکر رئیس جمهور وقت عراق فرستاده شود به ساواک ایران فرستاده می شد. در میان اسناد حتی صورت جلسه مذاکرات پنهانی جرج حبش با قذافی را که در تریبونی دو نفری و تنها صحبت کرده بودند رادیدم و خواندم لذا معلوم شد که ساواک ایران آن قدر قوی است که  عناصر نفوذی در سازمان امنیت لیبی دارد. همچنین ابراهیم یزدی متوجه می شود ساواک تعدادی از دامداران و چوپانان مرزی ایران و عراق را استخدام کرده بود و افسران عراقی اطلاعات خود را به آنها میدادند وآن ها هم این طرف مرز به مأموران ساواک می دادند اما بعد از انقلاب این ارتباط به کلی به هم ریخته بود.
سوالی پیش رو داریم و آن اینستکه آقای ابراهیم یزدی از همان آغاز ورود به خاک ایران از طریق امداد غیبی در یافته بود که حمله عراق به ایران قطعی است و گرنه او که هنوز وزیر خارجه نشده بود تا به اسناد ساواک و مدارک سیاسی دست یابد و از کم و کیف قضا یا با خبر باشد اما جواب سؤال این است او می دانست عراق به ایران حمله خواهد کرد. پس چرا ارتشی که همیشه برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور سوگند یاد کرده بود بی اعتماد شده بود ؟؟ چرا فراموش کرده بود که صدام حسین به دلیل حضور ارتش قدرتمند ایران در خاور میانه دست محمد رضا شاه را بوسیده و تن به عقد قرارداد الجزایر داده بود و با خروج محمد رضا شاه فرمانده کل قوا از کشور بدنه ارتش سالم و دست نخورده باقی مانده و صحنه را ترک نکرده بود و می توانستند روز های خوش صدام را حتی با ترک شاهنشاه از ایران  به شب تیره و تار تبدیل سازد، همان طور که ارتش نیمه جان بعد از انقلاب پس از آن همه تلفاتی که در راس هرم قدرتش داده بود دو سال اول جنگ تا فتح خرمشهر را آن چنان درخشیده بود که هاشمی رفسنجانی در مصاحبه و در کتاب عبور از بحرانش گفت نیروی هوائی خوب عمل کرد و پشت جبهه عراق را فلج کرد و نیروی دریائی عراق را در شمال خلیج فارس منهدم کرد که دیگر تا آخر جنگ نتوانستند فعالیت نظامی کنند ( نقل از روزنامه اطلاعات بین المللی 8 مهر ماه 1379 خورشیدی ) ملاحظه میشود ترس از ارتش شاهنشاهی ایران در دل ابراهیم یزدی از آمریکا بر گشته غو غا به پا کرده بود. همین هاشمی رفسنجانی مگر شاهد اعدام امیران ارتش نبود ؟؟  مگر نمی دید دلاوران ارتش در صحنه نبرد فقط به نجات ایران می اندیشیدند و در این راه از دانش نظامی و تجارب دستاورد های فنی و نظامی خود بهره میبردند نه روضه خوانی و توسل به شعار های  راه کربلا از این طرف است و از آن طرف و پس از فتح خرمشهر مجدداً عدم اعتماد و ترس از ارتش سبب شد ارتش از جامعه رانده شده وقتل عام شد. اما آنچه از این بحث می توان نتیجه گرفت، این است که ابراهیم یزدی در آغاز انقلاب به کمک هم فکران و هم مسلکانش همه با هم کمر قتل ارتش را بستند. قویاً می گویم کارگردان این تراژدی ابراهیم یزدی و دولت موقت مهدی بازرگان بود. ابتدا برخی از فرماندهان را در پشت بام مدرسه علوی خونشان را بر زمین ریختند و نماز شکر به جای آوردند و آنگاه دادگاه های اسلامی را در زمان نخست وزیری بازرگان این عضو جبهه ضد ملی و مدافع حقوق بشر بر پا ساخته و از ارتشبد تا سرباز را از دم تیغ گذراندند تا آقای ابراهیم یزدی- مهدی بازرگان و سایر ملی- مذهبی ها و اعضای جبهه ضد ملی ها خواب راحت داشته باشند و نگران کودتا نباشند و کرسی های وزارت و وکالت و مدیر کلی را با دلی آرام اشغال کنند و آن گاه برصندلی وزارت امور خارجه بنشینند و اسناد و مدارک وزارتخانه را مطالعه کرده و دریابند ساواک و سربازان گمنام، آن چنان دیوار مستحکمی در برابر نقشه های شوم دشمن پیرامون کشور کشیده بودند. آیا عرق شرم ازپیشانی شان به خاطر آن همه تهمت و افترای نا جوانمردانه که به ارتش و ساواک زده بودند نه نشست؟؟ آیا وقتی فهمیدند که دیگر دامداران و چوپان ها آن سفیران مکتب عشق به ایران در صحرا ها آواره اند و یار و یاور و غمخوار ندارند و دیگر به دولت بازرگان اطلاعات نمی دهند بر خود نلرزیدند ؟ مسلماً نه زیرا اینگونه افراد نه وجدان دارند. نه شرم دارند و نه حیا. این بحث ادامه دارد
                   به  پایان آمد  این  دفتر حکایت  هم  چنان  باقی  است