۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

قرار داد  1975  الجزایر
                     یا  نمایشی از قدرت . کاردانی  و شخصیت  محمد رضا شاه  پهلوی
                                                  
       صدام حسین و بومیدین                                      
در داوری شخصیت های تاریخی ایران باید واقعیت ها گفته شود. درست نیست این هدف والا به تعصب ورزی گرفتار شود. از همه مهمتر فردی که تحت عنوان پژوهشگر و تحلیل گر مسائل تاریخی و سیاسی اقدام می نماید. علاوه بر شعور و آگاهی، نیازمند شهامت اخلاقی است تا در ارزیابی نقش شخصیت ها منافع و مصالح ملی را چراغ راهنمای خود کند. از رنجش این و آن پروا نداشته باشد. ولی متأسفانه بعضی از  پژوهشگران بخاطر وابستگی های گروهی و حزبی نه خواسته و یا نتوانسته اند بدور از کینه توزی دیرین واقعیت ها را برای نسل آینده بیان کنند. به همین دلیل بسیاری از وقایع  تاریخی  در  بی خبری  قرار گرفته اند.  جریان  قرار داد  الجزایر یکی از آن ها می باشد.
صدام حسین رئیس  جمهور  بدرک واصل  شده  عراق در مورد  قرارداد 1975 الجزایر می گوید، وقتی هواری بومدین رئیس جمهور الجزایر پیشنهاد کرد که درگرد همائی سران اوپک در الجزایر مذاکرات مستقیمی بین ایران و عراق درباره اختلافات به عمل آید. این ابتکار را با توجه به این که فرصتی برای نجات عراق و وحدت ملی و نجات ارتش از گزند خطرات بوده است را پذیرفتیم.
قبل از شرح قرارداد 1975 الجزایر باید قدری بیشتر صدام حسین را بشناسیم.
صدام حسین یکی از عوامل امریکا بود که در سال های بین 1950 تا 1955 به مدت 5      C. I . Aسال در مصر در زمان حکومت جمال عبدالناصر برای سازمان جاسوسی  امریکا کار می کرد و از همان زمان سازمان سیا،  وی را برای به دست گرفتن حکومت در عراق آماده می کردند. همه می دانیم  رژیم صدام حسین یکی از خون خوار ترین و وحشیانه  ترین  و فاسد ترین رژیم ها بوده است که پس از کودتا های فراوانی در آن کشور ابتدا علیه رژیم پادشاهی ملک فیصل، سپس جمهوری عبدالکریم قاسم و حسن البکر و دست آخر با کشتار های وحشیانه:  صدام حسین به قدرت رسید و از طرف ابرقدرت های استعمارگر مورد تأئید و حتی کمک هم واقع شد. با شناخت مختصر از صدام حسین می توانیم به شرح قرار داد الجزایر که شاهکار محمد رضا شاه پهلوی بود را مورد بررسی قرار دهیم، دولت الجزایر از یوغ استعمار فرانسوی ها به آزادی سیاسی رسیده بود، سخت خودش را به اعراب مخصوصاً فلسطینی ها چسبانده بود. و با ایران رابطه بسیار سردی داشتند و فقط در حد کارداری روابط سیاسی موجود بود محمد رضا شاه پهلوی با آگاهی از تجربه اداری و لیاقت کاردار سفارت  ایران در بحرین که یک ایرانی بسیار میهن پرستی بود به نام عبدالکریم سیفی را دستور دادند به الجزایر رفته و عهده دار سفارت در الجزایر شود. عبدالکریم سیفی زبان عربی را بهتر از یک عرب با سواد در حد دکترای زبان عربی صحبت می کرد و به تمام آداب و رسوم اعراب به خوبی واقف بود. در زمان تصدی کارداری و کنسول در عراق ایشان یک بار توسط حکومت بعثی صدام حسین قبلاً اخراج شده بود. همان طور که می دانید بر عکس اکنون که در رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی  یک مشت آب حوض کش و مغنی و چاقو کش سفیر، کاردار و کنسول هستند، وزارت امور خارجه ایران دوران حکومت پادشاهی ایران مهد دیپلمات های بسیار قوی و دوره دیده بود.            
محمد رضا شاه با فرستادن عبدالکریم سیفی که چندین سال در عراق خدمت کرده بود بازی را آغاز کرد برای به تله انداختن صدام حسین.  زنده یاد محمد رضا شاه دانسته از اینکه طبقه حاکم بر الجزایر همگی زبان فرانسه را راحت تر از عربی صحبت می کنند. کارداری را فرستاده بود که به زبان عربی تسلط کامل داشت ولی فرانسه اصلاً بلد نبود. این ظرافت کار زیبای شاه فقید در یکی از گزارش های آقای سیفی و وزارت امور خارجه درج شده بود. آقای سیفی در گزارش خود نوشته بود که رؤسای حاکم بر الجزایر غیر از بومدین که رئیس جمهور بود و رئیس مجلس،  دیگران عربی را در سطح  مردم عادی می دانستند. دانستن زبان عربی و اجرا کردن تمامی آداب و رسوم های معمول اعراب توسط کاردار ایران یک چهره دیگر به دولت و مردم الجزایر نشان داده بود. آن ها همیشه در این فکر بودند که ایرانی ها مانند خودشان که مستعمره فرانسه بودند غرب زده هستند و بد گوئی های یاسر عرفات رذل و پست همجنس باز رهبر فلسطین  و صدام حسین پلید را باور کرده بودند که ایرانیان دشمن اعراب هستند. ولی شخصیت بخصوص دانستن زبان عربی و احترام گذاشتن به آداب و رسوم اعراب توسط کاردار سفارت ایران، کم کم دید دولت الجزایر نسبت به ایران و ایرانی کاملاً تغیر کرد.
فاز دوم اجرای برنامه محمد رضا شاه پهلوی این بود که کاری کند خود دولت الجزایر میانجی مذاکرات ایران با حکومت بعثی عراق شود راجع به مسئله اروند رود که عراق ادعای صاحب بودن تمامی آن را می کرد. عبدالکریم سیفی با زیرکی کامل این برنامه را نیز اجرا کرده و کار به جائی رسید که بومدین برای این که قهرمان اعراب شود خودش پیشنهاد این میانجیگری را کرد.
دعوت نامه ها برای آمدن هیئت نمایندگی ایران و عراق  به الجزایر فرستاده شد برای شروع مذاکرات. دولت عراق به دولت الجزایر اطلاع داد طارق عزیز وزیر امورخارجه با تجربه عراق رئیس میسیون عراقی برای مذاکرات خواهد بود.
جواب دولت شاهنشاهی ایران به دولت الجزایر بسیار مختصر و مفید بود. تلکس وزارت خارجه ایران اعلام کرد که شاهنشاه آریا مهر شخصاً رهبری هیئت نمایندگی ایران را به عهده خواهند داشت و این شخص اعلحضرت خواهند بود که با هیئت نمایندگی عراق  مذاکره خواهند کرد.  این  تلکس  وزارت  امور خارجه  ایران  فقط  نشان دهنده  نبوغ سیاسی شاهنشاه بود. تلکس وزارت امور خارجه ایران  مثل توپ در دنیا صدا کرد و  همه مردم می دانستند که برای مذاکرات طارق عزیز از طرف عراق می آید. و نمایندگی هیئت ایران را شخص محمد رضا شاه به عهده دارد.
صدام حسین یک قداره بند، لات چاقو کش، خون آشام و شکنجه گر بسیار خوبی بود. ولی چیزی که سرش نمی شد سیاست و بازی های دیپلماسی بود. زنده یاد محمد رضا شاه پهلوی  با زیرکی تصمیم آوردن صدام حسین  به پشت میز مذاکرات را داشت. با این تلکس وزارت امور خارجه ایران، صدام حسین در مخمصه بدی گیر کرده بود از یک طرف اگر صدام حسین نمی آمد می گفتند از شاه ایران ترسیده است و اگر می آمد هیچ نمی دانست که بگوید و آبرویش می رفت و از طرف دیگر با طارق عزیز سرنوشت مذاکرات معلوم بود،  صحبت ها به نتیجه ای نمی رسید و همه دست از پا دراز تر به کشور های خود بر می گشتند.
محمد رضا شاه پهلوی دانسته سد محکم جلوی پای صدام حسین گذاشت. فردای آن روز در جواب تلکس وزارت امور خارخه ایران،  دولت عراق اعلام کرد صدام حسین رهبری میسیون عراق را بعهده خواهد داشت. جواب دولت عراق به ایران فرستاده شد. محمد رضا شاه قسمت دوم بازی روانی خود را روی صدام حسین شروع کرد. وزارت امور خارجه ایران در جواب حضور صدام حسین در مذاکرات، یک تلکس به الجزایر فرستاد که چون این مذاکرات طولانی نه خواهد بود،در خواست دولت ایران این است که محل مذاکره در همان فرود گاه الجزایر باشد.  محمد رضا شاه دانسته از لجبازی اعراب مخصوصاً این برگ را به زمین کوبید که محل مذاکره در همان فرودگاه الجزایر باشد. این جا می توانیم این برداشت را داشته باشیم که تمام اقدامات محمد رضا شاه پهلوی خورد کردن شخصیت صدام حسین چاقو کش بوده است که با کشتار به ریاست جمهوری رسیده بود دولت الجزایر با اعلام زمان ملاقات،  از طرفین دعوت به عمل آورد که به الجزایر بیایند.  حالا شخصیت محمد رضا شاه مانند یک قهرمان در الجزایر شده بود.  
توجه شود: در روز و ساعت موعود اولین هوا پیمائی که در آسمان فرودگاه الجزایر پیدا شد هواپیمای حامل صدام حسین و هیئت نمایندگی عراقی بود. هوا پیمای زیبای شهباز با آن رنگ فیروزه ای که سمبل غرور و افتخار کشور ما بود با کمی تأخیر که داشت به فرودگاه الجزایر  می رسید. هواپیمای عراقی حامل صدام حسین از برج مراقبت فرودگاه الجزایر اجازه فرود خواست. در این جا اتفاقی افتاد که ملت ایران به ایرانی بودن خود و مقام و منزلت محمد رضا شاه باید با غرور افتخار کنیم.
برج مراقبت  فرودگاه  الجزایر به  هواپیمای صدام حسین اجازه نشست  نداد. به خلبان هوا پیمای صدام حسین گفت باند فرودگاه هنوز آماده نیست بهتر است در آسمان دور بزند  تا اطلاع ثانوی. این کار آن قدر ادامه پیدا کرد تا شهباز به آسمان فرودگاه الجزایر رسید. در این جا خلبان هواپیمای  شهباز از برج  مراقبت اجازه  نشست خواست. خلبان    شهباز با کمال فرو تنی و سادگی گفت من محمد رضا پهلوی کاپیتان شهباز اجازه فرود می خواهم، در برج مراقبت فرودگاه شور و غوغا بپا شد. مأمور برج مراقبت با صدائی لرزان از هیجان ولی بسیار خوشحال پرسید شما پادشاه ایران هستید. شاهنشاه جواب دادند بله، مأمور برج مراقبت در جواب گفت اعلحضرت، فرودگاه الجزایر در اختیار شما است. ما بی صبرانه در انتظار شما بودیم.  شاهنشاه  تشکر کرده  و هواپیما را  به آرامی  در  باند فرودگاه نشست. هوا پیما به آرامی به جلوی جایگاه مخصوص  رسید، در هوا پیما باز شد و شاهنشاه با وقار مخصوص خود  از پلکان هوا پیما شروع به پائین آمدن کردند. در پائین پلکان  تمام رجال الجزایر برای دیدن شاهنشاه جمع شده بودند و بی اختیار تحت تأثیر احساسات خود شروع به دست زدن و هورا کشیدن کردند. آقای بومیدین رئیس جمهور الجزایر شاهنشاه را در آغوش گرفته و با ایشان دست دادند. شاهنشاه و بومدین در جایگاه مخصوص ایستاده و گروه  موزیک ارتش الجزایر سرود شاهنشاهی را شروع به نواختن کرد. پس از پایان سرود شاهنشاهی، شاهنشاه شروع به دیدن گارد احترام کردند و عبدالکریم سیفی کاردار با تجربه و ایران دوست، در پشت  سر شاه خود در حرکت بود. کسی دقت نکرد که در آن لحظه یک هوا پیمای دیگر دارد به زمین می نشیند، آن هواپیما حامل صدام حسین بود که تازه اجازه نشست گرفته بود. شاهنشاه به جایگاه مخصوص رفته و در اتاقی که برای مذاکره آماده شده بود به نوشیدن قهوه پرداختند. خلبان هواپیمای شهباز دستور داشت که هواپیما را پس از سوخت گیری در جلوی جایگاه، در حالت آماده برای  پرواز باشد.
در آن لحظه صدام حسین دشمن دیرینه محمد رضا شاه و ملت ایران وارد سالن مذاکره شد. شاه فقید مانند کسی که دوست دیرینه خود را دیده باشد با لبخند به سوی صدام رفته دست ایشان را فشردند. شاهنشاه برنامه چیده بودند که در یک مذاکره طولانی به سبک ماراتون فرمایشی صدام را خسته کرده تا به هدف نهائی برسند. خود شاهنشاه رهبری مذاکرات را به عهده گرفتند و درست 4 ساعت این مذاکرات طول کشید. هر دو ساعت.  نیم ساعت تنفس برنامه ریزی شده بود. شاهنشاه برای استراحت به اتاقی که برای استراحت آماده شده بود رفته و روی تخت کوچک تا شو ارتشی که در آنجا برای ایشان مهیا شده بود کمی دراز کشیده و دوباره به میز مذاکره بر می گشتند.
در این مدت 4 ساعت اعلیحضرت غیر از قهوه دست به هیچ چیز دیگر نزدند نه صبحانه، نه نهار و یا شام. در آخر  مدت 4 ساعت مذاکره، کشور ایران به رهبری مدبرانه و برنامه ریزی دقیق شاه فقید به تمام هدف هائی که می خواستند رسیدند. صدام حسین خسته، گیج و خواب آلود تازه فهمید که با چه سیاستمدار کهنه کاری طرف بود ولی دیگر دیر شده بود. صدام حسین بازی را کاملاً به محمد رضا شاه فقید باخته بود.
شاهنشاه دستور دادند که این قرار داد در سازمان ملل متحد ثبت شود و به نام قرار داد الجزایر نامیده شود و یکی از بهترین تاکتیک های مذاکره در دنیا شناخته شد.                   
دستاورد  های  قرار داد  الجزایر
1-  قرار داد الجزایر در اوج اختلافات مرزی بین عراق و ایران به امضا رسید. پس از آن   صلح و دوستی بین دو ملت بر قرار شد. بهمین دلیل صدام حسین قرارداد الجزایر را پیروزی ملی نامید و زنده یاد محمد رضا شاه قرارداد را موفقیت بزرگ سیاست خارجی ایران نامید.
2-  دستاورد دیگر قرارداد الجزایر علامت گذاری  مرز زمینی  و امنیت و دوستی  بین مرز نشینان ایران وعراق بود.
3-  قرارداد الجزایر سبب رعایت احترام و امنیت بین کلانتران مرزی در قسمت چراگاه ها و هم چنین  مسافرت اتباع دو کشور که برای زیارت اماکن مذهبی در مسافرت بودند 4-   از همه مهمتر بزرگترین دستاورد قرار داد الجزایر جلوگیری از رخنه اخلال گران اسرائیلی بود که مرتباً بین کرد های ایران و عراق اخلال می کردند و هنوز هم می کنند.
5-  اگر خوب بنگریم قرار داد الجزایر سبب جلو گیری از جنگ و خونریزی و اذیت و آزار مردم  و  ایجاد صلح و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز بین دو کشور،  و دو ملت ایران و عراق بود.
                              به   پایان آمد  این دفتر  حکایت  همچنان  باقی  است

۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

نقش  محمد رضا شاه  پهلوی در  غائله  آذربایجان
                   قوام السلطنه و جعفر پیشه وری دو خیانت کار در غائله آذربایجان 
تاریخ بیانگر رویداد های یک ملت است که به تناسب زمان با رنگ و محتوای گوناگون بر آن ملت عرضه گردیده است. لذا سلامت یک جامعه بر این حکم است آنچه بر ملت و میهن خود رفته است را بداند و شناسائی کند و از آن آزمون ها عبرت گرفته و نهضت تکامل و تلاش های خود را برای ساختن تاریخ فردای وطنش بر پایه آن آموخته ها استوار سازد. همان طور که برای شناسائی یک فرد به گذشته او رجوع می شود و با کسب اطلاعاتی از خصوصیات زندگی و اخلاقی و معتقدات و کار هائی که انجام داده است، شناخت کلی نزدیک به حقیقت از آن شخص بدست می آید. به همین طریق اگر تاریخ کشور خود را بدانیم و آنچه که بر ملت رفته است را بدانیم و عواملی که موجب ناکامی- سرفرازی- پیروزی و شکست ها شده است را بررسی کنیم و نتایج حاصله را بصورت درسی فراموش نشدنی بر گرفته  و  مورد  عمل قرار دهیم. آن وقت است که می توانیم از تکرار خطا ها به طریق صحیح جلوگیری شود.
رسالت تاریخی ارتش شاهنشاهی ایران به فرماندهی شاهنشاه در باز گرداندن آذربایجان به ایران و سرکوبی متجاسرین یکی از آن درس هاست که موضع شاه در رابطه با  وحدت ملت و استقلال کشور و یکپارچگی ارتش متجلی نموده است.  قصد این را ندارم که از وقایع فرقه دموکرات سخنها گویم، و به آنچه که هر ایرانی می داند و به کم و کیف آن آگاهی های بسیاری دارد چیزی بیفزایم. بلکه می خواهم گوشه هائی از آن فاجعه که با مسئله فرماندهی شاه بر نیرو های مسلح کشور و بطور کلی قابل انطباق با موضوع مقاله صحبت کنم.
مسئله فرماندهی شاه بر نیرو های مسلح کشور و سیر تاریخی و علت حضور و تأکید فرماندهی شاه در قانون اساسی مشروطه موضوعی نیست که در این نوشته بتوان به آن پرداخت. زیرا بحثی است تحقیقی که این نوشته،  تحمل گستردگی و سنگینی آن همه مطالب را ندارد. و اگر  اینجانب  به  مناسبت  سالروز  نجات آذربایجان  به این  نوشته   همت کرده ام می خواهم با پژوهشی در حقایقی  مستند از آن رویداد ها افکار خوانندگان گرامی را در مسیر تطبیقی و مقایسه ای بین فرقه دموکرات در سال 1324 خورشیدی و شورش آخوند ها در سال 1357 را مورد بررسی قرار دهم.
 از این رو با  بیان  نقطه  نظر هائی از  وقایع آذربایجان، خوانند گان گرامی  در  موقعیتی قرار می گیرند که می توانند در دایره وسیع تفکر تطبیقی خود به بررسی موضوع پرداخته و آن معلومی را که من می خواهم در مقام مقایسه بگویم خود شما با دانش بیشتری که دارید بدست می آورید.
از آنجا که همه زشتی ها و نیکی ها زائیده تفکر است و تنها سلاح پیروزی بر هر قوم و ملتی غلبه بر تفکر و اندیشه و قضاوت های آن ملت است و تا اندیشه فرد به اسارت نرود جسم به اسارت در نمی آید و از آنجا که تبلیغات بهترین وسیله برای شستشوی مغز و شعور آدمی می باشد. کشور استعمارگر انگلستان هر ساله میلیارد ها دلار خرج می کند تا صدای رادیو  بی. بی. سی در ایران بلا گرفته به گوش برسد. و یا اسرائیل فرزند نا مشروع انگلستان هم با صرف میلیون ها دلار برای ایران رادیو صدای اسرائیل را پخش می کند. به راستی از خود پرسیده ایم برای چیست ؟ جواب روشن است. برای این است که اندیشه- خرد- شعور ملت ایران را در اختیار خود در آورند که آورده اند و آن ها در تمام جنایات 32 سال گذشته ایران نقش و سهم داشته و هنوز هم دارند. در شورش آخوند ها در سال 57 و فتنه یا غائله فرقه دموکرات ها این تبلیغات جو ساز، عامل بارز و مهم و یگانه اسباب اسارت فکری جامعه و در نهایت عامل موفقیت آنان بوده است. اجازه می خواهم به جو تبلیغاتی آن روز ایران به اختصار بپردازیم. در این گفتار به عوامل تبلیغاتی نمی پردازیم و  وارد این بحث هم نمی شویم که معمار این تبلیغات کدام سیاست بیگانه بود. و انگیزه های آن کدام بود. بلکه به آثار آن نگاه می کنیم. نگاهی که بی تردید ما را به قضاوت بیمار گونه و درد مند جامعه آن روز ایران می رساند و به روشنی می بینیم که در زیر فشار همان تبلیغات آن فتنه و نیرنگ تجزیه طلبانه را که همه صفحات تاریخ از آن بنام یک غائله بیگانه پرستی یاد می کند،  ولی افکار حاکم بر جامعه آن روز،  یعنی  سال 1324 خورشیدی آن  را  انقلاب  ملی و میهنی و نهضت  مردمی می پنداشتند.
نمونه هائی ارائه می گردد تا به رای العین ببینید چگونه روشنفکران و نویسندگان و احزاب و روزنامه نگاران و حتی نمایندگان مجلس آن روز، هرگز به شناخت ماهیت فرقه دموکرات های  بی وطن بچه  استالینی ها  پی نبردند و اگر پی بردند و از مقاصد شوم آنها اطلاع حاصل کردند. برای حفظ موجودیت سیاسی فردای خود راه سازش با آن نیروی متجاوز دست نشانده بیگانه را پیمودند و همان طور که خاصیت ما ایرانی ها است به کرنش و ثنا گوئی  قدرت تازه ظهور یافته در آمدند.
دقیقاً اتهامی که امروز به رهبران به اصطلاح جبهه ضد ملی ها و یا روشنفکران پر مدعای تو خالی و نمایندگان مجلس شورایملی کوبیده شده است. این  است که چرا در گرایش پذیری به رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و بیعت با آنان راه تدبیر را نه پیمودند و با پیوستن به این سیل بنیان کن موجبات تباهی ایران را فراهم ساختند. این پیوستن روشنفکران نه یک ایراد تازه ای است به آنها و نه یک عملی است بدون سابقه از آنها. این گرایش پذیری در حمله مغول ها هم بوده حتی اگر با تونل زمان به 1400 سال پیش برویم سلمان پارسی هم در قادسیه اول به ثنا گوئی و مجیز گوئی و یاری رسانی به تازیان پرداخته بود.
مقالات و نوشته ها و روزنامه های همین روشنفکران در سالهای 1324- 25 خورشیدی نشان می دهد که آنها چگونه بدون تفکر و اندیشه در مسیر آن جریان ساخته بیگانگان قرار گرفته اند و صفحات روز نامه شان را سراسر به مدح و ثنای آن تجزیه طلبان اختصاص دادند و برای حفظ موقعیتشان و یا رسیدن به انتظاراتشان، تا چه حد شرافت ملی خودشان را به زیر پای مشتی بیگانه پرست فرو ریختند. اگر امروز این روشنفکران و رهبران به اصطلاح ملی بی وجدان پشت بملت کرده به این شورش ضد ایرانی و به مصیبت و شورش آخوند ها عنوان انقلاب دادند. سخن تازه ای نیست. این بلهوسان  فرصت طلب در همان سالهای 24- 25 غائله پیشه وری و یارانش را عنوان انقلاب دادند و فراگیری آن را به تمام ایران آرزو داشتند. اجازه فرمائید برای اینکه بحث از ملات استدلال بر خوردار باشد. روز نامه های آن روز ها را مرور کنیم.
آن روز ها استالین در رساله طرح ملی خود: عقیده داشت ملت حق دارد به طور خود مختار متشکل شود حتی حق جدا شدن را هم دارد.
روز نامه آذربایجان شماره 112 مورخ نهم بهمن 1324 خورشیدی، می نویسد: شعار آذربایجان مال آذربایجانی هاست و باید عملی شود. ما تحت قیمومیت ملت دیگری نخواهیم رفت. توجه شود. اگرچه بسیار در حاشیه است ولی بیمورد نیست که گفته شود روزنامه آذر بایجان درست گفته استالین را غرغره کرده است.
در روز نامه نبرد شماره 123 مورخ 25 شهریور 1324 خورشیدی ملک الشعرای بهار چنین نوشته است: چه عیبی دارد که این آوازه از فضای آذر بایجان عزیز بلند گردد و کار را راه بیندازد.
اسماعیل پور والی از تبریز به محمود تفضلی سر دبیر روزنامه ایران ما می نویسد : محمود جان برای من مشکل است که وضع تبریز را بدان گونه که من امروز دیده ام برایت شرح دهم. خیلی چیز ها است که نمی شود گفت و نوشت. احساساتی که امروز در زیر آسمان صاف تبریز موج می زند. قلب هائی که از شادی می طپد. هیجان هائی که مرد و زن را فرا گرفته است. رنگ تازه ای که تبریز بخود گرفته است. من اطمینان دارم این تحول بزرگی را که امروز از آذربایجان گرامی آغاز شده است در سایر استان ها هم بوجود آید. خوانندگان ارجمند میهن پرستی   اسماعیل پور  والی را  ملاحظه می فرمائید. ( مأخذ: روز نامه شهباز بجای ایران ما شماره 28 )
عبدالرحمان فرامرزی سر دبیر روزنامه کیهان در سر مقاله کیهان شماره 832  نوشت: شکی نیست که نهضت دموکرات ها در شمال ایران یکی از مهمترین حوادث ایران است و اگر این نهضت به تمام شهرستان های ایران سرایت کند یکی از سر فصل های تاریخ مشرق زمین بشمار خواهد آمد. اجازه فرمائید بهمین مقدار اکتفا شود. زیرا تصور می کنم شنوندگان و بینندگان ارجمند در جو مسموم مطبوعات سال 1324- 25 که در جهت اعمال فرقه دموکرات آذربایجان فعال بودند قرار گرفته باشید.
سند معتبر دیگر
قوام السلطنه نخست وزیر ایران بود. هیئت دولت او از 3 وزیر توده ائی و یک وزیر از حزب ایران و عده ای وزرای مطیع قوام السلطنه تشکیل شده بود. حزب توده و حزب ایران و فرقه دموکرات تقریباً با هم متحد بودند. در فراکسیون مجلس چهاردهم حزب توده در مجلس میدان دار و یکه تاز بود و هیچگونه مخالفت علنی و مقتدرانه علیه فرقه دموکرات در مجلس شورایملی وجود نداشت. محمد مصدق و یارانش  بی تفاوتی شان در مسئله غائله آذربایجان  کاملاً محسوس بود و حتی محمد مصدق در جلسه مجلس گفت  بنده مخالف نیستم که مملکت ایران از اتحاد ایالت مستقل تشکیل شود فدرالیسم. یعنی خود مختاری و می دانیم خود مختاری مقدمه تجزیه است. بعبارت روشن محمد مصدق موافق اقدامات تجزیه طلبانه پیشه وری بوده است.
سند سوم:
چنین شایع شده بود مذاکرات قوام السلطنه با فرقه دموکراتها سبب شد که ارتش سرخ خاک ایران را ترک کند. این شایعه بطور کلی نا درست و مردود است. نباید فراموش کنیم که استالین با وجود تصمیم قاطعی که در بلعیدن آذربایجان و نفت شمال ایران داشت مجبور شد در تاریخ 25 فروردین 1325 خورشیدی در مقابل التیماتوم صریح رئیس جمهور امریکا ( هری ترومن ) خاک ایران را ترک گوید و به این تعهد فوراً عمل کرد. در آن ایام که روس ها توسط فرقه دموکرات قصد جدائی آذر بایجان و کردستان را از ایران بنام خود مختاری داشتند. انگلیس ها هم از فرصت استفاده کرده بموجب قرارداد 1907 خیال تصرف جنوب ایران را داشتند. لذا با بر انگیختن خان های قشقائی  یعنی پسران صولت الدوله که در نوکری آنها با انگلیسی ها بحثی نیست. نماینده   انگلیس  ها  در  فارس  با  گماردن   نواده   های   شیخ   خزعل  در   خوزستان می  خواستند خود مختاری انگلیسی بر قرار کنند. در آن روز های سخت و بحرانی تنها دولت امریکا خاصه رئیس جمهور امریکا ( هری ترومن ) به کمک ایران شتافت و با التیماتومی که تا 24 آوریل 1952 برابر با 1331 پوشیده و پنهان مانده بود. روس ها را مجبور ساخت که خاک ایران را ترک کنند و بدین ترتیب بهانه تجزیه و خود مختاری جنوب فارس و خوزستان از انگلیس ها گرفته شد. یادمان باشد امریکا فقط روس ها را از ایران بیرون کرد ولی باز گشت آذر بایجان به ایران و سرکوبی متجاوزین با اراده محمد رضا شاه پهلوی و فرمانده کل قوا و  فداکاری و جانبازی امیران و سربازان دلاور ارتش شاهنشاهی ایران و همت مردم آن سر زمین بوده است و بس.
سازش و همکاری  قوام السلطنه قاجار تبار  با فرقه دموکرات ها:
از آنجا که همیشه جبهه ضد ملی ها و توده ای ها تلاش کرده اند اقدامات پادشاه ایران را بی ارزش نشان دهند. در غائله آذر بایجان همه جا شایع کردند اقدامات قوام السلطنه سبب نجات آذر بایجان شده بود. ولی اسناد سخن دیگری میگوید. لازم است برای تکمیل بحث به این قسمت هم اشاره ای شود.
در خرداد ماه 1325 خورشیدی برابر با 1946 میلادی گروهی به ریاست پیشه وری به تهران آمد و با هیئتی به ریاست مظفر فیروز معاون سیاسی نخست وزیر که پسر نصرت الدوله بود مذاکراتی انجام دادند که منجر به امضای توافق نامه ای در 15 ماده بین نمایندگان دولت مرکزی و پیشه وری شد. لذا مظفر فیروز از فرستنده رادیو، ملت ایران را برای امضای  این موافقت نامه به جشن و سرور تشویق کرد. اکنون بعضی از مواد موافقت نا مه را مطالعه و قضاوت می کنیم.
1 - موقعیت نظامی 160 تن از افسران فراری ارتش ایران هر یک با یک یا دو درجه بالاتر از درجه ای که در ارتش شاهنشاهی داشته اند تثبیت و به رسمیت شناخته شود.
2- 350  نفر  از مهاجرانی که هر یک درجاتی به خود زده بودند و 4 نفر از آنها درجه سرتیپی بر شانه هایشان دیده می شد. مانند غلام یحیی آب حوض کش- کبیری- سیف قاضی و یک نفر دیگر درجات آنها قانونی شناخته شود.
3- 300 نفر از گروهبانانی که آموزشگاه تبریز را در مدت 4 ماه دیده بودند به درجه ستوان دومی شناخته شوند.
خواننده محترم خواهشمند است به این قسمت دقت بیشتری مبذول دارید. زیرا این قسمت است که نشانگر این است.  ناجی آذر بایجان محمد رضا شاه بوده است. یا قوام السلطنه. هیئتی که ریاست آن را پیشه وری بعهده داشت پس از امضای موافقت نامه 15 ماده ای با مظفر فیروز،  جلسه ای هم در خانه قوام السلطنه پیرامون در خواست های فرقه دموکراتها تشکیل دادند. در این جلسه پس از اظهارات آقای مظفر فیروز دایر بر حقانیت نهضت دموکرات آذر بایجان و لزوم  همکاری های دولت با فرقه  نا گهان  رئیس ستاد ارتش سر لشگر رزم آرا در حضور قوام السلطنه که در بحبوحه قدرت خود بود بر خاست و با صدای بلند بانگ بر آورد، آقایان حاضر در جلسه بدانید و آگاه باشید که پیشنهاد های فرقه دموکرات تا آنجا که ملاحظه می کنیم به منزله انحلال ارتش ایران است. با ید دید شاهنشاه ایران و مسئول ارتش ایران حاضر به تخریب ارتش ایران هستند یا نه و بعد وارد مسئله شویم.
توجه شود: جو تبلیغات بیگانه و حزب توده- تظاهرات کمونیست های بچه استالینی-  تطمیع نمایندگان مجلس- سازش کاری قوام السلطنه نخست وزیر قاجار تبار- سکوت نمایندگان مجلس چهاردهم بخصوص محمد مصدق السلطنه همه عواملی بودند که فضای سیاسی ایران را از هر جهت برای قبول پیشنهادات فرقه دموکرات آماده ساخته بود فقط مانع خواسته فرقه چی ها شخص محمد رضاشاه بود که در موضع مسئولیت ملی و میهنی خود و در مقابل موج های سیاسی و سازشکاری و بیگانه پرستی حاکم بر زمان و افکار همه مردم ایستاد و گفت نه.   نه ائی که برخاسته از اراده و احساس رسالت شاهنشاهی بود و بهایش موجودیت همه ایران و بقای ایران شد.
اظهارات رزم آرا همه پایه های مذاکرات و توافق های قوام السلطنه نخست وزیر و مظفر فیروز معاون سیاسی نخست وزیر با پیشه وری را بهم ریخت. قوام السلطنه پسر خاله مصدق که انتظار چنین بر خورد و مقاومت را نداشت لذا آخرین تیر را در کمان گذارد و مظفر فیروز را به اتفاق هیئت فرقه دموکرات روانه حضور شاه نمود. مظفر فیروز پس از معرفی اعضا ء هیئت به حضور شاهنشاه، تقاضای هیئت را که همان پیشنهاد های رد شده از طرف سر لشگر رزم آرا بود را مطرح ساخت. پاسخ تاریخی شاهنشاه که هرگز قلم ها و یاد ها ارج آن را نگه نداشت چنین بود.
من هرگز چنین قدرت و اختیاری را ندارم که بر خلاف مقررات ارتش و بر خلاف قانون اساسی مشروطه ایران به افسرانی که از خدمت فرار کرده و علیه ارتش و کشور خود شوریده اند درجه بدهم ویا درجاتی که از جای دیگر و از طریق دیگر کسب کرده اند را برسمیت بشناسم. به مجرد خروج نا امیدانه هیئت از حضور شاهنشاه. محمد رضا شاه فوراً وزیر جنگ را و رئیس ستاد ارتش را احظار کرد و خطاب به آنها گفتند اگر دستم بریده شود چنین فرمان خیانت آمیز را امضاء نخواهم کرد. توجه شود علیرغم وجود چنان فضای آلوده سیاسی با تبلیغات بیگانه پرستان و طرفداری روزنامه ها و تبلیغات شدید به نفع آن بیوطن ها و موافقت قوام السلطنه و دولت او با خود مختاری که عملاً در راه خواسته های فرقه دموکرات ها پا فشاری می کرد. اما محمد رضا شاه با کوهی از مشکلات در جریان انحرافی ضد ملی قرار نگرفت و رسالت تاریخی و اصالت وجودی شاهنشاهی ایران را از دست نداد.
 جبهه  ضد  ملی ها،   مصدقی  ها و توده ای  های خائن  بچه استالینی توجه داشته باشند، ملت ایران نمی تواند فراموش کند در طی 30 سال آخر پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی ملت ایران در صلح و صفائی کامل زندگی کرده است. و بهترین روابط را با همسایگان خود داشته است. ولی شما روشنفکران تو خالی ولی پر مدعای  وابسته به بیگانگان کوششی برای شناخت آن اقدامات نکردید. ولی در عوض تا توانستید تهمت و افترا های ناجوانمردانه به محمد رضا شاه پهلوی زدید. به زندگی 32 ساله  ملت ایران در زمان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی   بنگرید. آن وقت است که اگر شرف داشته باشید که  ندارید متوجه می شوید 30 سال صلح و آرامش در تاریخ ملت ایران چه معنائی دارد.
شما جبهه ضد ملی ها و مصدقی ها و توده ای ها زندگی را برای ملت ایران تلخ و ناگوار کردید و الان هم ارث پدر های نا شناخته خود را از ما می خواهید. در همین نوشته دیدیم چه ثنا ها و چه مجیز ها و تملق ها به فرقه دموکرات و پیشه وری گفتید و صد چندان آن را در شورش 57 به خمینی گجستک عقب مانده فکری گفتید. ناجوانمردان آن حمد و ثنا و سپاس و عزت ها که شایسته مقام پادشاه ایران ساز، محمد رضا شاه فقید بود را هرگز انجام ندادید. ولی در عوض حق ناشناسی و لغوز گوئی و تهمت و افترا های ناجوانمردانه و عوامفریبی بملت را انجام دادید و تاریخ ایران را از خیانت و نا مردی وجیره خواری خودتان سیاه و چرکین ومتعفن ساخته اید.
هرگز فراموش نمی کنیم وقتی در نهم آذر ماه 1350 خورشیدی قوای ایران وارد جزایر سه گانه خلیج همیشه پارس شد و پس از 80  سال پرچم سه رنگ شیر و خورشید  نشان،  بدست توانای ارتش دلاور ایران در آن جزایر بر افراشته شد و انگلیس ها جل و پو ست شان را جمع کردند و جزایر را تخلیه نمودند. شما جبهه ضد ملی ها و مصدقی ها چطور حسادت کردید و ماتم گرفتید. و چگونه حمله نظامی ارتش و تصمیم محمد رضا شاه پهلوی  را برای تصرف آن سه جزایر به تمسخر و استهزاء گرفتید و آن را عملی پیش پا افتاده وکاری تبلیغاتی به حساب آوردید. آن جزایر را خشک و خالی ازسکنه و بلااستفاده معرفی کردید و بر گشت حاکمیت ملی ایران را بر قسمتی از خاک ایران که از زمان مظفر الدین شاه پدر واقعی محمد مصدق در اختیار انگلستان قرار گرفته بود را کاری بیهوده و بی اهمیت جلوه گر ساختید. اما امروز می بینیم همان جزایر نفت خیز را امارات متحد عربی در تلاش است توسط سازمان ملل متحد تصاحب کند و رژیم اشغالگر جمهوری اسلامیتان کوچکترین عکس العملی در مقابل خواسته امارات متحد عربی نشان نداده است و شما هم سکوت مطلق کرده اید. بدانید از هر دشمن بیگانه  برای ایران و ایرانی دشمن تر هستید. ملاحظه می کنید تفاوت محمد رضا شاه فرمانده کل قوا با محمد مصدق از کجا تا به کجا است. محمد رضا شاه  بعنوان فرمانده کل قوا از تجزیه آذر بایجان جلوگیری کرد و برای باز پس گیری جزایر سه گانه اقدام کرد. د ر مقابل تمام  دشمنی های شما خائن های پشت  بملت کرده  گذشت  زمان  همه  چیز  را  روشن  می  سازد. امروز  ملت ایران می فهمد محمد رضا شاه چه خدمتی به ایران کرد. گذشت زمان  نشان داد که بصیرت و کاردانی پادشاه ایران  چگونه  حقوق  ایران را  بر  جزایر سه گانه خلیج پارس و آذر بایجان تأمین کرد. گذشت زمان نشان داد ارتشی که دارای امیران کاردان و میهن پرست و سربازان دلاور و مجهز بود. مانند سیخ به چشم دشمنان ایران فرو می رفت.
گذشت زمان نشان داد که نام شاه. فرماندهی شاه، ارتش آبدیده و کاردان چه عظمت و قدرتی در حفظ وحدت و استقلال و رفاه ملت ایران و جهان داشت.
آری گذشت زمان همه چیز را به ملت ایران ثابت کرده و می کند: گذشت زمان این را بخوبی ثابت کرد. خدمت گزار و دلسوز ایران کی بود ؟ و خائن ها، چه افرادی بوده و هستند. متأسفانه این دانستن به قیمت جان جوانان و ایران دوستان، و نابودی هستی و همه چیز ملت ایران  تمام  شده است.
حاکمیت و هویت ملی بما تکلیف می کند که شما خائن های پشت به ملت کرده را به جامعه معرفی کرده و  به سزای اعمالتان برساند.
                                           به  امید  آن  روز

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

بررسی  جدائی  بحرین  از  ایران

خیانت را قوانین مجازات عمومی تعریف نکرده، بلکه عمل منطبق باخیانت را بیان نموده  است. جرم خیانت درجاتی دارد،  مانند خیانت به روابط دوستی، خیانت در افشاء اسرار، خیانت در امانت داری و خیانت به میهن و منافع ملت. خیانت بوطن و ملت از آن جا که با سوء استفاده و اطمینانی که به خائن شده است همراه است، لذا زشت ترین و منفور ترین نوع جرائم است.
موضوعی که می خواهم حضورتان پیشکش کنم و متقابلاً، کمی توجه و عنایت شما را استدعا دارم، اثبات و شناخت خیانت و معرفی خائن در رابطه با بحرین است. برای اینکه در بحث مغلطه نکرده باشم، و بحث گویا تر باشد آن را به دو بخش حضورتان پیشکش می شود.
 بخش اول:
  در زمان سلسله قاجاریه مشیر الدله نخست وزیر است و محمد مصدق وزیر امور خارجه ایران می باشد.
در دو هفته آخر حکومت  مستوفی الممالک انگلیس ها برای آن که دولت ایران را تحت فشار قرار دهند در بحرین یعنی مروارید خلیج فارس که بار ها تعلق آن به ایران در مجامع بین المللی و چه در مکاتبات بین ایران و انگلیس ها، فرانسوی ها، آلمانی ها، روس ها و دیگران،  مورد تأئید قرار گرفته بود دست به اخلال و آشوب زدند.  ملک الشعرای بهار شرح این واقعه را چنین می نویسد.
روز 20 اردیبهشت 1302 خورشیدی در ساعت 9 صبح هنگام خرید و فروش یک  ساعت بغلی بین یک نفر عرب وهابی و یک ایرانی نزاعی رخ داد و منتهی به زد وخورد می شود. ایرانیان  به گمان این که قضیه ختم شده به دنبال زندگی خود میروند. ولی اعراب وهابی بنا به شرارت ذاتی با اشاره و تحریک انگلیس ها ، مسلح شده غفلتاً بر ایرانیان حمله می کنند. ایرانیان چون اسلحه نداشتند فقط با چوب به دفاع می پردازند. یک ساعت و نیم نزاع طول می کشد عده ای از ایرانیان در حدود سه نفر مقتول و 37  نفر مجروح و 5 نفر مفقود الاثر می شوند. و پس از آن به خانه های خود رفته پناهنده و مخفی شدند و قریب 25 روز تمام ایرانیان دکان ها و مغازه های خود را بسته و در خانه نشسته و دچار تهدید و خطر بودند. با سقوط کابینه مستوفی الممالک و روی کار آمدن مشیرالدوله که دیگر مانند مستوفی الممالک اتکائی به روس ها نداشت به نظر می رسید که فشار انگلیس ها به ایران خاتمه یافته است.
وقتی مشیرالدوله مشغول کار شد و محمد مصدق را هم به عنوان وزیر امور خارجه به مجلس معرفی کرد و سوسیالیست های طرفدار شوروی و رهبرشان سلیمان میرزا در مجلس در اقلیت قرار گرفتند. لذا  بایستی غائله  بحرین  را  تمام  شده  تلقی می کردند.   ولی انگلیس ها که اوضاع را بر وفق مرادشان می دیدند ( زیرا مشیرالدوله و محمد مصدق هر دو کار گزار سیاست انگلستان بودند ) برای اجرای طرحشان مجدداً به تحریک اعراب پرداختند. طرح انگلیس ها چه بوده است ؟ جدائی بحرین از ایران  لذا اعراب وهابی مجدداً به ایرانیان شیعه حمله برده 8 نفرمرد و 2 زن کشته و دو نفر زخمی می شوند. لذا دایه های مهربان تر از مادر  یعنی  انگلیس ها، ایرانیان را تشویق می کردند که به کنسولگریشان در منامه مراجعه کنند. مأموران کنسولگری در مقام خیر خواهی از طرف نمایندگان منتخب شیعیان بحرین به دولت ایران تلگراف می نمایند که اگر دولت علاج فوری ننمایند برای تمام ایرانیان در بحرین خطر جانی و مالی حتمی است.
ملک الشعرای بهار ماجرا را چنین ادامه می دهد. این جا است که تیر سیاست استعمار گرانه انگلستان به هدف می نشیند، وزیر خارجه ایران یعنی محمد مصدق به اشاره مشیرالدوله از دولت انگلستان تقاضای کمک و دخالت می نماید و این دقیقاً چیزی بود که انگلیس ها لازم داشتند تا بدون زحمت و بدون اعتراض دول عضو مجمع  ملل قسمتی از خاک ایران را تصرف کنند.
وزیر امور خارجه ایران یعنی محمد مصدق نامه ای به سفارت انگلیس نوشت و دخالت آن دولت را در حفظ جان و مال اهالی ایرانی در بحرین را خواستار شد. جبهه ضد ملی ها و مصدقی ها تعصب را کنار بگذارید آیا این عمل محمد مصدق  وزیر امور خارجه ایران درست بوده است ؟ وقتی به ایران خبر رسید که انگلیس ها بحرین را اشغال کرده اند مجلس به رسیدی علاقمند شد و جلسه سری در مجلس شورای ملی به خاطر واقعه بحرین تشکیل شد. اگر چه از جزئیات مذاکرات جلسه سری مجلس شورای ملی اطلاع دقیق در دست نیست و دقیقاً نمی توان گفت که در جلسه سری چه گفتند و چه شنیدند ولی یک امر مسلم است که رضا خان سردار سپه ( رضا شاه بعد ) از تصمیم نا بخردانه محمد مصدق سخت بر آشفت و حتی شایع است در آن جلسه از فرط عصبانیت و تأسف و تأثر گریسته است.
نقد و تجزیه و تحلیل اقدام   محمد مصد ق  در ماجرای   بحرین
1-     اولین سوالی که در ذهن ها ایجاد می شود این است که ملک الشعرای بهار گفته است زمانی که مشیر الدوله نخست وزیر است و محمد مصدق وزیر امور خارجه، انگلیس ها اوضاع را بر وفق مرادشان دیدند، چنین استنباط می شود در آن مقطع زمان ایادی  انگلستان  در  ایران  مصدر کار  بودند (   مشیر  الدوله  و      مصدق )  و  انگلستان نمی خواست این فرصت طلائی را در اشغال و تصرف بحرین آن هم بدون زحمت و بدون اعتراض کشور های استعمار گر قسمتی از خاک ایران را به تصرف خود در آورد. لذا بنا به گفته ملک الشعرای بهار محمد مصدق از ایادی و کار گزار سیاست انگلستان در ایران بوده است و به میهن پرستی رضا خان سردار سپه آگاهی یافتیم که برای بحرین گریسته است.
2-     دانستیم محمد مصدق کوچکترین  اقدامی در مقام  وزیر  امور خارجه  در  مورد  بر قراری امنیت در بحرین نکرده، بلکه دست کمک  به  سوی  دولت  انگلیس  دراز کرده  و  تقاضای  کمک  و دخالت می نماید. بیاد داریم هنگامی که نخست وزیر بود بعنوان اینکه امنیت جانی ندارد در یکی از اطاق های مجلس شورای ملی  ساکن شده و برای مدتی در آنجا زندگی کرد. خوانندگان گرامی این قبیل افراد خائن برای سرپوش گذاشتن روی خیانت هایشان  دست بکار های جلف و من در آوردی می  زنند، نمونه زنده اش احمدی نژاد رئیس جمهور رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی است که شاهد سخنان و حرکات جلف او در شورای امنیت سازمان ملل متحد  هستیم.
3-     محمد مصدق نه تنها کوچک ترین اقدامی در جهت اعتراض به عمل انگلستان در جهت  تحریک و تشویق رفتن ایرانیان به کنسولگری انگلستان نکرده است حتی ماجرای بحرین را به مجلس شورای ملی و سایر مقامات مملکت باز گو نکرده است.
4-     نامه ای که محمد مصدق سر خود از راه عوام فریبی در جهت حفظ جان و مال اهالی بحرین از انگلستان خواستار کمک شده بود را از مقامات مملکت و مجلس شورای ملی مخفی نگه داشته بود. باید بدانیم تمام اقدامات محمد مصدق قاجار تبار در بحرین سند اجازه  ورود  انگلستان به بحرین  و تصرف آن  بوده  است.  انگلیس  ها را خوب می شناسیم و می دانیم هر جا جل و پوستشان را پهن کنند بیرون کردنشان کار حضرت فیل است. و برای حفظ موقعیت شان دست به هر رذالت و پستی می زنند.
در اسناد آمده است انگلستان با اعزام یک کشتی که 40 سرباز هندی و دو عرراده توپ از آن پیاده کرد،  بحرین مروارید خلیج همیشه فارس را متصرف نمود و از آن به بعد طبیعی است،  نفوذ دولت ایران در آنجا از بین رفت و بحرین عملاً  زیر نفوذ دولت انگلیس قرار گرفت، بخصوص که اعراب     ساکن  بحرین در صد  زیادی  را تشکیل می داد.ند
در آن مقطع زمان نیروی دریائی ایران اگر چه نیروی قابل ملاحظه ای در خلیج فارس نبود ولی ایران دارای دو کشتی جنگی پرسپولیس و مظفری و تعدادی ناوچه های کوچک بود که حراست بنادر ایران را بر عهده داشتند،  و بخوبی قادر بودند که نه تنها دو عراده توپ و چهل سرباز در بحرین پیاده کنند بلکه امکان داشت که ده ها و حتی صد ها برابر این مقدار اسلحه و مهمات با افسران و سربازان جانباز را با همان لوازم موجود تحت رهبری رضا خان سردار سپه که وزارت جنگ را عهده  دار بود  برای بر قراری امنیت بحرین به آن منطقه اعزام می گردید. ولی محمد مصدق وجیهه المله عوام فریب به جای این که تلگرافی را که از  دولت انگلستان تقاضای کمک کرده بود را به مجلس شورای ملی اطلاع دهد و یا   از رضا خان   سردار سپه   وزیر جنگ راه حل بخواهد، خود سرانه به خاطر سوگندی که در هنگام عضویت در جامع آدمیت در حضور میرزا یعقوب ارمنی و پسر او میرزا ملکم خان که هردو از جاسوسان و نوکران انگلیس بوده اند   قسم یاد کرده بود در هر مقام مادام العمر در حفظ منافع دولت فخیمه انگلستان کوشا باشد. خیانت بزرگ را به ایران و ایرانی کرد و بحرین را با آن چاه های مالامال نفتش و آن موقعیت بی نظیر ژئوپلیتیکش که می توانست سیادت ایران را تا ابد در خلیج فارس و دریای عمان را  حفظ کند  را  دو  دستی تحویل  استعمارگران  انگلستان کرد. با کمال تعجب می بینیم نه جبهه ضد ملی ها و نه مصدقی ها که به سیاست علاقمند هستند در هیچ جا اشاره ای به موضوع بحرین و چگونگی از دست رفتن آن نکرده اند. اگر هم سخنی گفته اند تاریخ را تحریف کرده اند.  
ملک الشعرای بهار می نویسد  واقعه  بحرین  نقطه عطفی در زندگی سیاسی رضا خان سردار سپه به شمار می آید. او که برای پس گرفتن یک تکه زمین خشک و بی حاصل جان خود وسربازانش را به   خطر  انداخته  بود   و تا  دم مرگ  پیش  رفته بود چطور می توانست این فاجعه عظیم را تحمل کند. رضا خان سردار سپه  تنها راه چاره را لااقل برای جلوگیری از تکرار حوادث مشابه در آن دید، که خود زمام امور را به دست گیرد. درود به روان پاکش باد از زمانی که امور مملکت را در دستهای قدرتمندش گرفت شاهد سازندگی های او بودیم. روزی رضا خان سردار سپه  وزیر جنگ چیزی  را  بهانه کرده در هیئت دولت عصبانی می شود و  بالاخره به رئیس دولت ( مشیرالدوله ) پیغام می دهد که نباید در هیئت دولت ظاهر شود. مشیر الدوله هم با لطبع مستعفی می شود، این مطلبی که ملک الشعرای بهار سر بسته از آن یاد می کند همانا مسئله از دست رفتن بحرین توسط مصدق است. مسئله فقط آن نبود که سردار سپه بخواهد به فکر زمام داری باشد. ایرج میرزا شعری سروده است که چنین است.
تجارت نیست ،صنعت نیست، ره نیست     امیدی جز به سردار سپه نیست
بخش دوم:
بخش دوم را از آنجا شروع می کنیم که دولتمردان ایران از نفوذ انگلستان در بحرین نگران شده بودند،  برای اثبات مالکیت ایران، ، بحرین را استان چهاردهم نامیده شد و اردشیر زاهدی  وزیر امور خارجه، کتاب بحرین از دوران هخامنشیان تا حال را منتشر کرده بود. بدنبال موج استقلال طلبی که به تحریک انگلیس ها بحرین را فرا گرفته بود. کمیسیون محرمانه ای در وزارت امور خارجه با شرکت امیر عباس هویدا نخست وزیر و هیئتی از مقامات برای حل مسئله بحرین تشکیل گردید.
درست است که بر پایه تصویب نامه هیئت وزیران کلیه جزایر بحرین به عنوان استان چهاردهم شناخته شده بود. ولی دولت ایران از زمان قاجاریه  هیچگونه دخالتی در کنترول و امور بحرین نداشت،  براستی می توان گفت بحرین  اسماً استان چهاردهم ایران نامیده شده بود.
خوانندگان گرامی به جهان بینی محمد رضا شاه توجه فرمائید: یکی از فلاسفه گفته زیبائی دارد. می گوید رهبر آن نیست که احساسات مردم را بر انگیزد. رهبر آن است که عاقبت کار را بی اندیشد.  در نظر مجسم کنید محمد رضا شاه به پشتوانه ارتش و نیروی دریائی نیرومندی که بوجود آورده بود،  برای بیرون کردن انگلیس ها و حفظ بحرین به بحرین لشگر کشی میکرد.  چند لحظه در نظر  مجسم کنید چه پیش می آمد، درست مانند این بود که لشگر ایران وارد قتلگاه شده باشد. ابتدا در گیری با کشور نیرومند انگلستان بود که از نیروی دریائی بسیار نیرومندی بر خوردار بود. دیگر اینکه تمام کشور ها و شیخ نشین های خلیج فارس به حمایت بحرین وارد عمل می شدند، از همه مهمتر کشور عربستان بود که روابط تنگا تنگی با امیران بحرین داشت و مقدار زیادی از اهالی عربستان در پالایشگاههای نفت بحرین مشغول بوده و هنوز هم هستند. لذا این فرض وجود داشت تمامیت ارضی ایران ممکن بود به خطر بیفتد ؟
   محمد رضا شاه پهلوی در سفر هندوستان در روز چهاردهم دیماه 1347 برابر با 4 ژانویه 1969 میلادی، خبر نگاران در دهلی نو پایتخت هندوستان از پادشاه ایران در مورد  بحرین سوالاتی می نمایند. پاسخ  محمد رضا شاه چنین است. برای حفظ هر وجب از خاک خود منتهی تلاش را خواهیم کرد. در ضمن به سیاست خود دلبستگی داشته و هرگز برای بدست آوردن اراضی و امتیازات ارضی،  علیرغم تمایل آن مردم اقدامی نه خواهیم کرد. محمد رضا شاه می گوید اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند، ما هرگز به زور متوسل نخواهیم شد. زیرا این خلاف اصول سیاست دولت ماست که برای گرفتن بحرین که از سالها پیش مقدمات نفوذ انگلستان را در آن فراهم کرده بودند به زور متوسل شویم. گرفتن و  حفظ  کردن سر زمینی که مردم آن با شما ضدیت داشته باشند چه فایده ای خواهد داشت. منظور محمد رضا شاه اقدامات محمد مصدق است.
محمد رضاشاه روز بیستم بهمن ماه 1348  به اسدالله علم وزیر دربار می گوید به نظر تو در ادامه بحران مسائل بحرین چه باید کرد ؟ این است امتیاز مثبت محمد رضا شاه: مشورت کردن با دیگران. اسد الله علم در پاسخ می گوید، این که بگوئیم بحرین بنا بر حقوق قانونی از آن ما است، ما را به جائی نمی رساند. اگر بحرین را با زور بگیریم همیشه باری بر دوش ما خواهد بود و موردی برای اختلاف دائمی با عرب ها می شود. از آن گذشته بسیار گران هم خواهد بود. ( به عبارت ساده  بخطر افتادن تمامیت ارضی ایران ) لذا در تاریخ نهم فروردین 1349 اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه ایران، گزارش دولت را در باره جدائی بحرین از ایران را که بموجب آرای عمومی مردم بحرین زیر نظر نمایندگان سازمان ملل متحد انجام شده بود را در صحن مجلس خواند.
البته همان روز محسن پزشکپور لیدر فراکسیون پارلمانی حزب پان ایرانیست در مخالفت با جدائی بحرین و استیضاح دولت امیر عباس هویدا مطالبی را بیان کرد و بیشترین تکیه پزشکپور بر این بود، که نباید جدائی بحرین را به آرای عمومی مردم بحرین گذاشت و امیر عباس هویدا را  استیضاح کرد. در تاریخ  اول اردیبهشت 1349 امیر عباس هویدا به دفاع از خود در برابر استیضاح پرداخت و بعد از او چند نماینده دیگر دررابطه با جدائی بحرین بیاناتی بیان نمودند. در پایان جلسه 199 نفر به دولت راجع به سیاست  اتخاذی  درباره   بحرین رأی  اعتماد  داده  شد  و تنها 4 نفر      اعضای  حزب پان ایرانیست ، دکتر محمد رضا عاملی تهرانی- دکتر هوشنگ طالع- دکتر اسماعیل فریور و محسن پزشکپور به دولت رأی منفی دادند.   
نتیجه گیری:
موضوع جدائی بحرین تا امروز بین پان ایرانیست ها به عنوان یک آرمان ملی و میهنی ادامه دارد،  من  نویسنده این نوشتار به آن احترام می گذارم ولی مطالبی بسیار منطقی و اصولی در مورد جدائی بحرین وجود دارد که قابل حذف از حافظه تاریخی ملت ایران نمی تواند باشد و به آنها باید توجه داشت. مشکل در این است.
 وقتی کار های مهم و کلیدی مملکت در دست عوامل خارجی و افراد خائن مانند محمد مصدق باشد، در فرصت های مناسب چنین خیانت های بزرگی را به بار می آورند. قویاً معتقدم ثروت کشور ها،  منابع زیر زمینی مانند نفت و گاز و طلا و غیره نیست. ثروت کشور ها، داشتن ملتی آگاه و روشنفکران و دولتمردانی میهن پرست است. ملت ایران در ظرف 200 سال گذشته روی میلیارد ها دلار نفت و گاز و غیرو راه میروند،  چرا ملتی خوشبخت نبوده است ؟. دلیلش روشن است. نا آگاهی ملت، و معتقد به خرافات و واپسگرای 1400 ساله اسلام بودن، و دنباله رو بودن، دلیل  دیگر،،  وجود روشنفکران و دولتمردان خائن مانند مشیر الدوله ها، محمد مصدق، احمد متین دفتری، الهیار صالح، قوام السلطنه، مهدی بازرگان، کریم سنجابی، دکتر سید حسین نصر، شاپور بختیار، علیرضا نوری زاده، حسین فردوست هزار چهره عوام فریب، جعفر شریف امامی و خیلی های دیگر است.
 توجه شود: وقتی هم در مدت کوتاهی ( 57 سال ) دو پادشاه ایران ساز پهلوی. رضا شاه و محمد رضا شاه، زمام امور را در دست گرفتند، همه سازندگی، پیشرفت، احترام  جهانی که ما داشتیم توسط آن دو پادشاه انجام شده بود. که براستی می باید آن دوران را دوران ایران نوین نامید. ما نمی توانیم فراموش کنیم در طی 30 سال آخر پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی در صلح و صفائی کامل زندگی کرده ایم و بهترین روابط را با همسایگان خود داشتیم. و هیچ کوششی برای شناخت آن به کار نبردیم تا بنگریم 30 سال صلح و آرامش در تاریخ ملت ایران یعنی چه، امروز به ایران و زندگی نکبت بار ملت ایران نگاه کنیم،  باید بگویم یاد آن روز های خوب دوران پادشاهان پهلوی بخیر:  یادمان نرود که با آن دو  پادشاه  ایران ساز چه کردیم، آنچه نمی باید کردیم. به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است
                                         به  امید  بیداری  و آگاهی  ملت  ایران