۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

علت  دشمنی استعمارگران بخصوص انگلستان با پادشاهان پهلوی
در  شهریور ماه طی 90 سال گذشته  حوادثی در ایران اتفاق افتاده است که اثر مستقیم در زندگی و سرنوشت ایران و ایرانی داشته است.  مانند سوم شهریور اشغال ایران توسط متفقین ( روس و انگلیس )  و خروج رضا شاه بزرگ از ایران ، 17 شهریور روز پیکار جهانی با بیسوادی و پایه گذاری آموزش و پرورش به دستور رضا شاه ، 20 شهریور روز بنیانگذاری بانک ملی ، 25 شهریور سال روز آغاز پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی ، 31 شهریور سال 1359 خورشیدی آغاز حمله عراق به ایران و جنگ 8 ساله و بسیار حوادث دیگر که  بعلت طولانی شدن نوشتار از ذکر آنها خودداری می شود.  
از سال 1562 میلادی که آرتور  ادوارد با تجربیاتی که از سفر آنتونی جان کینسون به ایران آموخته بود یعنی قدرت آخوند ها در بین مردم و دولتمردان   به دربار شاه تهماسب وارد شد و سبب شد آرام و ظریف نفوذ انگلیس ها را ظاهراً بنام روابط تجاری ولی در باطن برای  به استثمار گرفتن ایران با کمک آخوند ها که خیلی مورد احترام مقامات انگلیس ها بودند  پیش می برد. تا جائی که  برادر کوچک  شرلی به عنوان سفیر ایران در دربار انگلیس منصوب شد.
 تاریخ روابط سیاسی ایران با کشور انگلستان نشان می دهد تمام موفقیت های سیاسی و اقتصادی انگلیس در ایران مرهون حمایت های آخوند ها  و جیره خواران و نوکران انگلیس ها بوده است.
 هم چنین هر گونه حادثه آفرینی و ترور های سیاسی که منجر به زمینه سازی برای منافع انگلیس ها بود ریشه اش  مذهبی و عاملش آخوند بود و منافعش به سود انگلیس ها . مانند قرارداد ترکمن چای ، قرار داد 1907 ، قرارداد    1919، قرارداد نفت دارسی ، ترور ناصر الدین شاه ، قتل امیر کبیر، ماجرای قتل گریباندروف سفیر روسیه ، ماجرای سقا خانه آشیخ هادی و کشته شدن ماژور ایمبری کاردار سفارت امریکا ،  تجزیه  طلبی شیخ   خزعل در خوزستان و صد ها  مورد  تاریخی دیگر که ثابت می کند انگلیس ها هر کاری که می خواستند به تناسب زمان و موقعیت بین المللی انجام داده است که ذکر آن ها واقعاً روضه سیاسی و ملی است و اگر ملت ایران حافظه تاریخی و شعور سیاسی داشته باشد این قضایای تاریخی را بجای روضه حسن و حسین هر روز باید بشنود و خاک بدبختی بسر ریزد و به جای اشک خون بگرید.
حمایت انگلیس ها از آخوند ها و فئودال ها ( یعنی کسانی که دارای املاک بزرگ و رعایای بسیار باشند و بر رعایای خود تسلط و فرمانروائی داشته باشند ) و اشراف  و احترام متقابل آخوند ها و فئودال ها و اشراف به منافع و شئونات ارباب خود یعنی انگلیس سبب گردید که سند مالکیت سیاسی ایران بنام انگلیس و به مهر شرعی آخوند ها و قدرت رئیس ایل ها و فئودال ها مهمور شده باشد.
تاریخ نشان می دهد هر زمان که منافع انگلیس در ایران بعلت وجود افراد میهن پرست به خطر افتاده و نتوانسته است جلوی موج و رستاخیز ملت ایران را بگیرد، سکوت کرده است تا در موقعیت مناسب رفع مزاحمت بنماید. بهترین سند که می توانم ارائه دهم ظهور دو پادشاه ایران ساز پهلوی (  رضا شاه و محمد رضا شاه ) در ایران است. لذا از من سند ارائه دادن و از  شما  داوری خواستن  است.  تا سیه رو شوند آن  روشنفکران  و  پژوهشگران پر مدعای تو خالی  که می گویند رضا شاه را انگلیس ها آوردند و خادم انگلیس ها بوده است.
اگر خوب بنگریم دربار سلاطین قاجار پر از نوکران و جیره خواران انگلیس بود ، هم چنین زمان واپسگری و عقب ماندگی ملت ایران از کاروان تمدن جهان . اما پادشاهی رضا شاه فقید در حقیقت سبب    بیداری ملت ایران و آغاز تلاش ایران برای پایان دادن به سند مالکیت سیاسی و اجتماعی انگلیس در ایران بود.
اقدام رضا شاه در جدا ساختن مذهب از سیاست و دولت و بیرون راندن آخوند ها از بساط بست نشستن در سفارتخانه ها و زیارتگاه ها مانند شاهزاده عبدالعظیم و حرم مشهد و اعزام آن ها به سربازی و تعطیل معیشت مفت خوری آنان. اولین حرکت موفقیت آمیزی بود که ایران را از عصر جهل و بی خبری به عصر عقل و زندگی سوق داد. و همین کافی بود برای باطل کردن سند مالکیت حیله گرانه و جعلی ایران نزد انگلیس. این ها که بیان شد اولین گام بود که از طرف رضا شاه  برداشته شد.
سرکوبی فئودال ها و رئیس ایل ها که هر یک آبا و اجدادی وصله جان سیاسی انگلیس  در ایران بودند قدم پر شتاب دیگری بود برای باطل کردن حق خود مختاری انگلیس در ایران.
لغو قرار داد دارسی ، لغو کاپیتولاسیون ، استقلال گمرکی ، بر چیدن بساط پلیس جنوب بخوانید پلیس انگلیس در جنوب ایران به تعداد  6 هزار نفر از افراد هندی و سر کوبی شیخ خزعل و اخراج جاسوسان انگلیسی که زیر نام مستشار در ایران در فعالیت بودند.  سوال در این است کارشناسان انگلیسی که حدود 150 سال در ایران بودند و از  همه نوع امکانات برخوردار بودند چه سازندگی در زمان سلاطین قاجار بخصوص  محمد علیشاه و پسرش احمد شاه  قاجار در ایران کرده بودند. هیچی.
 تنها کار سودمند آن ها معتاد کردن ملت ایران به تریاک بود. حرکت همه جانبه اجتماعی ، اقتصادی و نظامی نوین و از همه مهمتر ساختن شیوه های زندگی مترقی به جای روش های کهنه و فرسوده. همه این ها به دنیا بخصوص به دولتمردان انگلیس که ضد  ترقی  و پیشرفت و  آسایش  و رفاه  ملت  ها بخصوص ملت ایران می باشند نشان داد که راه ایران راه استقلال و حیات ملی است.
نکته مهم بحث این است، موقعیت بین المللی خاصه قدرت روز افزون آلمان نازی به انگلیس  اجازه نمی داد  آن طور که سابقه  تاریخی   ارائه  می دهد  برای  حفظ   حقوق نا مشروع خود در ایران و برای جلوگیری از پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی ایران که هر کدام مانند تیری بود که به چشمان انگلیس ها فرو می رفت. به اقدامات تلافی جویانه مبادرت کند. و از همه مهمتر ابزار این انتقام و موفقیت انگلیس که آخوند ها بودند در دوران سلطنت رضا شاه از سیاست دور و اجتماعات توطئه گرانه آن ها کلاً پاشیده شده بود.
جنگ بین الملل دوم و هجوم بیرحمانه قشون روس و انگلیس به ایران عملاً موقعیتی برای انگلیس ها به وجود آورد که انتقام خود را از رضا شاه بگیرند.
 سوال در این است انتقام چه چیز را از رضا شاه بگیرند؟ جواب روشن است.
انتقام سازندگی در ایران ، انتقام  شکوهمندی  ایران ،  انتقام  حفظ  منافع   ایران ، انتقام بی اعتناعی به منافع بیگانگان. انتقام زدن  ریشه ایادی و نوکران انگلیس ها مانند فئودال ها و آخوند ها و از همه مهمتر انتقام آزاد کردن بانوان از زندان چادر.
 خشونت تلافی جویانه انگلیس ها نسبت به رضا شاه آن قدر آشکار بود که رضا شاه به محمد علی فروغی معروف به ذکاء الملک نخست وزیر فرمودند. آن ها فقط با من کار دارند و تا از من انتقام نگیرند آرام نخواهند نشست.  من باید کنار بروم. انگلیس ها شاه ایران را تبعید کردند و کسی تاکنون نه پرسیده است ، بچه دلیل انگلیس باید شاه ایران را که استعفا داده بود و دولت ایران نه تنها همکاری با آلمان نداشت بلکه همکاری خود را با متفقین برای جنگ با آلمان ها اعلام نموده بود و فرزند رضا شاه به پادشاهی کشور رسیده و سلطنت برای رضا شاه کلاً منتفی بود دیگر چه لزوم داشت او را تحت الحفظ از ایران به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ برده و تا پایان حیات تحت نظر و زندانی نگهدارند. دولتمردان انگلیس آن قدر با رضا شاه بد بودند که با هزاران حقه نگذاشتند جسد رضا شاه در ایران دفن شود.
سوالی مطرح است چرا آرامگاه رضا شاه را بدست جیره خواران و نوکران خود یعنی آخوند ها خراب کردند. جواب روشن است برای اینکه هیچ گونه آثاری از رضا شاه پهلوی در ایران نباشد. چه چیز موجب وحشت انگلیس ها از رضا شاه بود ؟ میهن پرستی او.
آن پژوهشگران پر مدعای تو خالی که می گویند رضا شاه را انگلیس ها آورده اند  خوب است به جمله سفیر انگلیس سر پرسی لورن به شیخ خزعل توجه کنند و بعد از این در حساب معادلات خود قرار دهند
وقتی سردارسپه ( رضا شاه بعد ) تصمیم گرفت برای مقابله با تجزیه طلبی شیخ خزعل لشگر کشی کند  مدتی سفیر انگلیس  بعنوان میانجی مانع لشگر کشی شد ولی وقتی مشاهده کرد که عزم سردار سپه برای پایان دادن به غائله خزعل قطعی است ضمن دو نامه رسمی در سال 1925 میلادی رسماً حمایت دولت انگلیس را از شیخ خزعل به رضا شاه اعلام نمود. رضا شاه دو نامه سفیر انگلیس را عیناً به سفارت انگلیس در ایران برگشت داد و بلافاصله دستور حمله به خوزستان را صادر کرد. سفیر انگلیس پس از دریافت نامه های سفارت به خزعل گفت، تصور نمی کنم وزارت خارجه ما بداند با چه فرد مقتدر و میهن پرستی در ایران روبرو خواهد شد. در باره رضا شاه گفتنی فراوان است برای صرفه جوئی در وقت به همین مقدار اکتفا می شود. ریشه یابی دشمنی انگلیس و آمریکا در مورد محمد رضا شاه پهلوی در فرصت های دیگر بیان خواهد شد.
به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است. نوشتار را با این جمله پایان می دهم.
ایران بدون آخوند های  تازی پرست و عوامفریب و  نوکر استعمار گران حق مسلم ماست.
به  امید  بیداری  و آگاهی  ملت ستم کشیده و بی یار و یاور  ایران
محمد مجزا



     

۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

قدر شخصیت  های  تاریخی خود را نمی دانیم
نوشتار زیر  طنز آمیز است.  امیدوارم مورد پسند شما قرار گیرد.
در تاریخ  100 سال گذشته ایران  شخصیت ها ئی ظهور کردند که ایرانی ها قدر و قیمت هیچ کدامشان را ندانستند. در این نوشتار به دو نفر از آن ها اشاره می کنم.
یکی رضا شاه بود که خدمات زیادی انجام داد بدون اینکه بداند این کار ها را برای چه مردمی انجام می دهد . دومین نفر احمد شاه بود که اگر کاری برای ملت ایران انجام نداد اما بر خلاف رضا شاه با نبوغ فوق العاده اش مردم ایران  را خوب می شناخت.
رضا شاه عمر شیرین خود را تلف کرد برای سعادت و سر بلندی ملت ایران. ولی متآسفانه مردم آنچه بد بود با  خودش ، فرزندش محمد رضا شاه و خانواده اش کردند.
احمد شاه برای تفریح و گردش رفت به اروپا و از سفر بر نه گشت تا اینکه نخست وزیر وقت رضا خان سردار سپه که هنوز شاه نشده بود به او نوشت اعلیحضرتا به ایران بر گردید و به امور مملکت برسید. احمد شاه از اروپا به رضا خان پاسخ داد من لبو فروشی در خارج را به پادشاهی در ایران ترجیح می دهم !!
این سخن احمد شاه نشان دهنده نبوغ او در شناخت مردمش بود که باید با طلا نوشت. او مردم شناس نبود ولی  می دانست ملت ایران با همین آخوند ها و خرافات و عاشورا و سینه زنی و ختم انعام و سفره حضرت عباس انداختن دل خوش ترند تا مدرن شدن و راحت زندگی کردن.
احمد شاه مردم را می شناخت بنا بر این ایران و سعادت و سر بلندی ملت ایران برایش مهم نبود. ولی پادشاهان پهلوی ( رضا شاه و محمد رضا شاه ) ایران و سعادت و سر بلندی ملت ایران را بیشتر از خود می خواستند و دیدیم   خود و تاج و تختشان را فدای منا فع ایران و ایرانی کردند.
ارائه سندی بحث را محکم و مستدل تر می کند:
دوره 25 ساله قرار داد کنسرسیوم نفت که در سال 1333 توسط  علی امینی نخست وزیر وقت  با کنسرسیوم منعقد کرده بود. در سال 1358 خورشیدی پایان می یافت و به موجب همان قرار داد دو سال قبل از اتمام مدت 25 ساله قرار داد یعنی در سال 1356 ایران و کنسر سیوم نفت باید برای چگونگی تمدید قرار داد  به مدت 15 سال در سه دوره و هر دوره 5 سال  وارد مذاکره شوند ولی محمد رضا شاه علیرغم ماده 21 قرار داد علی امینی با کنسرسیوم نفت که حق فسخ و یا خود داری از تمدید قرار داد را از ایران سلب کرده بود. ولی محمد رضا شاه قطع  و عدم تمدید آن را به کنسر سیوم اعلام کرد.
آری اگر پاد شاه ایران با تمدید قرار داد نفت در سال 1356 خورشیدی برابر با 1977 میلادی به مدت 15 سال دیگر طبق قرار داد کنسر سیوم که توسط علی امینی به ملت ایران تحمیل شده بود موافقت می کرد و به همین علی امینی خائن  قاجار تبار مآموریت تمدید قرار کنسرسیوم   را   می داد و برای  منافع  ایران در مقابل  غرب  ایستادگی  نمی کرد و یا حد اقل قرار داد را به مدت 15  سال  بی سر و صدا  تمدید می کرد و از راه عوامفریبی تمدید قرار داد را برای حفظ استقلال و منافع ایران می نامید. هرگز انگلستان ، فرانسه ، آلمان و آمریکا برای سر کوبی شخص پادشاه به پا نمی خواستند که در کنفرانس گوادلوپ تصمیم به زیر کشیدن شاه از قدرت اقدام کنند و آن توطئه و رسوائی ننگین را آشکارا بر ملت ایران تحمیل نمی کردند که آن قدر ضد ملی و متعفن باشد که هیچ آدم احمق و دیوانه ائی با هر قدر وابستگی و نوکری به غرب نتواند نام آن را انقلاب بگذارد مگر این که یک پیمان عمری با غربی ها داشته و یا نوکر و پادوی آن ها بوده باشد.
آری اگر قرار داد 5 ساله تمدید شده بود نه به حقوق بشر در ایران  تجاوز شده بود و دموکراسی هم از  در و  دیوار  ایران   به روی  ملت می  ریخت  و نه جنگ  غرب و  پادشاه ایران  آغاز می گردید. و کنسرسیوم هم مشغول غارت منابع نفت ایران بود.
ولی محمد رضا شاه پهلوی برای حفظ منا فع ملت ایران جنگ با غرب را آغاز کرد ولی ملتش یا بی تفاوت یا خائن و یا نوکر و خدمتگزار و حامی منافع غرب و شوروی بودند.
قدری از مطلب مردم شناسی احمد شاه دور شده ام. من  به ایرانیان درون ایران کاری ندارم زیرا زیر خفقان شدید هستند. روی سخن ام نسبت به ایرانیان برون مرز است.
بر این باورم 99 در صد ایرانی های خارج از ایران مشکلی با آخوند ها ندارند اگر بانوان وقتی به ایران می روند قدری حجاب را برایشان  شل کنند و حقوق و مزایای آقایان و بانوان  هم بر قرار باشد هیچ مخالفتی با رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ندارند و متآسفانه آقایان و بانوان  با هر درجه علمی و مقام اجتماعی که بوده و یا باشند جلوی پای آخوند ها بلند می شوند وتعظیم می کنند و بسیار مودبانه  رفتار می کنند. بهترین نمونه آقای دکتر قاسم بیات در تلویزیون پارس برنامه مذهبی روز های 5 شنبه  آقای علیرضا میبدی است که هر جا لازم باشد آخوند های واپسگرا را نام ببرد آن ها را روحانیان خطاب می کند. مگر  آقای دکتر قاسم بیات  نمی داند آخوند های یک لا قبا دو تومانی  امام حسین ،  امام رضا و حضرت عباس بی دست  را بیشتر احترام می گذارند تا فردوسی ، حافظ و خیام را. آقای دکتر قاسم  بیات مگر نمی داند همین روحانیان  تلاش می کنند جامعه را در چاه پر گنداب نادانی و عقب ماندگی نگه دارند.
 براستی شرم بر این آقای دکتر باشد. حیرانم  این قبیل افراد تازی پرست و آخوند پرس  را چه بنامم. طبیعی تر است این قبیل افراد که تعدادشان هم زیاد است در صحرا های بی آب و علف عربستان شتر سواری کنند. حیف است  در کشور های مترقی  زندگی  و عوامفریبی کنند. این قبیل  افراد  بفکر خودشان  هستند و از هر فرصت هم استفاده می کنند و در لباس دکانداران دین فروش تبلیغ آئین  و باور مذهبی خود را می کنند.
بنا بر این ملتی با داشتن این قبیل روشنفکران فرصت طلب عوامفریب  هرگز روی آرامش ، آسایش ، اقتدار ، احترام و افتخار نخواهد دید.
وقتی 100 سال گذشته ایران را بررسی کنیم متوجه می شویم اکثر  روشنفکران ، ایران را نه تنها یک گام پیش نبرده اند. بلکه بخاطر تظاهر و خیانت به عبای خمینی گجستک چسبیدند و ایران را به گورستان تاریخ انداختند.
برای توجه آقای دکتر قاسم بیات می گویم. ایران  بدون  آخوند  حق مسلم ماست.
زیرا
     بجز آخوند و ملا  که  غارتگرند.                   بنی آدم اعضای یک پیکرند.
به امید بیداری و نجات ایران از دست روشنفکرانی که با پفی روشن شده اند.

محمد مجزا

۱۳۹۳ خرداد ۲۹, پنجشنبه

اعترافات حسین بروجردی
ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان
براستی  نوشتن مقاله در مورد امرداد ماه برایم مشکل بود که کدام یک از رویداد هائی که در امرداد ماه اتقاق افتاده را حضورتان  پیشکش کنم.
عجبا مگر می شود باور کرد ملتی این چنین گذشته پر اشتباه داشته باشد.
قیام می کند برای بر قراری مشروطیت ولی سبب می شود 5 آخوند معلوم الحال بدون انتخابات  به  عنوان نماینده به مجلس شورای ملی می روند تا کنترول کنند که  قوانین مجلس  شورای  ملی  در تضاد با قوانین اسلام  نباشد و آن وقت  هر سال روز 14 امرداد   را جشن مشروطیت می گیرد.
دو پادشاه ایران ساز پهلوی در امرداد ماه و  خارج از  ایران  به ابدیت پیوستند. و پیکر پاک آن دو در خارج از ایران است و آرامگاه رضا شاه در ایران  را خراب کرده اند دیگر برای چنین ملتی چه ارزشی دارد که از خدمات رضا شاه و محمد رضا شاه بنویسیم.
 در  مورد  28 امرداد 1332 بنویسم که شاه بر علیه نخست وزیرش محمد مصدق کودتا نکرده است. وقتی پادشاه برابر قانون حق انتخاب و عزل نخست وزیر را دارد دیگر بحثی  نیست  فقط می توانم بگویم در  25 امرداد 1332 بنا به فرمان محمد رضا شاه  محمد مصدق  از نخست وزیری عزل شد  و هر اقدامی که از 25 امرداد تا 28 امرداد  انجام داده است غیر قانونی و یاغیگری بود. بهمین دلیل در دادگاه نظامی بعنوان یاغی محاکمه شده بود.
 ولی در امرداد ماه سال 1357 تراژدی و یا هولوکاستی توسط آخوند ها  در ایران اتفاق افتاد که هیچ دلیلی نمی توانیم برای آن جنایت  بیان کرد و آن آتش زدن سینما رکس آبادن بود که حدود 450 زن و مرد و کودک بیگناه  در آن سوختند و جزغاله شدند.  بنا بر این شرح ماجرای آتش زدن  سینما رکس آبادان را برای امرداد ماه  انتخاب کردم که  هم برایم  آسان است و هم مشکل.
آسان است از این جهت که مطمئن هستم خوانندگان محترم بیشتر و بهتر از من با این موضوع  آشنا  هستند و آنچه بنویسم  مروری است بر دانستنی  های  خوانندگان  و هم  درس و عبرتی است برای نسل های آینده. چرا  سخت و دشوار است؟ برای اینکه  بعد از 36 سال هنوز آن جنایتکاران در قدرت هستند و هر روز جوانان نازنین ایران را دسته جمعی در ملا عام  اعدام می کنند و یا در زندان ها صد ها بلا سر آن ها می آورند و زندگی را برای ملت ایران با قوانین واپسگرای اسلامی خود  سخت و دشوار کرده اند و چوب حراج ایران عزیزمان را زده اند و دارند  ایران را بگورستان تاریخ می اندازند. بنا بر این به شرح ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان می پردازم. ابتدا این سوال وجود دارد چرا از بین تمام شهر های ایران سینما رکس آبادان را برای هدف پلیدشان انتخاب کردند. ؟
جواب چنین می تواند باشد. در آن روز ها که شهر  های ایران در آتش  هرج و مرج و اعتصابات  قرار داشت تنها مردم  آبادان بود ند که هیچ خود را وارد تضاهرات و اعتصابات  نکرده  بودند.  بنا بر این  با  تهمت  زدن آتش  زدن سینما رکس آبادان  بوسیله ساواک می خواستند احساسات مردم آن منطقه را بر علیه شاه و حکومتش بر انگیزند.  
شرح آتش سوزی سینما رکس آبادان
آتش زدن سینما رکس آبادان را می توان هولوکاست ایران نامید که آخوند ها دد منش و جانی  برای رسیدن به هدف پلیدشان از روی اجساد سوخته شده عده ای بیگناه در سینما رکس آبادان به قدرت رسیدند.
در کتاب اعترافات آقای  حسین بروجردی  فردی بنام شهاب  با مقامات رده  بالای آخوند ها در تماس است. بنا بر این لازم است ابتدا حسین بروجردی و شهاب را بشناسیم و از انگیزه آنها مطلع شویم.
حسین بروجردی کیست:  حسین بروجردی مسلمان زاده ای بود که به او تلقین شده بود در اسلام جائی برای زور و بی عدالتی وجود ندارد و امیدوار بود در سایه دین اسلام مردم در آرامش و رفاه به سر برند. بنا بر این  پیش از کودتای خمینی گجستک در سال 57 برای برقراری چنین اسلامی در جهان در دام عوامفریبان ، شیادان و دین فروشان اسلام افتاد. و در ابتدای کودتای خمینی جزئی از ساختار رژیم آخوند ها بود.
 شهاب کیست:  شهاب در نجف درس طلبگی خوانده بود و نام واقعی او عبدالوهاب نجفی بود و از رانده شدگان عراق بود. بعد از آمدن به ایران و جذب شدن به گروه های اسلامی به طریقی به لبنان و عراق رفت. در عراق با خمینی که در تبعید بسر می برد رفت و آمد پیدا کرد و از مریدان پر و پا قرص خمینی شد. با خمینی به ایران آمد و گروه توحیدی شهاب را تشکیل داد و از آن زمان اسم او را شهاب گذاشتند و با حسین بروجردی آشنا شد. حسین بروجردی ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان را چنین تعریف می کند.
اوایل خرداد ماه سال 1357 شهاب به  حسین بروجردی گفت برای یک مسافرت باید برویم که حدود ده روز طول می کشد. حسین بروجردی می پرسد کجا باید برویم. گفت جنوب ولی دقیقاً نه گفت کجا است. از طرف ارتباطات شهاب یک پژوی سفید رنگ به آنها دادند که با آن مقداری مواد آتش زا را ببرند حسین بروجردی می گوید  این مواد آتش زائی که می خواستیم ببریم تا زمانی که جدا از هم بودند هیچ خطری نداشت. بنا به توصیه  موسی بهنام کلیمی که می خواست این مواد را به ما بدهد گفت بهتر است مواد آتش زا را در ظرف های پلاستیکی نگذاریم بنا بر این ظرف های نشکن بما داد و گفت رویش اسفنج ببندیم که صدمه نبیند. ما حدود شش کیلو از دو ماده خریدیم که در شش ظرف نشکن ریخته سر پوش آنها را  رنگ کردیم تا بدانیم درون هر ظرف کدام ماده قرار دارد. قبلاً موسی بهنام کلیمی  به ما  فرمول داده  بود که چه  مقدار از هر ماده  مخلوط کنیم و چه قدر طول می کشد تا آتش بگیرد. شهاب ماشین را در گاراژی که در وسط خیابان بوذرجمهری بنگاه مصالح ساختمانی حاج آقا رحمانی   گذاشته بود تا روزی که بخواهیم برویم. حاج آقا از خر مقدس های معروف منطقه بود و بعداً فهمیدم او عضو هیئت موتلفه است. شهاب حدود 20 دقیقه با حاجی رحمانی صحبت کرد در همین موقع یک آخوند عمامه سیاه و عینکی آمد. اولین بار بود که می دیدم آخوندی پیپ می کشید. شهاب مرا معرفی کرد و حاج رحمانی هم آخوند را نشان داد و گفت حاج آقا  عبدالله ،  من تعجب کردم چون معمولاً آخوند ها را این طور معرفی نمی کنند.  حاجی رحمانی اطلاعاتی در مورد کاغذ خرید ماشین و شماره تلفن و آدرس خریدار را به شهاب داد. تا این جا حاج آقا عبدالله صحبتی نکرده بود موقع خدا حافظی حاج آقا عبدالله پاکتی از جیب خود در آورد و گفت این امانت را بدهید به حجت الاسلام موسوی تبریزی یا حاج آقا جمی. از آن جا ماشین را برداشتیم از گاراز که آمدیم بیرون از شهاب پرسیدم اسم این حاج آقا عبدالله چیست ؟  گفت بعداً می فهمی. با شهاب صحبت کردیم که چه جوری میرویم و با کی ؟ شهاب گفت هر چه کمتر  باشیم بهتر  است. یکی دو نفر دیگر  با  اتوبوس  یا هوا پیما می آیند آنجا تا اگر لازم بود به ما کمک کنند. قرار شد محمود با ما باشد و سید رضا که کمی درشت است  با اتوبوس برود آبادان. دیگر فهمیده بودیم به آبادان می رویم. قرار ها را گذاشتیم که من  و محمود و شهاب سوار ماشین شدیم و بطرف آبادان راه افتادیم. نزدیکی های اندیمشک بغل گاراز تی. بی. تی خوابیدیم. نزدیکی های صبح بود که شهاب چند تلفن به افراد زد و بعد رفتیم آبادان. در آبادان رفتیم منزل آقائی بنام  ر. ل خانه تر و تمیز و بزرگی داشت برایمان غذا آورد کمی نشستیم سید رضا هنوز نرسیده بود. ساعت 6 ، 7 بعد از ظهر بود که دو آخوند آمدند یکی آخوند موسوی تبریزی که امام جماعت مسجد بهبهانی ها بود و دیگری آخوند جمی با شهاب صحبت کردند. ماشین  هم در حیاط آن خانه بود. شهاب گفت می توانیم وقتی کسی این جا نیست مواد را تحویل دهیم صاحبخانه که حدود 35 ساله و تقریباً نیمه چاق و قد متوسط بود بلند شد و تلفن زد بعد از نیم ساعت یک وانت آمد که راننده اش در بازار آبادان کار می کرد و اسمش تکب علیزاده بود.و یک نفر دیگر با او بود بنام سید آقا که لولهنگ دار مسجد بهبهانی ها بود ما وسائل را تحویل آنها دادیم. شهاب با آخوند موسوی تبریزی و آخوند جمی صحبت کرد و همان پاکتی را که آخوند حاج عبدالله داده بود به آخوند موسوی تبریزی داد. روی پاکت چسب زده بودند که اگر کسی  پاکت را باز می کرد آن  نوشته  به هم  می خورد و  معلوم  بود  پاکت را باز کرده اند. حاج آقا موسوی تبریزی تشکر کرد و گذاشت توی جیب عبایش. یک پاکت هم حاج رحمانی داده بود که شهاب آن را هم به او داد. هردو حاج آقا ها رفتند. شهاب  گفت ما  این جا هستیم تا  فردا که  حاج آقا بگوید با ید چه کنیم. ساعت 3 بعد از ظهر هواپیما می آمد رفتیم فرودگاه و سید رضا را بر داشتیم و به همان خانه بر گشتیم ساعت 9 شب آخوند موسوی تبریزی و حاج آقا جمی آمدند آقای رشیدیان و شخصی بنام کیاوش هم با آنها بود. آن ها شروع کردند با شهاب صحبت کردن بعد آمدند به اتاقی که ما بودیم سید رضا را به آنها معرفی کردیم. آخوند موسوی گفت فردا صبح زود دو نفر می آیند این جا که با شما جائی بروند اگر مسئله ای بود من با شما تماس می گیرم. دیگر صحبت خاصی نکرد و رفت وقتی داشت می رفت به شهاب گفت من همه چیز را همان طور که شما گقتید ترتیبش را می دهم. او رفت یک ساعت بعد برای ما از بیرون غذا آوردند. شهاب گفت دو نفر می آیند یاد بگیرند که چطور از مواد آتش زا استفاده کنند. حسین بروجردی از شهاب پرسید اینها می خواهند با این مواد چکار کنند ؟ شهاب گفت کار خاصی نمی خواهند بکنند مثلاً جائی مثل عرق فروشی را آتش می زنند که وحشت ایجاد شود. ( توضیح: پیش از کودتای آخوندی خمینی در خانه رشیدیان  جلسات قرائت قرآن بر گزار می شد بعد ها رشیدیان از اصلاح طلبان جمهوری اسلامی شد. کیاوش هم پس از کودتای آخوندی خمینی مدتی فرماندار بود و سپس بعنوان نماینده اهواز در اولین مجلس شورای اسلامی بخوانید طویله اسلامی نماینده شد )
شهاب گفت باید از این طرف یک چیزهائی به تهران ببریم. بروجردی پرسید چی ؟ شهاب گفت اسلحه گفتم ما که جا نداریم شهاب گفت می گذاریم زیر ماشین که جا سازی شده محفظه خالی دارد.
ملاقات حسین بروجردی  با حاج عبدالله:   روز 22 بهمن 57 ساعت چهار بعد از ظهر در گیری شدیدی در تهران  اطراف مجلس شده بود شهاب گفت در آنجا دارند مقاومت می کنند برویم آنجا. شهاب  و سید رضا رفتند  به  پشت  بام  مسجد   سپهسالار  و تیر اندازی می کردند بطرف مجلس و من بیرون بودم. آنجا یک منبع سوخت رسانی برای مجلس بود. همین طور که ایستاده بودم دیدم حاج آقا عبدالله هم آنجاست. به هوای اینکه بروم با او سلام و علیک کنم نزدیکش دویدم گفتم حاج آقا سلام علیکم می خواستم بگویم شما اینجا چه کار دارید که او با زرنگی دستش را آورد ضمن دست دادن خودش را حاج عبدالله معرفی کرد. با او حال و احوال کردم دست دادم. حاج عبدالله ماشین شورلت قدیمی داشت پر از اسلحه های غارت شده ارتش بود. با حاج آقا عبدالله فرد دیگری بود بنام طهماسبی که برادر خلیل طهماسبی بود. ( توضیح: خلیل طهماسبی قاتل سر لشگر حاجعلی رزم آرا نخست وزیر پیشین ایران بود  ) حاج عبدالله را دیگر ندیدم تا زمانی که در سپاه بودم. یک روز برای حفاظت یکی از مقامات چند نفر را خواستند پرسیدم برای چه کسی ؟ گفتند آقای سید علی خامنه ای. گفتم سید علی خامنه ای کدام است. گفتند از یاران قدیمی امام است. گفتم آدرسش را بدهید. آدرسش را دادند مدرسه رفاه البته خانه اش آنجا نبود من سه نفر برای محافظت ایشان کاندید کردم و آنها را بردم به مدرسه رفاه. آنجا دیدم سید علی خامنه ای یار قدیمی امام همان آخوند حاج عبدالله   است که پیپ هم می کشید.
سینما رکس آبادان را دقیقا در 28 امرداد سال 57 آتش زدند و 400 ، 500 نفر کشته و جزغاله  شدند  تا  بیندازند گردن رژیم  محمد رضا شاه پهلوی. آقای حسین  بروجردی می گوید سینما رکس آبادان را با همان موادی که ما به آبادان بردیم آتش زدند. زیرا غیر از آن مواد با چیز دیگری نمی شد. اگر بنزین یا تیتر و یا هر مواد آتش زای دیگر غیر از این مواد شیمیائی می ریختند بو می داد و مردم حتماً می فهمیدند. تازه اگر چیز دیگری می ریختند  چگونه  می خواستند  مشتعلش کنند  باید کبریت  می زدند آن  وقت مردم می دیدند.  تازه  بنزین  و مواد  دیگر به  این  سرعت  و گستردگی  آتش  سوزی ایجاد نمی کرد. توجه شود  همان نامه ای که حاج عبدالله ( سید علی خامنه ای ) به شهاب داد تا در آبادان به آخوند موسوی تبریزی بدهد فتوای آتش زدن سینما رکس آبادان بود. نکته شرم آور تراژدی سینما رکس آبادان این است که عمداً در های سینما را از پشت بسته بودند تا مردم نتوانند خارج شوند تا ابعاد فاجعه بیشتر شود
آنطور که در روزنامه ها نوشتند همه سینما یک جا سوخته بود ، با فرمول این مواد که توسط موسی بهنام کلیمی بما آموخته بود و آشنائی که ما با طرز سوخت آن مواد داشتیم سبب شد  سینما رکس با این مواد آتش گرفته است.
آخوند سید حسین موسوی تبریزی که در سال 1359 مسئول دادستانی انقلاب تبریز بود از تبریز به آبادان می فرستند تا خودش که به همه امور آگاهی دارد از نزدیک در جریان آن قرار داشته باشد و  سر و ته قضیه را هم بیاورد.
حسین تکب علیزاده در دادگاه می گوید با سه نفر دیگر به نام های فرج الله بذر کار- یدالله و فلاح سینما رکس آبادان را با مواد شیمیائی آتش زده است یک نکته مهم این است که پس از انقلاب تا روز دادگاه که با فشار و پیگیری و تحصن چندین ماهه بازماندگان قربانیان سینما رکس صورت گرفت از ده ها متهم سخن گفته می شود و افرادی را که ربطی به ماجرا نداشتند برای بازپرسی احضار می کنند ولی مطلقاً از حسین تکب علیزاده که به اصطلاح متهم ردیف اول این جنایت بود نامی برده نمی شود هم چنین از متهمان اصلی که در جایگاه حاکم شرع و ارکان سیاسی کشور تکیه زده اند مانند آیت الله علی خامنه ای ! ! تکب علیزاده نامه ای بمادرش نوشته است. در این نامه نوشته است ارتجاع خواه نا خواه مرا خواهد کشت و از من نام ننگینی به جا خواهد گذاشت. این رژیم ( آخوندی ) می خواهد مرا به رژیم سابق ربط دهد و از عوامل آن بداند. کیهان شنبه 8 شهریور 1359 .
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
به امید بیداری و آگاهی ملت بی یار و یاور و ستم کشیده  ایران
محمد مجزا


۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

شعبده   باز
وقتی تاریخ و رویداد های یک قرن گذشته ایران را که برعلیه دو پادشاه ایران ساز رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی  را مرور کنیم متآسفانه انگار به تماشای نمایشی نشسته ایم که با تمام ضوابط انسانی و جهانی سر ستیز دارد.
اکنون کشور های استعمارگر به اصطلاح برای تنبیه نوکران دست نشانده خود یعنی رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی از گزینه تحریم اقتصادی دارند استفاده می کنند. اگر این گزینه را خوب بنگریم هیچ لطمه ائی به منافع کشور های استعمار گر وارد نمی کند و تقریبآ سپر محافظ برای رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی است و فاز اول پروژه ائی است که ملت ایران را بسوی فقر و فلاکت و نابودی کشاند. یعنی همان سیاست کلی مثلث شیطانی اسرائیل ، انگلستان و آمریکا.
در سال 1357 خورشیدی ایران مجدداً مورد حمله و تجاوز تازی پرستان لگن به سر قرار گرفت که می توان آن را قادسیه دوم نامید با همان ابعاد جنایت ، غارت ، قصاص ، سنگسار و توحش قادسیه اول و گروهی آخوند بی صیرت ایران عزیز و آباد و ملتی که از رفاه نسبی بر خوردار بودند را به اسارت گرفتند و بخاطر خوی وحشیگری که دارند دست به جنایتی زدند که روی هر حیوانی را سفید کرده اند. نه تنها ثروت و منابع ایران را غارت می کنند. بهر بهانه در تلاش برای نابودی آثار باستانی می باشند و از همه مهمتر تهاجم به فرهنگ و هویت ملی ما می باشند و در صدد نابودی فرهنگ درخشان که یادگار نیاکانمان می باشد هستند.
آخوند اشغالگر نام حکومت خود را جمهوری اسلامی گذاشت تا بتواند زیر نام الله منابع ایران را غارت کند ، اعدام های دسته جمعی انجام دهد ، قانون قصاص را انجام دهد سنگسار کند. آخوند حاکم  بر ایران بیشتر از هر شعبده بازی با نمایش های دروغین در حال تلاش است چشم و خرد ملت را بسته و با سر گرم کردن چاه جمکران و این قبیل خرافات همه را منتر خود کرده است.
 آخوند مانند یک شعبده باز است او می خواهد کالائی که مردم ندیده و نمی شناسند را در سیاه چال ترس به گروگان گیرد. آخوند نیرنگ باز شیاد از انسان آزاد که می باید پژوهشگر و جوینده باشد برده ائی گوش بفرمان سازد. این طایفه شیاد نیرنگ باز 1400 سال است در بین ایرانیان حضور مستقیم دارد و می خواهد تحت قوانین اسلام  همه امور ما را تحت کنترول خود  در آورد.
 همه این درد ها را می دانیم چاره چیست ؟
یکی از اصول زندگی اجتماعی خود شناسی و دشمن شناسی است. بخصوص شناخت دشمنانان دوست نما است مانند آخوند ها که دشمن مال و خرد مردم می باشند. وقتی این شناخت ها انجام شد آن وقت باید مبارزه بنیادی را شروع کنیم و با دشمنان به مبارزه برخیزیم.
اکنون که ملت ایران مورد حمله تازیان لگن به سر قرار گرفته است و آخوند های اشغالگر در صدد نابودی فرهنگ ، محیط زیست ، منابع زیر زمینی و همه هستی و ثروت طبیعی ایران  هستند و این همه بدبختی ، آوارگی ، معتاد کردن جوانان دختر و پسر ایرانی هستند و زندگی حقارت بار برای ایرانیان درون و برون مرز فراهم کرده اند باید از خواب غفلت و بی تفاوتی در آئیم و با خود به این سرنوشتی که داریم بیندیشیم که چرا کشور های استعمار گر و اسلام ما را به این روز نشانده اند در صورتی که روی غنی ترین منابع نفتی و گاز نشسته ایم ولی مردم برای تآمین هزینه زندگی خود مجبورند کلیه خود را بفروشند و یا دختران خرد سال خود را به شیخ نشین های شهوت ران خلیج فارس بفروشند و هزاران کودک معصوم در ایران گرسنه باشند و روی کارتن در خیابان ها بخوابند که بنام کودکان کارتن خواب معروف شده اند.
لذا یکی از راه های نجات  این است که با دشمن 1400 ساله خود که اسلام و آخوند های شعبده باز  شیاد  که متولیان اسلام هستند به مبارزه برخیزیم و برای آزادی کشور خود سر بر دامان کشور های استعمار گر بخصوص مثلث شیطانی  اسرائیل .  انگلستان و آمریکا نگذاریم. فقط با همت خود و سایر میهن پرستان تلاش کنیم ایران عزیزمان را  آزاد کنیم. زیرا نسل ما به ایران و دو پادشاه ایران ساز رضا شاه و محمد رضا شاه بد کردیم آنچه نباید کردیم.
 ای که پنجاه رفت و در خوابی.     مگر این چند روزه در یابی.
آن چه باید  به نوشته ام  اضافه کنم.  این است که  ایران  بی عمامه  و آخوند  حق مسلم ماست.
به امید بیداری  و آگاهی ملت ستم کشیده و بی یار و یاور ایران
محمد مجزا


۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه

تیمسار  شما  چرا  ؟
چندی پیش یکی از دوستانم کتابی  بنام ( تیمسار شما چرا ؟ ) را بمن هدیه کرد. کتاب را شروع به مطالعه کردم مطالب کتاب بسیار جالب بود و  خاطرات شیرین دوران کودکی را بیادم آورد  . وقتی کتاب به پایان رسید تصمیم گرفتم من هم خاطرات و دانستنی های خود را بیان کنم. منتهی  لازم است ابتدا قسمت هائی از کتاب را عیناً برای خوانندگان گرامی  باز نویسی کنم  تا  بیشتر  و  بهتر در مسیر نوشتاری که  حضورتان   پیشکش می کنم  قرار گیرید.
توضیح لازم: آنچه در 22 بهمن 57 در ایران عزیزمان اتفاق افتاد همه افراد آن را انقلاب می نامند. من بر این باورم گروهی آخوند به رهبری خمینی گجستک بر علیه شاه کودتا کردند و حکومت را در دست گرفتند. مانند کودتای حسن البکر و عبدالکریم قاسم در عراق. خیلی ها بر این باورند کودتا فقط توسط ارتشی ها انجام می شود. این باور صحیح نیست. لذا  با اجازه مسئولین و تهیه کننده گان کتاب هر جا در کتاب  واژه  انقلاب بکار برده شده ، من  واژه کودتا بکار می برم.
در سال 1390 برابر با 2011 میلادی کتابی بنام جانبازان آسمان به قلم سپهبد عبدالله آذربرزین یکی از امیران نیروی هوائی شاهنشاهی که در رخداد کودتای آخوندی به رهبری خمینی  به انقلابیون کمک های شایسته ای کرد منتشر شد.
انتشار کتاب با واکنش های منفی تقریباً همه پرسنل قدیمی و همکاران او روبرو شد. در میان افسران حتی یک تن پیدا نشد مهر تآئید بر نوشته های سپهبد آذربرزین بزند. همه جا گفتار از این بود که چرا تیمسار آذربرزین در این سن و سال که بالای هشتاد می باشد و در چنین موقعیت حساس که ایران پیدا کرده و مردم ایران در بدترین شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می باشند دست به انتشار چنین کتابی زده است. در کتاب جانبازان آسمان حتی نامی از یک جانباز آسمان برده نشده و بیشتر حمله به این و تعریف از خود می باشد.  از مجموعه گفته ها به خوبی می شود استنباط کرد تیمسار آذربرزین این کتاب را در رد  همه  اتهاماتی که خیانت  او را به  رژیم  گذشته  و  تحویل  نیروی  هوائی به کودتا چیان در این سال ها به او زده اند نوشته تا با خراب کردن دیگران خود به آبادی برسد اما خوشبختانه او نه تنها در این کار موفق نگردید بلکه سبب شد گوشه های تاریکی از حقیقت  کودتای آخوندی و نکته های نا گفته در مورد روابط این امیر بالا مقام رژیم شاهنشاهی با عوامل اصلی کودتای ویرانگر اسلامی برای همگان روشن و ثبت در تاریخ گردد.
شناخت سپهبد عبدالله آذربرزین از زبان همکاران او
یکی از خلبانان بسیار خوب و زحمتکش ایران که از همکاران سال های طولانی و خیلی نزدیک تیمسار آذربرزین بوده است می گوید. نوشته های کتاب جانبازان آسمان به قلم تیمسار عبدالله آذربرزین سراسر نابجا ، دروغ وبدون دلیل و مدرک می باشد. همان طور که خود خود نویسنده در متن کتاب نوشته است متعهد و معتقد به ارائه دلیل و مدرک نمی باشد. نوشته های این کتاب سراپا تحقیر ، توهین ، کینه ورزی ، دشمنی و نادیده گرفتن ارزش های خدمتی پرسنل نیروی هوائی شاهنشاهی به ویژه امرای آن می باشد. متآسفانه تیمسار آذربرزین انسانی است کینه توز ،عقده ای و موجودی خیلی پیچیده با ادعا های دروغین و بی اساس به جهت انتقام گیری و تصفیه حساب با همکارانش حتی شاه داستان سرائی کرده است.
یکی دیگر از امیران ارتش بنام ( م ) در مورد عبدالله آذربرزین چنین می گوید. در روز های خون و آتش و در آستانه آمدن خمینی به ایران من فرمانده پایگاه شکاری غرب ایران بودم در همان روز ها یکی از خلبانان تحت فرماندهی من بنام سرتیپ آیت محققی نزد من آمد و گفت تیمسار اگر شما زندگی زن و بچه مرا تآمین کنید من به هنگام ورود هوا پیمای خمینی به ایران بصورت انتحاری هوا پیمای شکاری خودم را به هوا پیمای حامل خمینی می کوبم و او را ازبین می برم ! سپهبد ( م ) ادامه می دهد نخست او رانصیحت کردم که از این فکر منصرف شود اما او اصرار به این عمل انتحاری داشت که جان خودش را فدا می کرد . وقتی اصرار او را دیدم بخاطر اینکه مبادا سر خود دست به این کار بزند به او گفتم برویم به دیدار فرمانده نیروی هوائی تیمسار سپهبد ربیعی تا خودش در خواست شما را بشنود و تصمیم بگیرد. فردای آن روز من و تیمسار محققی به تهران به دیدار سپهبد ربیعی رفتیم. از بخت بد یا خوب تیمسار ربیعی گرفتار بود و فرصت دیدار ما را نداشت لذا رفتیم نزد جانشین او سپهبد عبدالله آذربرزین ،  وارد اطاق شدیم من که هم درجه آذربرزین بودم روی مبل نشستم و سرتیپ محققی که درجه پائین تری داشت جلوی در ورودی بحالت خبر دار ایستاد تا من درخواست او را به جانشین فرماندهی هوائی تیمسار آدربرزین بگویم و کسب تکلیف کنم. برای باز کردن سر صحبت و پیش ازمطرح کردن موضوع به آذربرزین گفتم وضع مملکت چی می شود. تیمسار آذربرزین با اشاره دست به عکس بزرگ اعلیحضرت که در پشت سرش به دیوار نصب شده بود گفت بگذار این برود همه چیز درست می شود و کار می افتد دست جبهه ملی !! در حالی که من از سخنان آذربرزین هاج و واج مانده بودم و سرتیپ محققی که اصلاً توقع شنیدن چنین سخنانی را آن هم از زبان جانشین فرمانده نیروی هوائی شاهنشاهی نداشت و آمده بود که اجازه بگیرد برای نجات کشور با کوبیدن خود به هواپیمای خمینی جانش را فدا کند چنان ناراحت شد که سرش را محکم به در ورودی اطاق تیمسار آذربرزین کوبید و بدون ادای احترام از اطاق بیرون رفت. من بلافاصله دنبال او رفتم که مبادا دست به کار خطرناکی بزند. او را سخت ناراحت و آشفته دیدم به او گفتم ناراحت نباش هر طور باشد امروز به دیدار خود تیمسار فرمانده نیروی هوائی تیمسار ربیعی خواهیم رفت و موضوع را با او در میان می گذاریم. از آنجا مستقیم بدفتر تیمسار ربیعی رفتیم که خوشبختانه دقایقی چند وقت آزاد داشت. داخل دفتر او شدیم و کل داستان را از آغاز تا پایان به تیمسار ربیعی گفتم. تیمسار ربیعی که از کار و سخنان تیمسار آذربرزین ناراحت شده بود گفت من بار ها به عرض اعلیحضرت رسانده بودم که آذربرزین   عضو  جبهه  ملی ( توضیح: عضو جبهه  ضد ملی )  است  اما   شاهنشاه  اعتنائی نمی کردند چون خود پادشاه این موضوع را از پیش می دانستند. تیمسار ربیعی در پاسخ در خواست تیمسار محققی گفت چند روز به من فرصت بدهید تا خبرتان کنم و ببینم اوضاع مملکت به چه سوئی می رود.
تیمسار محققی پس از شنیدن پاسخ سپهبد ربیعی کمی آرامش پیدا کرد و هر دو به محل خدمت  خود بر گشتیم.  متآسفانه  حوادث چنان در آن  روز ها سریع رخ می داد  و پیش می رفت که فرصت عمل کوفتن به هواپیمای خمینی توسط سرتیپ  آیت  محققی هرگز بدست نیآمد و محققی آن افسر شجاع و میهن پرست نتوانست به فکر خود جامه عمل بپوشاند.  اما  او از پای  ننشست  و با  شرکت  در  رستاخیز 18 تیر که بنام کودتای نوژه (  توضیح: رستاخیز پایگاه شاهرخی ) معروف گردید دستگیر و اعدام شد.
می دانیم پس از کودتای آخوندی به رهبری خمینی گجستک بسیاری از نظامی ها و سران کشور بوسیله کودتاچیان دستگیر و اعدام شده بودند ولی تیمسار آذربرزین آزاد بود!!
تیمسار ( خ ) خاطرات خود را در باره تیمسار آذربرزین چنین شرح می دهد. من در مرکز فرماندهی ( اتاق جنگ ) بودم تیمسار آذربرزین با یک غیر نظامی جوان وارد اتاق جنگ شد خودم را به مسئول حفاظت رساندم که چرا اجازه دادید برای نخستین بار یک غیر نظامی و ناشناس وارد این جا شود. مآمور نگهبان پاسخ داد چه کار کنم وقتی با تیمسار آذربرزین بود من دیگر نتوانستم جلوی او را بگیرم ! آن جوان را سال ها بعد در همین کالیفرنیا دیدم که در جبهه ملی ( توضیح:  در جبهه ضد ملی )فعالیت داشت.
سپهبد  آذربرزین در کتابش  بنام  جان بازان آسمان درباره این جوان به گونه ای دیگر می نویسد و بجای نام خودش نام تیمسار ربیعی را به عنوان ملاقات کننده با آن جوان می گذارد.
خواهشمند  است  به این  قسمت  توجه  بیشتری  مبذول  دارید.  آذربرزین در کتابش می نویسد هنگامی که در مرکز فرماندهی ( اتاق جنگ ) بودم خبر آوردند شخصی تقاضای ملاقات با تیمسار ربیعی را دارد ! سپهبد ربیعی اجازه داد تا آن جوان وارد شود! وسپس با تیمسار ربیعی اتاق جنگ را ترک کرده رفتند! بعداً شنیدم آن جوان در دفتر آیت اله طالقانی کار می کند و آشنائی ربیعی با او مربوط می شود به 48 ساعت پیش که ربیعی به اتفاق برادرش برای اعلام همبستگی به دفتر طالقانی رفته اند و از آن پس ربیعی را دیگر ندیدم!!! تا اینکه خبر محاکمه او را شنیدم.
خوانندگان گرامی دقت کنید آذربرزین با چه ترفند و دروغی ، کاری را که خودش انجام داده به گردن تیمسار ربیعی می اندازد تا خود را تبرئه کند در صورتی که اگر ادعای تیمسار آذربرزین راست بود و ربیعی با طالقانی و اعضای انقلاب دوست و آشنا بود پس چرا در همان روز های نخست ربیعی را اعدام کردند و آذربرزین را عزت و مقام دادند و به شهادت تیمسار ( خ ) مبنی بر اینکه خودش به چشم دیده جوانی که از دفتر طالقانی آمده در کنار آذربرزین بوده است نه در کنار ربیعی و با آذربرزین اتاق جنگ را ترک کرده نه با ربیعی.
سرهنگ خلبان ( ح ) خاطرات خود را از تیمسار آذربرزین چنین می گوید. زمانی که پادشاه ، ایران را بسوی مصر ترک می کرد به تیمسار آذربرزین که به موقعیت خدمتی و خانوادگی من آشنا بود و دوست خانوادگی بودیم تلفن کردم که با موقعیت خطیری که من داشتم آیا در کشور بمانم یا ایران را ترک کنم. تیمسار آذربرزین پاسخ داد خیر هیچ نگران نباش موقعیت تو خوبست!! چون دولت بختیار رفتنی است!! و بازرگان نخست وزیر خواهد شد!! من درباره شما با مهندس بازرگان صحبت کرده ام آسوده باش !
توجه شود: این ماجرا بین سرهنگ ( ح ) و تیمسار آذربرزین یک ماه پیش از کودتای آخوندی بوده است که هیچ کس و هیچ سیاستمداری در آن زمان نمی توانست وقوع کودتا را پیش بینی کند. اما تیمسار آذربرزین آن را می دانسته و راجع به سرهنگ ( ح ) با بازرگان هم صحبت کرده است. سرهنگ ( ح ) می گوید البته من به گفته آذربرزین اعتماد نکردم و تصمیم به ترک  کشور گرفتم که خوشبختانه درست و بجا بود.
شناخت تیمسار آذربرزین  از زبان خودش
در کتاب  جانبازان آسمان به قلم سپهبد آذربرزین هیچ  نامی از جانبازان آسمان در آن نمی بینید آذربرزین با قطعه شعری کتاب را آغاز می کند که اشاره به شاه دارد. شاه را ظالم ، دزد ، مال پرست می خواند. با انتخاب شعر برای آغاز کتاب می شود فهمید مشکل اصلی آذربرزین شاه است نه جانبازان آسمان ایران. از ایشان می پرسیم که چگونه ایشان در رکاب چنین شاهی تا درجه سپهبدی باقی مانده و خدمت کرده است. همه ماجرا بر می گردد به اینکه شاه بین آذربرزین و ربیعی چرا تیمسار ربیعی را برای فرماندهی نیروی هوائی برگزید و آذربرزین را به جانشینی تیمسار ربیعی گمارد.
آذربرزین در صفحه دوم کتابش می نویسد. در نیمه دوم سال 1332 کوتاه مدتی پس از رویداد 28 امرداد در پایان دوره آموزش خلبانی از آمریکا به ایران برگشتم. فرمانده نیروی هوائی در آن زمان سرتیپ سپه پور خواهر زاده پدر من از پیروان و دوستداران مورد اعتماد محمد مصدق بود که با شکست مصدق او را کنار گذاشته و بجایش سر لشگر گیلانشاه را گمارده بودند. من اولین روز پس از ورودم به تهران پیش از اینکه خودم را به ستاد نیروی هوائی معرفی کنم به دیدار سرتیپ سپه پور رفتم ! من از همان روز نخست متوجه شدم من چیزهائی را می بینم که دیگران متوجه نمی شوند ( از همان روز اول ورودش به ایران خود را بر تر از دیگران می انگارد و منم منم هایش آغاز می شود ) در صفحه 12  کتابش می نویسد، من بر خلاف بسیاری که معتقدند مطالبی را که در کتاب  می نویسند باید مطالبش مستند باشد من به دنبال آن نیستم.
خاطرات اینجانب محمد مجزا  از تیمسار آذربرزین
این خاطرات مربوط به 66 یا 67  سال پیش است یعنی زمانی که من کودکی 10 یا 12 ساله بودم. خوب بخاطر دارم عصر ها در خیابان تخت سرسره که نزدیک میدان بهارستان بود و بعد ها وقتی کاخ مرکزی سازمان برنامه و بودجه در اواسط خیابان تخت سرسره ساخته شد به خیابان سازمان  برنامه  نامگذاری  و معروف  شد  برای  بازی والیبال ، فوتبال و الک دولک به خیابان تخت سرسره می رفتیم. به موازات خیابان تخت سرسره خیابان صفی علیشاه  قرار داشت. چندین کوچه خیابان تخت سرسره را به خیابان صفی علیشاه وصل می کرد مانند کوچه شریعتمدار رفیع و دیگری کوچه ای بود بنام کوچه عرب. در وسط کوچه عرب منزل عبدالله آذربرزین و خانواده اش بود. لذا عصر ها  عبدالله می آمد و با ما فوتبال و الک دولک بازی می کرد. البته عبدالله 5 یا 6 سال از من بزرگتر بود. عبدالله همیشه دوست داشت در بازی ها سر دسته باشد. عبدالله ذاتاً بچه دغل باز و دبه کن و جرزنی بود. بهمین دلیل هیچ یک از بچه ها علاقه نداشتند با او بازی کنند. و یا جزو تیم او باشند بخصوص در فوتبال که به قول معروف خیلی خوره بود. وقتی توپ گیرش می آمد به تنهائی توپ را جلو می برد و به هیچ کس پاس نمی داد و خیلی دوست داشت خودش گل بزند که اکثراً هم نا موفق بود. لذا همیشه بگو مگو و جر و بحث بین او و سایر بازی کنان وجود داشت. و سعی می کرد به هر طریقی جلوی اعتراض  بچه ها را بگیرد. وقتی بچه ها که از دست شارلاتان بازی او ناراحت می شدند  می گفتند برو جلوی مادر و خواهرت که پالانشان کج است را بگیر. من آن روز ها معنی این اصطلاح را نمی دانستم. یکی دیگر از مشکلات بچه ها با عبدالله آذربرزین این بود که گهگاه افراد  بزرگسال و یا جوانان از جا  های  دیگر  می آمدند   و سر کوچه  عرب   منتظر  می ایستادند.  بچه  ها از این آمدن افراد و منتظر شدنشان  ناراحت  و  غیرتی می شدند و شروع به دعوا و کتک کاری و فرار دادن آن ها می شدند. یکی دیگر از مشکلات خانواده آذربرزین این بود که همیشه از داخل منزل آذربرزین سر و صدای و داد و فریاد بگوش می رسید. بهمین دلیل بچه ها از خانواده آذربرزین بدشان می آمد و در صدد اذیت و آزار آن ها بودند. مثلاً در منزل را می زدند و فرار می کردند و یا اگر سطلی ، ظرف خاکروبه ای و یا هر چیزی جلوی در منزل آذربرزین بود آشغال ها را جلوی در ورودی  می ریختند  و پیت و  یا ظرف  آشغال را بر می داشتند چند خانه آن طرف تر می گذاشتند و یا آن را می شکستند. از همه بد تر این بود که کلنگ در را که با آن در می زدند را کثافت سگ حتی آدم می مالیدند تا جرزدن و شارلاتان بازی عبدالله آذربرزین را جبران کنند. یک روز با خبر شدم آنها از آن محل به جای دیگری رفته اند و از آن تاریخ هیچگونه خبر از عبدالله آذربرزین نداشتم تا کتاب تیمسار شما چرا ؟ را دریافت کردم و متوجه شدم عبدالله سپهبد شده است و تا توانسته است به دوستانش در نیروی هوائی و به  ایران و ایرانی خیانت کرده است.
کالبد شکافی سپهبد عبدالله آذربرزین
نیاکان ما چه زیبا گفته اند: اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است.
 اصل و بنیاد عبدالله آذربرزین از بدی ها ، خیانت ها ، زشت کاری ها ، دد منشی ها انباشته شده  و بصورت عقده در آمده بود. در تمام طول عمرش متآسفانه آن ها را با خود حمل کرده بود وقتی فرصت پیدا کرد ذات خودش را نشان داد که چه آدم رذل و پستی است. وقتی تاریخ  پر افتخار آرتش شاهنشاهی ایران را  مورد  بررسی  قرار  دهیم  متوجه می شویم از بالاترین امیران آرتش تا پائین ترین سربازان  هزاران تن جان شیرین خود را فدای حفظ تمامیت ارضی کشور ایران کرده اند. سرتیپ آیت محققی یکی از آنان می باشد که داوطلبانه حاظر بود جان خود را فدای نجات ایران کند که کرد. اما افسوس سه بار به این ارتش جانباز خیانت شده است. بار اول توسط سر لشگر نخجوان ، بار دوم توسط سرتیب درخشان در غائله آذربایجان و بار سوم توسط ارتشبد عباس قره باغی و افرادی مانند روسبی زاده سپهبد عبدالله آذربرزین در کودتای آخوندی به رهبری جرثومه خمینی هندی زاده.
تف بر آن مادر که چنین روسبی زاده را در دامن کثیفش بزرگ کرد.
تیمسار آذربرزین خائن پشت به ملت کرده باید بداند اگرسرلشگر نخجوان و تیمسار درخشان و عباس قره باغی توانستند  ننگ خیانت را بوسیله نوشتن کتاب از پیشانی خود پاک کنند. تیمسار عبدالله آذربرزین هم با  نوشتن کتاب جانبازان آسمان می تواند خیانت های خود را پاک کند. این خیانت کاران باید بدانند نام کثیف آن ها تا ابد مانند  سلمان پارسی در لیست خیانت کاران ثبت است.
ننگ ابدی بر وطن فروشان و خیانت کاران به ایران و ایرانی باد. درود بیکران بر افرادی که در تهیه و چاپ کتاب تیمسار شما چرا ؟ همکاری و تشریک مساعی داشتند. مطالعه کتاب بسیار نفیس ( تیمسار شما چرا ؟ ) را به همه ایرانیان توصیه می کنم.
به امید بیداری و آگاهی ملت ستم کشیده و بی یار و یاور ایران
محمد مجزا




۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

اعترافات  حسین  بروجردی
بساز و  بفروشی  هاشمی  رفسنجانی
وقتی  گوشه های نادیده و  نا گفته های کودتای آخوندی خمینی را بر رسی کنیم مواردی را مشاهده می کنیم که به راستی تعجب آور است. چه طور می شود باور کرد که جریان اوضاع آشفته آن روز های  ایران توسط محمد درخشش وزیر سابق آموزش و پرورش بوسیله  آخوند مهدی  بهشتی و فضل الله محلاتی  ساعت به ساعت بدست کودتا چیان می رسید. هم چنین مرتبآ تماس هائی میان خمینی  گجستک و خانم  دوریان  مک  گری مآمور C.I.A ( سیا ) آمریکا جریان داشت. افزون بر این ها خانم دوریان با  شاپور بختیار نخست وزیر مرتبا تماس داشت. همچنین  شاپور بختیار نخست وزیر وقت  خبر هائی که  از اقامت و بیماری شاه در خارج داشت را به خمینی گزارش می داد. براستی محمد رضا شاه پهلوی به کی می توانست اعتماد کند ؟ به وزیرش به نخست وزیرش.  حرف حرف می آورد. مثلاً آقای حسیبی برادر کاظم حسیبی که یکی از اعضای جبهه ضد ملی ها و از یاران نزدیک محمد مصدق بود  ساکن آمریکا است در یک دعوائی که با  شهرداری  محل  سکونت  خود  داشت 8 – 7  میلیون  دلار  برنده می شود. از آن پول ماهی 4 هزار دلار به آقای شجره مدیر تلویزیون توده ائی همیشه خائن پارس پرداخت می کند تا  بهرام  مشیری  به  تلویزیون  پارس  بیاید  و به رضا شاه  و محمد رضا شاه بی احترامی کند.
آخوند اکبر هاشمی رفسنجانی را بیشتر و بهتر به شناسیم  
غرور و تکبر که خاص آدم های بد سیرت و افراد دون مایه است گهگاه بشکل هائی تجلی می کند که تصور و انتظار آن حتی برای تبلیغ کنندگان و مدیحه سرایان هم ممکن نیست. آخوند اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از آن افراد است. اکبر هاشمی رفسنجانی که  ا ز سال ها پیش از کودتای آخوندی خمینی از حمایت کشور های استعمار گر بخصوص اسرائیل بر خوردار بود. او را از مسیر عقل به منجلاب غرور و تکبر و رذالت و پستی کشید. آنچه را که ما در دوره تاریخ سیاه و پر از فریب و نیرنگ و عوامفریبی از آخوند ها به چشم دیده و یا شنیده ایم. یک هزارم تبهکاری هائی است که آنها در زمان قدرتشان مرتکب شده اند.  هنگامی که حکومت زور و جنایت وکشار آخوند ها در میهن عزیزمان به گورستان تاریخ فرستاده شود. آن زمان ما بگونه کامل از جنایت ها و خیانت ها و وطن فروشی های وحشتناک آخوند ها با خبر خواهیم شد. در این نوشتار با  گوشه هائی از جنایت ها  و خیانت ها و وطن فروشی های اکبر هاشمی رفسنجان  مطلع خواهیم شد.
هاشمی  رفسنجانی وقتی  می خواست  زن  بگیرد پول  عروسی نداشت می رود  یک بار پسته  را نسیه  می خرد و نقد می فروشد و خرج عروسی اش را این طوری فراهم می کند. سوال در این است.  این آدمی  که در   این شرایط مالی  بود  چه طور  این  قدر پولدار می شود ؟ الان که  ایران ما اوست.
 بعد از شورش 15 خرداد سال 1342  که خمینی به عراق تبعید شد. عده ای از روحانیان در نشست هائی به بررسی واقعه 15 خرداد پرداختند و به دو راه حل برای مبارزه با رژیم شاه رسیدند. یکی مبارزه مسلحانه و چریکی   و دیگری از راه  تبلیغات. آخوند   محمد  بهشتی  در مورد  مبارزه  مسلحانه می گوید مبارزه مسلحانه ، دوری از خانه و خانواده دارد، زندان دارد ، کشتن و قتل و درگیری دارد. ولی کار تبلیغاتی و آگاهی  دادن  است که خطری  ندارد. یادمان باشد  این تبلیغات مخرب و تهمت زدن ها به شاه و خانواده او بود که  سبب پیروزی کودتای آخوندی به رهبری خمینی گجستک در 22 بهمن 57 شد.
 ابولفضل تولیت که مسئولیت آستان حضرت معصومه در قم  را داشت در سال 42 زمانی که شاه برای بازدید به قم می رود به توصیه خمینی که گفته بود شاه را تحریم کنند گردن می گذارد و در مراسم استقبال شاه شرکت نمی کند لذا او را از تولیت آستان حضرت معصومه عزل می کنند. به این ترتیب  دست ابولفضل  تولیت  از ثروت باد آورده که در خانواده او مورثی بود کوتاه می شود و او تصمیم به مبارزه با شاه می گیرد و به همین دلیل قسمت اعظم دارائی خود را برای مبارزه در اختیار خمینی می گذارد. برای این که به میزان ثروت این آدم پی ببرید همین را بگویم که بعد از مرگش وراث او برادر و خواهرش میروند  پیش هاشمی    رفسنجانی و می گویند اموال ابولفضل تولیت در لندن بالغ بر  چهار صد میلیون پوند است و از رفسنجانی می خواهند که این ثروت.  دولتی اعلام شود. یعنی مدعی شوند  متعلق به جمهوری اسلامی است  تا از پرداخت مالیات معاف شوند. مورد دیگر این است وقتی خمینی در نجف بود ابولفضل تولیت پول و ملک به خمینی بخشید و خمینی همه را داد به رفسنجانی. آخوند بهشتی و سید علی خامنه ای.  وقتی  خمینی  به پاریس  می رود   ابوالفضل  تولیت  را با  صندلی   چرخدار  و    آمبولانس می آورند  پیش  خمینی که  پول کلانی به خمینی می دهد و خمینی  هم تمام پول را می دهد به رفسنجانی برای مبارزه با شاه. ولی رفسنجانی با همکاری  با هنر   یک  شرکت ساختمانی بنام دژ ساز در قم درست می کنند که مسئول و همه کاره اش رفسنجانی بود و شروع می کنند به  بساز و بفروشی.  زمین می خریدند  خانه می ساختند  و  به کسانی  که   خودشان می خواستند می فروختند.  ابولفضل  تولیت پول را داده  بود که در مبارزه  با رژیم شاه بکار بگیرند. ولی آخوند  هاشمی رفسنجانی می زند بکار بساز و بفروشی خودش. ابولفضل تولیت یکی  از چهره های مرموز کودتای آخوندی خمینی بود.  چون از زمان شاه دنبال این بود که خمینی را به میدان بیاورد. ابولفضل تو لیت تا کودتای آخوندی خمینی زنده بود.
 ابولفضل تولیت زن داشت ولی بچه نداشت.  خیلی از کار ها را کودتاچیان خمینی در سال 57  با سرمایه تولیت انجام دادند. و پول های   بازاری  ها را هم   خمینی  بدست همین تولیت می داد. می گویند مدرسه رفاه که امیران ارتش در پشتبام آن تیر باران شدند  هم از همین پول درست شده بود. توجه شود در این مدرسه بچه های آدم های عادی را نام نویسی نمی کردند حتماً باید یکی از فامیل هایش معمم ( آخوند ) باشد. ارجحیت هم با کسانی بود که عمامه سیاه دارند یعنی سید باشند. عمامه سفید ها در درجه دوم قرار داشتند.
تقلب رفسنجانی در سند ها:  رفسنجانی زیر عنوان کار های وقفی و عام المنفعه و اسلامی زمین ها  را به  قیمت ارزان  می خرید.  در سند  ها  هم  مشخصات   زمین را دقیق نمی  نوشت مثلاً می نوشت از رود خانه فلان تا تپه فلان. بعداً رفسنجانی بولدوزر کرایه می کرد و تپه ها را  مسطح   می کرد   و خاک  ها    را   یکی  دو کیلو   متر آن   طرف  تر می ریخت. مسیر رود خانه را هم با آب بند تغیر می داد و می گفت از این تپه تا آن رود خانه مساحت زمین است. طبق سند هم درست می گفت. به این وسیله کلی زمین های مردم را بالا می کشید و با رشوه  و پارتی بازی زمین های  وقفی را به عنوان زمین معمولی می خریدند و بساز و بفروشی می کردند. رفسنجانی همیشه می گفت خیر و شر همه چیز در زمین است و بس. به همین دلیل همیشه دنبال خرید و فروش زمین  بود. در خیابان ناصر خسرو تهران  کوچه ای  هست  به  اسم خدا بنده لو. قسمتی از این کوچه مال حاج مهدی  خدا بنده لو است. رفسنجانی به وسیله انتشارات  علمی با خدا بنده لو ها  آشنا می شود  انتشارات علمی کتاب های اسلامی چاپ می کرد. رفسنجانی به وساطت محمد علی علمی و به  بهانه  این که  عایدات این کار  به مصرف  کار  های  اسلامی می رسد و وقف سیدالشهدا است و نمی شود فروخت. زمین های وقفی را اجاره 99 ساله می کرد و کلمه وقف را در حاشیه سند زمین های وقفی می نوشت ولی بعد از پایان معامله   حاشیه را با  قیچی می برید  ! رفسنجانی با دادن رشوه  کلان ترتیب کار ها را می داد. مثلاً در اداره ثبت کرج  معلوم بود در حاشیه سند نوشته بود وقف سید الشهدا ولی بعداً بریده شده بود و مسئولین ثبت کرج  آن را نادیده می گرفتند.  به این ترتیب رفسنجانی صاحب  تمام زمین می شود  و بعد  از قطعه بندی  زمین.  آنها   را به   چند برابر قیمت می فروخت  و نفع آن به جای  سید  الشهدا به جیب گشاد سید کوسه  رفسنجانی   سرازیر می شد.
ملاحظه می شود شرکت بزرگ دژ ساز را با چند آخوند نمی شد اداره کرد. این جاست که محسن  رفیق دوست وارد کارزار می شود. محسن رفیق دوست  همکار مالی و اقتصادی رفسنجانی است و صاحب امپراتوری بنیاد مستضعفان جمهوری اسلامی است. برادران محسن رفیق دوست در میدان کاه فروش ها  بنکداری داشتند. دستشان را یکی کردند برای کار. یعنی پول و سرمایه و استفاده از امکانات دولتی از  محسن رفیق دوست باشد ولی به اسم کنسرسیوم خدا داد که در رآس آن فاضل خدا داد بود. نماینده محسن رفیق دوست هم در این کنسرسیوم برادر رفیق دوست بود. به علت سو استفاده هائی که فاضل خدا داد کرده بود و گندش در آمد از ایران به آمریکا فرار کرد. رفسنجانی رفیق دوست را وادار کرد که با فرستادن قرآن امضاء شده فاضل را به ایران بر گرداند. رفیق دوست هم با فاضل در آمریکا تماس گرفت و گفت در ایران مسئله و مشکلی نیست و تو هم که کسر پولی نداری و اگر بیائی می توانیم موضوع را حل کنیم. فاضل را خام کردند و او هم فکر کرد پول که دارد که مثلاً جریمه ها را بدهد با خیال راحت به ایران برگشت. به محض  رسیدن   او را گرفتند و  اجازه   دفاع  هم  به او ندادند.  رفسنجانی  و گروهش از نظر سیاسی می خواستند یک نفر را قربانی کنند قرعه به نام فاضل خدا داد افتاد. به این ترتیب هم فاضل خدا داد را از بین بردند هم اموالش که عبارت بود از کار خانه برق ادیسون - کار خانه یخ سازی و زمین های زیاد و ساختمان هائی در خیابان فرشته و دروس را تصاحب کردند.  خانواده  خدا  داد  اصلاً  فکرش   را نمی کردند که فاضل را اعدام کنند که کردند. خانه ای که خمینی در جماران زندگی می کرد رفسنجانی و همین فاضل پیدا کرده بودند. پشت همین خانه فاضل خدا داد یک خانه برای رفسنجانی درست کرد که البته رفسنجانی هم مزدش را داد و او را اعدام کرد.
 توضیحات  اضافی خارج  از اعترافات آقای بروجردی   برای آگاهی  بیشتر:
اکبر هاشمی رفسنجانی از سن 14 سالی که نو جوانی زیبا رو بود برای فرا گیری امور دینی به قم رفت. تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل. شاید وقاحت و بی شرمی هاشمی رفسنجانی بخاطر اقامت او در حجره های قم است که سبب پر روئی و وقاهت او شده است. رفسنجانی در سال 1337 خورشیدی در سن 24 سالگی ازدواج کرد. و دارای 3 پسر و 2 دختر است.
اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از چهره های تآثیر گذار در روند کودتای آخوندی به رهبری خمینی و هم چنین دوران پس از آن تا امروز است. هاشمی رفسنجانی یکی از مخالفان برنامه های مترقی و نوگرایانه شاه در ایران مانند انقلاب سفید معروف به انقلاب شاه و مردم بود. و به جرم فعالیت های مخفیانه علیه حکومت محمد رضا شاه فقید به زندان افتاده بود.
اکبر هاشمی رفسنجانی پیوند عمیقی با گروه موتلفه اسلامی داشت که مسئول ترور حسنعلی منصور نخست وزیر بود. هم چنین  از آغاز سال 1350 به گروه مارکسیست اسلامی مجاهدین پیوست. پس از کودتای آخوندی خمینی گجستک اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از مهره های بسیار موثر در تمام ارکان رژیم اشغالگر و دد منش جمهوری اسلامی بوده و هست.
 یکی از دلایل کشته شدن صادق قطب زاده علی اکبر هاشمی رفسنجانی بود. پس از اعدام صادق قطب زاده کسی که در برابر محمدی ریشهری تیر خلاص به پیشانی قطب زاده زد.  همین هاشمی رفسنجانی بود.
در اسناد آمده است اسلحه ای که محمد بخارائی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت را ترور کرد. علی اکبر هاشمی رفسنجانی تهیه و به محمد بخارائی داده بود.
پس از کودتای آخوندی خمینی. اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از اعضای شورای انقلاب اسلامی شد. هم چنین یکی از اعضای موسس حزب جمهوری اسلامی بود. بطور کلی در تمام ارکان رژیم اشغالگر و دد منش جمهوری اسلامی نقش بسیار سازنده داشته و یکی از مهره های اصلی جمهوری اسلامی بوده و هست. شایع است در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که طراحی انفجار آن توسط مهندسین اسرائیل طراحی شده بود و حدود 100 نفر از مقامات جمهوری اسلامی به هلاکت رسیدند.   اکبر هاشمی رفسنجانی دست داشته است.
 هم چنین اسرائیل با همکاری اکبر هاشمی رفسنجانی توانست 48 جت جنگی اف 14 را بعد از خروج شاه از ایران را بدزدند. زیرا اکبر هاشمی رفسنجانی و علی فلاحیان وزیر وزارت اطلاعات که خود را به عبای هاشمی رفسنجانی سنجاق کرده بود  و سعید امامی  معاون امنیتی وزارت اطلاعات مثلث کارگزاران سیاست اسرائیل در ایران را تشکیل داده بودند. حتی آخوند محمد ریشهری در زمانی که مسئولیت وزارت اطلاعات را بر عهده داشت. جاسوس بودن سعید امامی را مطرح کرده بود که در پرونده وی موجود بود. لذا متوجه می شویم اسرائیل  در امور ایران نفوذ بسیار زیاد داشته و دارد. هم چنین  از  آخوند هاشمی رفسنجانی کوسه عوامفریب و شیاد هر چه بگوئید بر می آید. اگر خوب بررسی شود متوجه می شویم اکبر  هاشمی رفسنجانی ، بد تر از  دزدان سر گردنه ایران را چاپیده است  و نام کثیف او در کنار 5 ثروتمند دنیا است. یکی از عوامل اصلی  بدبختی و فلاکت ملت ایران همین  اکبر هاشمی رفسنجانی است. گفته  زیبائی از نادر شاه افشار  بیادم آمد که در مورد همه آخوند ها بخصوص اکبر هاشمی رفسنجانی صدق می کند. نادر شاه  می گوید: هر آخوند را باید دو بار اعدام کرد.  یک بار برای  زندگی بی ثمر و بی خاصیت و بی حاصل و مرده خواری او. و بار دوم برای فریب مردم و بلعیدن دست رنج و حاصل تلاش و کار و دارائی آنان. وقتی  تاریخ 500 سال گذشته ایران را مطالعه کنیم ملاحظه می شود هر مقام کشوری و یا افراد عادی که با آخوند در افتاد  ور افتاد. زیرا  پایگاه آخوند ها  افراد واپسگرا ، عقب مانده فکری و خرافاتی مسلمان است. که در کودتای آخوندی خمینی گجستک  در سال 57  ثابت  شد.  نوشتارم را با  شعاری پایان می دهم: ایران بدون عمامه و آخوند حق مسلم ماست. بحث ادامه دارد.
به امید بیداری و آگاهی ملت ستم کشیده و بی یار و یاور ایران

محمد مجزا