۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

سگ های  استعمارگران
خواننده محترم:  توجه مخصوص شما را به این بحث خواهانم
بحث را این چنین آغاز می کنم، که کشور های استعمارگر  بشکل های مختلف در تمام کشور ها، جیره خوار و نوکرانی را برای مقاصد خود دارند. مانند استادان دانشگاه، ارتشی، فیزیکدان، روزنامه نگار، پژوهشگر، تحلیل گر مسائل سیاسی همچنین متولیان و دین فروشان که در مواقع لازم از وجود آن ها استفاده می کنند.
بحث راجع به سگ های سیاست یعنی آخوند ها در ایران است. سابقه نشان داده است  هر زمان که انگلیس برای مقاصد سیاسی و منافعش لازم بدا ند. سگ هایش به همان سو  حمله می کنند، می درند و پاره  پاره می نمایند  و با اشاره  دیگر به  لانه هایشان  باز می گردند و دوباره مردم را به راه جهالت و حماقت راهنما می شوند. و مجدداً افسار هدایت مردم را بدست  می گیرند و آن  ها را در بیابان  بی پایان  زندگی  در ظلمات  جهل و خرافات سر گردان می سازند. و خود را آماده می کنند برای روز دیگر و مأموریتی دیگر.
در فاجعه 22 بهمن 1357 هار ترین این سگ ها، خون خوار ترین این سگ ها و در عین حال وفادار ترین این سگ ها به اربابش خمینی گجستک بود که از طرف  مافیای نفتی و غرب صنعتی به هدایت و فرمان ارباب سابقش انگلیس وظیفه ویرانی ایران را بعهده گرفت. وظیفه دریدن و کشتار ملت ایران.  وظیفه ویران کردن ایران، وظیفه نابودی شرافت ملی ایران. وظیفه ویران کردن پیشرفت های ایران. این  سگ هار خمینی گجستک وظیفه داشت میهن پرستان را قتل عام کند. وظیفه غارت ایران و ملت ایران را داشت. وظیفه داشت تمام افتخارات و فرهنگ و هنر ایران را نابود کند. وظیفه فراری دادن مغزها و ثروت ها بسوی غرب را داشت و بالاخره وظیفه ایجاد فقر و نکبت وذ لت و  بد بختی بر ایرانی را داشت.  ایرانی که پر از شکوه و عظمت داشت  که هر بیننده ای را به غم و ماتم فرو می برد.
مقایسه سگ که حیوانی بسیار مهربان  و سودمند برای بشر می باشد،  با خمینی گجستک به راستی  توهینی است به سگ. البته منظورم سگ های دست آموز انگلیس است زیرا این یک لقب تاریخی و سیاسی است که قرن ها است در شناسنامه اخلاقی و اجتماعی آخوند ها ثبت است و این شناسنامه مهر نامرئی وزارت خارجه انگلیس را دارد و باید توجه داشت آن ارادتی که ملاحظه شد رهبران سیاسی مانند مهدی بازرگان و کریم سنجابی یار نزدیک مصدق و عضو ارشد جبهه ضد ملی و امثال او  به خمینی گجستک کردند در حقیقت تقدیم ارادت و بندگی به ارباب سگ ها یعنی انگلیس بود نه خمینی گجستک یک لا قبای هندی زاده.
هنر انگلیس این است که دگرگونی و آشوب و اغتشاش را بوجود می آورد. آن وقت گناهش را به گردن دیگران  مثلاً  امریکا  می اندازد. اگر غیر از این  بود که آقای  سیاست لقب نمی گرفت.
برای آن ها که به دیدگاه های سیاسی و اقتصادی غرب در جهان صنعتی خاصه کشور های نفتی آشنا هستند بخوبی مشهود بود که در دهه سال 1350 خورشیدی راه ایران، راه گریز از اسارت غرب بود. گریز از اسارت از نظر کشور های صنعتی  نوعی سرکشی با غرب است. غرب حیله گر و پر قدرت، برای  گریز ایران از اسارت پاسخی سخت و سبعانه داد تا درس عبرتی باشد  برای کشور های دیگر.
ما در محیطی از تفکر و تعقل نبودیم که  بتوانیم درک کنیم، کشور ما برای رسیدن به یک دوره اقتصادی وارسته و شکوفا چه خطرات و چه مشکلات و ممانعت های غول پیکری در کمین ماست. شاه ایران استقلال و حفظ منافع ایران را با سخنانش صریح و روشن به غرب بیان کرده بود. ولی ملت ایران از مفهوم آن بیانات و قدرت دفاعی و عکس العمل غرب غافل بود.
توجه شود: آن روز که پادشاه فقید ایران محمد رضا شاه پهلوی گفت:
ایران را ژاپن خاور میانه می سازم:  برای عده ای بیان شاه فقط آرزوی شاه تلقی شد. برای عده ای شوخی و فکاهی بود، ولی برای عده ای وحشت از آینده ایران معنا داشت، وحشت دفاع سر سختانه و ضربه های هولناک غرب.
آیا غرب می توانست راضی باشد که ژاپن دیگری با هر ناتوانی وضعف آن هم در خاور میانه یعنی قلب اقتصادی و سیاسی غرب بوجود آید و خار دیگری باشد که بزیر گلوی غرب فرو رود ؟ معنی ژاپن شدن چیست ؟ جز رسیدن به هدفی که هرگز تأمین کننده نظرات و خواست غرب نبود ؟ ؟
آن روز که  محمد رضا شاه  ایران دوست  گفت:
ایران را از دوران نفت خارج می سا زم و اقتصادش را از نفت جدا و با اتم پیوند می دهم و در اجرای این مهم 14 واحد راکتور اتمی  تحت سفارش  قرار گرفت.  دیگر چه چیزی می توانست  در راه  رفع نگرانی غرب از آینده و موفقیت اقتصادی و سیاسی ایران در خاور میانه تسکین دهنده غرب باشد ؟
مفهوم این سخن چیزی نبود جز خود داری ایران از فروش نفت برای تأمین سوخت و انرژی کشور های صنعتی و بی نیازی ایران به در آمد نفت وحضور ایران در ردیف کشور های صنعتی جهان.
آن روز که پادشاه  معصوم  و  ایران  دوست  گفت:
قیمت یک بطری نفت از بهاء یک بطری آب کمتر است و نفت باید بماده اولیه پتروشیمی تبدیل و به فروش برسد نه ماده انرژی زا، و در راه این تصمیم و فکر، ایران صنایع پتروشیمی را با همکاری ژاپن مستقر نمود، غرب فهمید محمد رضا شاه مصمم است از همه موانع ومشکلات بین ا لمللی که در راه رسیدن به هدف نهائی اش وجود دارد با تمام قدرت و آگاهی عبور کند، لذا کشور های استعمارگر متوجه شدند، محمد رضا شاه فقط حرف نمی زند وعده نمی دهد، عمل می کند سفارش عظیم کارخانجات پتروشیمی به مبلغ میلیارد ها دلار و توجه خاص محمد رضا شاه به بهره برداری هر چه سریع تر از این  واحد  های  صنعتی علائمی  بود که  ایران  آن چه را که  می خواهد و می گوید  انجام می دهد.
آن روز که  پادشاه  ایران  گفت:
در آمد حاصل از  نفت را در کشور های جهان سرمایه گذاری می کنم تا ایران بسادگی به تکنولوژی غربی دسترسی یابد و بلافاصله ایران در صنایع عظیم الکترونیکی و صنایع سنگین آلمان،  انگلیس، امریکا و فرانسه با خرید سهام بنام ایران سرمایه گذاری کرد.
آن روز که محمد رضا شاه  در سال 1337  گفت:
        شرکت ملی نفت ایران را به مقام بزرگترین شرکت های پر سود جهان می رسانم و این کار غیر ممکن را در سال1356 بمنصه ظهور و تحقق کامل رسانید و شرکت نفت ایران در بین کلیه 500 شرکت پر سود جهان مقام اول را حائزگردید
و بالاخره  وقتی  پادشاه  معصوم  میهن پرست  گفت:
استفاده از نفت برای تولید حرارت و یا روشنائی از دید گاه من سیاست عاقلانه ای نیست و غرب باید چیز دیگری را برای تولید انرژی خود پیدا کند. نه تنها به غرب آگاهی داده بود بلکه قویاً حقوق و منافع غرب  را به خطر انداخته بود. ولی افسوس و صد افسوس که جاسوسان و عوامل غرب و ستون پنجم انگلیس در ایران که در رأس همه آن ها آخوند ها هستند که مغز و شعور مردم ایران را در اختیار خود داشتند، با استفاده از مرجعیت تقلید و این قبیل لوطی با زی ها که خاص این قوم واپسگرا  است علیه سازنده ایران و شخص معمار آن محمد رضا شاه به تبلیغات سؤ و تلاش به خدمتگزاری به منافع غرب مشغول شدند.
وقتی شاه ایران با تأسیس کار خانه ذوب آهن، ایران را در جرگه کشور های صنعتی قرار داد و سبب  توسعه  اقتصاد  ایران شد و  سیاست  استقلال امور نفت را دنبال  نمود. و می خواست ژاپن دیگری در خاور میانه باشد سبب وحشت جهان صنعتی غرب شد. همه این اقدامات بمانند آن بود که شاه دانسته سند قتل خودش را امضاء کرده است. ولی وقتی خمینی گجستک که استخوان هایش در گور بسوزد، فریاد زد نفت چیه، اقتصاد مال خر است، آزادی چیه، ما اسلام می خواهیم، در واقع سند ویرانی، و فقر و فلاکت ایران و اسارت اقتصادی ایران را به غرب دو دستی تقدیم کرد و متقابلاً غرب استعمارگر هم  سند وجود و ماندگاری آخوند های قشری واپسگرا در ایران را امضاءکردند. که آخوند ها مطمئن باشند ماندگار هستند و ایران را چنان کنند که غربی ها می خواهند.
غرب در مقابل پیشرفت و بلند پروازی های ایران نا گزیر  بود مقابله کند. انگلیس این روباه مکار که بیش از 600 سال با ایران روابط سیاسی داشت و در این مدت هیچ خیانتی نبوده است که نکرده باشد. حتی لیسیدن نعلین آخوند ها. و خانواده میهن پرستی نبوده که ننگی به آن نچسبانده باشد. برای غرب استعمارگر مدیر و راهنما و فرمانده عملیاتی شد.
انگلیس سگ هایش یعنی آخوند ها را در ایران  رها کرد و با بی. بی. سی به آن ها نهیب می زد. فریاد می کردند: که ویران کنید ایران را. بکشید امیران ارتش را. غارت کنید انبار اسلحه ای ارتش را. غارت کنید خانه و زندگی مردم را. بر قرار کنید اسلام را. پایدار سازید فقر و نکبت را. حاکم سازید جهل و خرافات را. و تعطیل کنید دانشگاه ها را.
غرب غارتگر برای این جنایت فجیع بشری که تاریخ از آن با اشک و خون  یاد خواهد کرد،  و برای نابود کردن همه پیروزی ها و پیشرفت هائی که ایران به آن ها دست یافته بود. هیچ بلدزر جاندار بیشعوری که از تعصب و انتقام نیرو گرفته باشد بهتر و مناسب تر از خمینی گجستک که استخوان هایش در گور بسوزد و اسلام  پیدا نکرد.
استعمار گران غارتگر غرب،  مدافع حقوق بشر و خواهان حکومت مردی با تر دستی خاص خود و همکاری ایرانیان خائن پشت بملت کرده مانند علیرضا نوری زاده، از خمینی جانی خون آشام یک شخصیت انسان دوست و یک آخوند مترقی ساخت که عکسش را مردم می توانستند در ماه ببینند را بجان ملت ایران انداخت و جرثومه خمینی هم به کمک افکار واپسگرا و شیطانی اش که از ویروس خرافات و جهالت سرشار بود شیرازه اجتماع و اقتصاد و ثبات و امنیت ایران را نابود کرد و همه چیز ایران را ویران ساخت.
انگلیس در این فرماندهی توانست هم حرکت اقتصادی ایران را مهار کند و آن را به عقب بکشد و هم غرب غارتگر را راضی و امیدوار سازد و هم زیرکانه سگ هایش را آموزش داد که با یک هجوم همه جانبه امریکا را که  بعد از جنگ بین الملل دوم پایش را در  ایران و خاور میانه که حریم انگلیس بود دراز کرده بود  بیرونش کنند و خودشان بماند و سگ های ها رشان. امروز شاهد این نقشه شوم هستیم. شعری در این مورد وجود دارد که میگوید.
گر نگهدار آخوند آن است که من میدانم     شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
من هم  در  مقابل این   همه  خیانت و عوامفریبی و   جنایت آخوند ها  می گویم    ایران بی عمامه و آخوند حق مسلم ماست.
به امید  بیداری  و  آگاهی  ملت ستم کشیده و بی یار و یاور   ایران
محمد مجزا




۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

بیدار  شو  ای   ایرانی
غرور و نخوت که خاص آدمیان بد سیرت و افراد دون مایه است گهگاه  به شکل هائی تجلی می کند که تصور و انتظار آن حتی برای مبلغان و مدیحه سرایان هم ممکن نیست. خمینی گجستک که حمایت گروهی از واپسگرایان او را از مسیر عقل به منجلاب غرور و تکبر کشیده بود مدعی بود او  مجری اسلام است  و آن چه انجام داده است عین دستورات اسلام است. لذ ا
ای روشنفکر- ای گار گر- ای کاسب- ای کشاورز- ای کار مند که مشت هایت را   گره کردی و حنجرات را پاره کردی و فریاد بر آوردی و شعار دادی نه غربی نه شرقی جمهوری اسلامی یادت هست؟
اعتصاب کردی- کم کاری کردی – آتش زدی و ویران کردی. تهمت ها  به پادشاهان پهلوی ( رضا شاه و محمد رضا شاه ) زدی : هنوز هم افراد وطن فروشی مانند بهرام مشیری خائن پشت به ملت کرده  و محمد امینی  و مجید امینی عوامفریب ضد ایرانی   دشنام می دهند و تهمت   می  زنند. تو هم   دادی.  می دانی چرا ؟ دیدی عده ای رجاله مانند فرخ نگهدار و سیامک ستوده و علیرضا نوری زاده که آن ها را نمی  شناختی دشنام  می دهند تو هم دادی.  دیدی  اعتصاب  می کنند  تو هم اعتصاب کردی.   دیدی   شاعرند و شعر بر علیه شاه می گویند مانند هادی خرسندی. دیدی افراد تحصیل کرده و استاد دانشگاه  مانند کریم سنجابی- مهدی بازرگان و ابراهیم یزدی. دیدی نویسنده اند مانند حسین مهری و علی اصغر حاج سید جوادی مقاله می نویسند. تو هم خواندی. به تظاهرات می رفتند – تو هم رفتی- هر چه گفتند و وعده دادند مانند آب مجانی- برق مجانی- آوردن پول نفت به در خانه ات  تو هم مانند  بز اخفش که  در  روشنائی  خوب   نمی بیند  سر تکان دادی- چه  می کردی ؟ –  زندگی   ساده  ولی راحت و امنیت داشتی- حالا چه می کنی- ناموست – شرفت- کلیه ات- حتی خونت را می فروشی تا  بتوانی  غذائی در سفره  جلوی  خانواده ات  بگذاری.   چه بودی – چه شدی- به کجا می رفتی-  بسوی تمدن بزرگ –  الان به کجا میروی- بسوی فقر و فلاکت و نکبت و گورستان تاریخ. چه داشتی- زندگی راحت و اعتبار  جهانی- حالا  چه داری – گشت  های  امر  به  معروف و ثار الله   و  کمیته   ها  -    چه می گفتند- آزادی  و  برابری  و  آقای  خودت باشی-  چه کردند ؟ اعدام های دسته جمعی-   سنگسار- قطع   دست و پا-   تجاوز به زن و مرد  پیر و جوان در زندان ها- کو  ایرانت ؟ - با آن  وحدت  ملیت- کو  ایرانت با آن  استقلال  و عظمتش-  کو امنیت و آسایشت- کو حیثیت و شرف ملیت- کو اقتصاد پر بار وشکوفایت- کو بازار کار پر توان ایرانت- کو ارتش با قدرت و پر غرورت- کو آن مرز های مستحکم و افتخار آفرینت- کو پرچم شکوه فر ایرانت- کو مغز های متفکر و سازنده کشورت- کو چرخ های صنعتی کشورت- کو زندگی پر جهش و اجتماع پر تحرک دیروزت- کو آزادی کو زندگی کو حیا و انصافت- کجا است آن توده ای بیوطن خائن  بچه استالینی  – جبهه ضد ملی ها - مصدقی ها که می خواستند یک شبه ایران مانند سوئیس و آلمان و اروپا شود.  چرا حالا خفه خوان گرفته اند. می دانم آلت دست شده بودی و  پشیمانی.  اما نه انصاف داری و نه وجدان. ولی خوشحالی-  زیرا وطنت را دادی که ایمان و کلید بهشت  بگیری- ایمانت را دادی که افکار پلید بنام اسلام گرفتی- جوانانت را در راه اسلام  دادی  زیرا به  تو واپسگرا گفته   بودند   درخت   اسلام خون می خواهد. افتخارات ملی ات را دادی که آزادی بگیری. اما خفقان و قهر آخوند های رذل و پست و شیاد را گرفتی. اقتصاد و بازار پر کار کشورت را دادی که اقتصاد بهتر بگیری- اما فقر- بیکاری- فلاکت و گرسنگی گرفتی. اجتماع پر شتاب و زندگی راحت را دادی. ارتجاع فکر و واپسگرا و زندگی زجر آور اسلامی گرفتی. امنیت و اطمینان به زندگی ات را دادی. حمله اوباش ها و خواهران زینب و مأموران امر به معروف گرفتی که سبب شد، اوباش های آخوند ها را به جان و مال و ناموست را مسلط کردی. استقلال کشورت را دادی قوانین عهد شمر و دور از انصاف و تمدن را گرفتی. دادگاه های قوه قضائیه کشورت را دادی. قضاوت دادگاه های شرعی آخوند های رذل و پست و کثیف. خود خواه و  انتقام جو را گرفتی. میدان های ورزشی پر غرور جهانی را دادی. افیون. حشیش. کرات. شیشه و ننگ و بیماری گرفتی. آزادی و برابری مردان و زنان را دادی اسارت و خفقان و گوشه نشینی بانوان گرامی را گرفتی. با سخنی کوتاه. خودت و ایران عزیزت را  فروختی. چه  ارزان هم  فروختی.  حماقت – جهل- فقر- ارتجاع  و حکومت ظلم و ستم اسلامی را خریدی. ای مسلمانان  دیدید چه خریدید ؟
آیا خوب و عالی است ؟ آیا هنوز دوست دارید ؟ بدانید آنچه خریدید.  متعفن- فاسد و پستی است.  آن ها که در خاک خوابیده اند و جسدشان پوسیده است. حتی انسان ها  که در آینده می آیند غم داده اید و حیران بر شما دارند. و نفرین و فغان به امثال شما ها دارند.
 بدانید نه تنها در مقابل نسل های آینده محکوم هستید بلکه مجرم تاریخی اید و آنچه شما انجام داده اید بعنوان تراژدی به روی صحنه می آورند.
بدانید مردان و زنان ایرانی از توی واپسگرای دشمن ایران و آخوند ها و تمام آن ها که به این جنایتکاران حاکم بر ایران  کمک رسانی کردند مانند مثلث شیطانی ( انگلستان- اسرائیل- آمریکا )  بستانند انتقام و قهر ملت ایران را که هست تکلیف ایران دوستان. خون تو مسلمان دشمن  ایران و ایرانی به پای ملت ایران روان شود و اسلامت را به گورستان تاریخ می اندازند. هم چنین با ایران فروشان مانند  تلویزیون توده ای همیشه خائن پارس و افراد خائنی مانند علیرضا میبدی عوامفریب. بهرام مشیری- حسین مهری-  سیامک ستوده توده ای- فرخ نگهدار- سعید قائم مقامی- علیرضا نوری زاده- محسن ساز گارا-  دکتر سید حسین نصر- دکتر حمید میرزا آغاسی – امیر عباس فخرآور و خیلی های دیگر که اگر بخواهم نام ببرم یک دور تسبیح می شوند چنان کنند که درس عبرتی شود برای تمام خائن ها و تازی پرستان. هنوز دیر نشده است. بیدار شو و بپا خیز و ایرانت را آزاد کن.
به امید بیداری و آگاهی  ملت ستم کشیده  بی یار و یاور ایران
محمد مجزا


۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

فاجعه کوه شاه
در  شهر بافت کرمان  قله  کوهی  است که کوه شاه  نامیده می شود. کوه شاه پنجمین  قله  بلند ایران است. کوه شاه از مناطق بکر کوهستانی کشور ایران است با تنوع 600 گونه های گیاهی که خاصیت داروئی  دارند. ارتفاعات کوه شاه تشکیل دهنده دو رودخانه دائمی است که مهمترین تآمین کننده آب 200 روستائی است که در   مناطق دشت پائین کوه شاه زندگی می کنند. کوه شاه محل زیست یوز پلنگ های کمیاب و نادر است.
در دل کوه شاه معدن غنی از سنگ آهن است و مدتی است یک عده سودا گر دارند این کوه را خراب می کنند. این سودا گران با تخریب این کوه یکی از مظاهر بکر و بی نظیر طبیعت استان کرمان و ایران را نابود می کنند.
کوه شاه محلی برای رشد و نمو گیاهان داروئی مختلف و ذخیره گاه اصلی بسیاری از گونه های جانوران ایران مانند یوز پلنگ می باشد.  متآسفانه با انفجار ها و تخریب های صورت گرفته لطمه جبران نا پذیری به این جانوران بی نظیر وارد شده است. اگر چه استان کرمان به بهشت معادن شهرت دارد. اما طبیعت زیبا و بی نظیر کوه شاه  نماد طبیعت استان کرمان است که  با هزاران هکتار جنگل گردو – دهها رود خانه و صد ها چشمه و مراتع و آبشار های بلند زیبا  است. متآسفانه در آینده نه چندان دور کوه شاه به سر نوشت منطقه خاتون آباد دچار می گردد.
 در منطقه خاتون آباد مجتمع بزرگ مس سر چشمه که در جهان یکی از بزرگترین مجتمع های صنعتی در زمینه استخراج و بهره وری مس است.  متآسفانه به یکی از آلوده ترین مناطق ایران تبدیل شده است. زیرا میزان خسارت و آلودگی در دشت خاتون آباد به حدی است که موجب تلف شدن گسترده دام های مردم و حیوانات شده است. هم چنین دشت خاتون آباد به دلیل شدت آلودگی توسط متخصصان پیش بینی شده تا ده سال آینده قابلیت رشد و نمو هیچ گیاهی را ندارد.
اکنون مردم کرمان نگرانند که کوه شاه که نماد طبیعت بکر استان کرمان با آن موقعیت های بی نظیر و آبشار های بلند زیبا است در آینده   به سرنوشت خاتون آباد گرفتار شود. به همین دلیل دو هزار نفر از کوه نوردان سراسر ایران به کرمان رفته و دور تا دور کوه را محاصره کرده اند تا از تخریب کوه شاه جلوگیری کنند. سوال در این است آیا فعالیت های معدنی و ساخت جاده و انفجار ها که باعث وحشت  حیوانات است متوقف خواهد  شد و در نهایت معدن کاران ، منطقه   را  ترک می کنند ؟ یا اینکه فعالیت های معدن چیان زیر سر نیزه و مسلسل سپاه پاسداران رژیم اشغالگر  جمهوری اسلامی  بدون توجه به موقعیت بی نظیر کوه شاه به فعالیت خود برای بدست آوردن سنگ معدن و فروش آن به چین ادامه خواهد داشت.  یا اینکه مانند همیشه رژیم اشغالگر و ددمنش جمهوری اسلامی منافع اقتصادی کوتاه مدت خود را بر حفظ  ذخایر منطقه و حفاظت از موقعیت بی نظیر طبیعت کوه شاه که طی هزاران سال شکل گرفته است را ترجیح می دهند.
باید بدانیم ثروت یک کشور داشتن منابع زیر زمینی مانند نفت و گاز و سایر معادن نیست. داشتن مردمی آگاه و دولتی لایق و میهن پرست و خدمتگزار است. که متآسفانه کشور عزیزمان ایران  در اشغال گروهی تازی پرست واپسگرا گرفتار می باشد. و اشغالگران جمهوری اسلامی نمی دانند نابودی محیط زیست و طبیعت جنایت است.
براستی رژیم اشغالگر و ددمنش جمهوری اسلامی چه بلا های دیگری می خواهد به ایران و ایرانی وارد  کند. این سوالی است که هر ناظر آگاهی که اوضاع  بی سر و سامان سیاسی و اجتماعی کشور عزیزمان ایران را دنبال می کند. با آن روبروست.
با نگاهی دقیق تر آنچه این روز ها در حال وقوع است مانند پرونده اتمی جمهوری اسلامی و حمله نظامی اسرائیل به ایران و تشدید  تحریم ها حکایت از گشوده شدن بابی  خطرناک با آینده ای غیر قابل  پیش بینی در  فضای سیاسی کشور که نمی توان و نباید به سادگی از کنار آن گذشت و یا نمی توان با آن همراه بود در جریان است.
چکامه سرا و طنز پرداز میهن پرست ایران کدبان محمد رضا عالی پیام ملقب به هالو  در مورد کوه شاه اشعاری بسیار زیبا سروده اند که در زیر حضورتان پیشکش می شود.
کوه  شاه
آنان که کوه را به طمع جا بجا کنند          آیا بود که یک سر سوزن حیا کنند
دریاچه  ارومیه را  خشک  کرده اند            بنگر  با  منابع  ملی ما    چه    ها  کنند
تا چوب پتروشیمی شان بر ملاج   ماست             راهی سوی خلیج میانه کاسه باز کنند
زاینده رود  و کرخه و کارون تشنه اند        بر ماهیان و آب زیستانش  جفا کنند
هی می برند از دل جنگل درخت را            تا  با  ذغالش آتش   منقل   بپا   کنند
مرداب و باتلاق شود خشک تا مگر                ویلا  و  کار خانه   بجایش   بنا   کنند
بلعیده اند جنگل و صحرا و رود را                شد وقت آن که کوه زیر عبا کنند
      اینک رسیده نوبت کرمان و کوه شاه            تا قامت بلند تو ای قله تا کنند
       از کوه می کشند دل روده اش برون           تا سنگ آهنش ببرند و صفا کنند
سیری ندارد این شکم پیچ پیچ شان             این کوه را چگونه در آن معده جا کنند
        ای کوه شاه نام خودت را امام کوه کن      تا  مگر  دامن   اسرار   رها     کنند
به امید بیداری و آگاهی ملت ستم کشیده و بی یار و یاور ایران و رهائی میهنمان از اشغال این تازی پرستان واپسگرا ضد ایران و ایرانی
محمد مجزا


۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه


چند خاطره که  در نوفل لو شاتو  و  پاریس  اتفاق  افتاد
آخوند شهاب اشراقی از همان نوفل لوشاتو خواب مدیر عامل شرکت نفت را می دید و انگلیس ها حسن نزیه را کاندیدای این سمت کرده بودند. دلیلش هم بنا به تعریفی که قطب زاده همان موقع می گفت این بود که اولاً نزیه مورد اعتماد انگلیس ها بود و ثانیاً چون نزیه حقوقدان و رئیس کانون وکلای دادگستری بود. سعی داشتند توسط او قرار داد های نفتی ایران و کنسرسیوم را بنحوی خمینی پسند تجدید کرده و جنبه قانونی بدهند.
انگلیس ها با تهدید به افشای یک پرونده جنائی که منجر به خود کشی زن برادر نزیه موسوم به نصرت الله نزیه بر اثر یک تجاوز جنسی در زمان دانشجوئی حسن نزیه شده بود. او را در مشت گرفته بودند. کار این اختلاف تا آنجا بالا گرفت که حتی به پیشنهاد انگلیس ها قرار بود آخوند شهاب اشراقی در راًس وزارت نفت و نزیه در راًس شرکت نفت قرار گیرد که البته در آن موقع موافقتی نشد. اما بهر حال خمینی وزارت نفت را تاًسیس کرد.
دایر کردن تلفن خانه در نوفل لوشاتو
وقتی  خمینی به پاریس می رود  بنی صدر و  قطب زاده منتظرش  بودند.  قطب زاده می رود تشریفات گذر نامه و گمرک را انجام دهد. بنی صدر خمینی را سوار ماشین بنز می کند و از فرودگاه می برد. به قطب زاده خبر می دهند. قطب زاده می گوید جای دوری نمی رود خودش بر می گردد. خمینی برای 2 یا 3 روز در منزل بنی صدر بود و از آنجا به خانه غضنفرپور در منطقه کشان پاریس می برند. بعد به دلیل ازدحام می بینند جای مناسبی نیست خمینی را به باغ مهدی عسگری در نوفل لوشاتو می برند. مهدی عسگری بعداً سفیر جمهوری اسلامی در شوروی شد.
در همان منطقه کشان یک آپارتمان می گیرند و می کنند تلفن خانه و چند نفر را که از بحرین و نجف آورده بودند بعنوان تلفنچی آنجا می گذارند. محمد منتظری برای در دست داشتن نبض ارتباطات ، آنجا بود و از طرف باند اصلی در تهران هدایت می شد. البته محمد منتظری به خاطر سو ظنی که خمینی به او داشت چندان مورد علاقه خمینی نبود چون در لبنان به اسم خمینی کلاهبرداری کرده بود. خمینی غیر از محمد منتظری با  هادی غفاری و قطب زاده میانه خوبی نداشت. زیرا قطب زاده آخوند ها را آدم حساب نمی کرد و جلوی مردم نماز نمی خواند. علی فلاحیان هم در همان تلفنخانه مشغول بود. علی فلاحیان  خصوصیات خودش را داشت. همیشه  شنونده و گرد  آورنده بود.  یعنی می خواست از آدمی به هر نوعی که می شود اطلاعاتی بدست آورد. فلاحیان همیشه در صدد این بود که اطلاعات  دست اول راجع به دیگران جمع آوری کند بخصوص  از مسئولان طراز اول. بهمین دلیل به محض اینکه وزارت اطلاعات تآًسیس شد فلاحیان شد معاون وزیر اطلاعات و بعد هم شد وزیر اطلاعات و بعد هم شد جزو فقهای شورای نگهبان   

 دزد ی  و دستگیری حجت الاسلام  سید محمود دعائی از فروشگاه لافایت پاریس
با ورود   خمینی گجستک  به  پاریس هر روز بر تعداد  عمامه  بسر های  پاریس اضافه می شد. آخوند های اروپا ندیده  با پولی  که  بدستور خمینی.  احمد  سلامتیان  به  آنها می داد به جان فروشگاه های پاریس افتاده بودند و گهگاه دستشان چسبناک هم می شد و وسائلی را هم کش می رفتند. عبا و لباده پوشش مناسبی برای این نوع سرقت ها بود. هم از نظر چشمگیر بودنشان برای فرانسویان که بهر حال آنها را مردان خدا می دانستند و هم تا جائی که می شد لوازمی را می توانستند در جیب هایشان جا داد ! !
حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعائی که نزدیک به ده روز پس از ورود  خمینی خودش را به پاریس رسانیده بود و از نور چشمی های خمینی بشمار می آمد سر انجام مرتکب یک سرقت منجر به دستگیری شد که کم مانده بود سر وصدای آن به آبرو ریزی مطبوعاتی بی انجامد ولی بدستور خمینی با پرداخت پول توانستند او را از زندان نجات دهند. گفتیم که سید محمود دعائی از نور چشمی های خمینی بود و دلیلش شنیدن دارد. خمینی با آن که بمدت 14 سال در عراق زندگی می کرد هنوز نمی توانست به زبان عربی صحبت کند ! ! خمینی مانند آخوند های ایران و میلیون ها ایرانی فقط قرآن خوانی بلد بود و بهمین سبب در تمام مدت اقامت خمینی در عراق سید محمود دعائی سمت مترجم او را داشت و حتی وقتی در جریان همکاری خمینی با دولت عراق و بر ضد حکومت شاه یک فرستنده رادیوئی به توصیه سپهبد تیمور بختیار در اختیار خمینی قرار گرفت. سید محمود دعائی برنامه های این رادیو را که بزبان فارسی پخش می شد گویندگی و اداره می کرد. آخوند مهدی کروبی تعریف می کرد که یک بار بهنگام گفتگوی یکی از مقامات امنیتی عراق با خمینی ، مقام عراقی که به فارسی آشنائی کامل داشت متوجه می شود که سید محمود دعائی خباثت از خود نشان می دهد و ضمن ترجمه هر چه که خود می خواهد به آن اضافه می کند. براستی باعث تآسف است که چه افراد رذل و پست را به عنوان راهنمای معنوی جامعه مورد احترام و گرامی می داریم.
به امید بیداری و آگاهی ملت ستم کشیده و بی یار و یاور ایران
محمد مجزا



۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

اعترافات  حسین  بروجردی
قسمت  سوم
بساز و  بفروشی  هاشمی  رفسنجانی
این نوشتار را با اشعاری از شاعر فرهیخته و میهن پرست فروغ فروخزاد شروع می کنم که بسیار متناسب با موضوع مقاله است.
بر روی ماه نگاه خدا خنده می زند         هر چند ره به ساحل لطفش نه برده ایم
زیرا چو زاهدان سیاه کار خرقه پوش      پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ  گناهی سیاه شود         بهتر ز داغ مهر نماز است از سر ریا.
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب          بهر فریب  خلق  بگوئیم  خدا   خدا.
غرور و نخوت که خاص آدم های بد سیرت و افراد دون مایه است گهگاه بشکل هائی تجلی می کند که تصور و انتظار آن حتی برای مبلغان و مدیحه سرایان هم ممکن نیست. آخوند علی اکبر هاشمی رفسنجانی که از سال ها پیش از کودتای آخوندی خمینی از حمایت کشور های استعمار گر بخصوص اسرائیل بر خوردار بود او را از مسیر عقل به منجلاب غرور و تکبر و رذالت و پستی کشید.
هاشمی  رفسنجانی وقتی می خواست  زن  بگیرد پول عروسی نداشت می رود یک بار پسته را نسیه می خرد و نقد می فروشد و خرج عروسی اش را این طوری فراهم می کند.  این آدمی که این جوری بود چه طور این قدر پولدار می شود ؟ الان که  ایران ما اوست. بعد از 15 خرداد سال 1342 عده ای از روحانیان در نشست هائی به بررسی واقعه 15 خرداد پرداختند و به دو راه حل برای مبارزه با رژیم شاه رسیدند. یکی مبارزه مسلحانه و چریکی   و دیگری از راه  فرهنگی  . آخوند   مهدی  بهشتی  در مورد  مبارزه  مسلحانه می گوید این راه ، دوری از خانه و خانواده دارد، زندان دارد ، کشتن و قتل و درگیری دارد ولی کار فرهنگی ،  دادن آگاهی است و خطری هم ندارد.
 ابولفضل تولیت که مسئولیت آستان حضرت معصومه در قم  را داشت در سال 42 زمانی که شاه برای بازدید به قم می رود به توصیه خمینی که گفته بود شاه را تحریم کنند گردن می گذارد و در مراسم استقبال شاه شرکت نمی کند لذا او را از تولیت آستان حضرت معصومه عزل می کنند. به این ترتیب  دست ابولفضل  تولیت  از ثروت باد آورده که در خانواده او مورثی بود کوتاه می شود و او تصمیم به مبارزه با شاه می گیرد و به همین دلیل قسمت اعظم دارائی خود را برای مبارزه در اختیار خمینی می گذارد. برای این که به میزان ثروت این آدم پی ببرید همین را بگویم که بعد از مرگش وراث او برادر و خواهرش میروند پیش هاشمی رفسنجانی و می گویندکه اموال ابولفضل تولیت در لندن بالغ بر چهل یا چهار صد میلیون پوند است و از رفسنجانی می خواهند که این ثروت ،  دولتی اعلام شود. یعنی مدعی شوند  متعلق به جمهوری اسلامی است  تا از پرداخت مالیات معاف شوند. وقتی خمینی در نجف بود ابولفضل تولیت هم پول و ملک به خمینی بخشید و خمینی هم داد به رفسنجانی. آخوند بهشتی و سید علی خامنه ای.  وقتی  خمینی  به پاریس  می رود ابوالفضل  تولیت  را با  صندلی چرخدار  و آمبولانس می آورند پیش خمینی که پول کلانی به خمینی می دهد. رفسنجانی با همکاری  با هنر   یک شرکت ساختمانی بنام دژ ساز در قم درست می کنند که مسئول و همه کاره اش رفسنجانی بود و شروع می کنند به بساز و بفروشی. زمین می خریدند خانه می ساختند و به کسانی که خودشان می خواستند می فروختند و از این طریق آخوند رفسنجانی پول دار شد. ابولفضل  تولیت پول را داده بود که در مبارزه با رژیم شاه بکار بگیرند. ولی آخوند هاشمی رفسنجانی می زند بکار بساز و بفروشی خودش. ابولفضل تولیت یکی  از چهره های مرموز کودتای آخوندی خمینی بود.  چون از زمان شاه دنبال این بود که خمینی را به میدان بیاورد. ابولفضل تو لیت تا کودتای آخوندی خمینی زنده بود.
 ابولفضل تولیت کی بود ؟ نمی دانم خیلی چهره تاریک و مرموزی داشت. زن داشت ولی بچه نداشت. ابولفضل تولیت یکی از کسانی بود که پول عمده ای در اختیار کودتای آخوندی خمینی گذاشت. گویا رفسنجانی با پول تولیت به ژاپن هم رفت. خیلی از کار ها را کودتاچیان خمینی در سال 57  با سرمایه تولیت انجام دادند. و جوه بازاری  ها را هم خمینی بدست همین ها می داد. می گویند مدرسه رفاه که امیران ارتش در پشتبام آن تیر باران شدند  هم از همین پول درست شده بود. در این مدرسه بچه های آدم های عادی را نام نویسی نمی کردند حتماً باید یکی از فامیل هایش معمم ( آخوند ) می بود ارجحیت هم با کسانی بود که عمامه سیاه دارند یعنی سید باشند. عمامه سفید ها در درجه دوم قرار می گیرند. رفسنجانی زیر عنوان کار های وقفی و عام المنفعه و اسلامی زمین ها  را به  قیمت ارزان  می خرید.  در سند  ها  هم  مشخصات   زمین را دقیق نمی  نوشت مثلاً می نوشت از رود خانه فلان تا تپه فلان. بعداً رفسنجانی بولدوزر کرایه می کرد و تپه ها را  مسطح   می کرد و خاک  ها را یکی  دو کیلو   متر آن   طرف  تر می ریخت. مسیر رود خانه را هم با آب بند تغیر می داد و می گفت از این تپه تا آن رود خانه مساحت زمین است. طبق سند هم درست می گفت. به این وسیله کلی زمین های مردم را بالا می کشید و با رشوه و پارتی بازی زمین های وقفی را به عنوان زمین معمولی می خریدند و بساز و بفروشی می کردند. رفسنجانی همیشه می گفت خیر و شر همه چیز در زمین است و بس به همین دلیل همیشه دنبال خرید و فروش زمین  بود. در خیابان ناصر خسرو تهران  کوچه ای  هست  به  اسم خدا بنده لو. قسمتی از این کوچه مال حاج مهدی قلی خدا بنده لو است. رفسنجانی به وسیله انتشارات  علمی با خدا بنده لو ها آشنا می شود انتشارات علمی کتاب های اسلامی چاپ می کرد. رفسنجانی به وساطت محمد علی علمی و به بهانه این که عایدات این کار به مصرف کار های اسلامی می رسد و وقف سیدالشهدا است و نمی شود فروخت. زمین های وقفی را اجاره 99 ساله می کرد. رفسنجانی کلمه وقف را در حاشیه سند های وقفی می نوشت ولی بعد از پایان معامله حاشیه را با قیچی می برید ! رفسنجانی با دادن رشوه کلان ترتیب کار ها را می داد. همیشه  یک پولی  به ابولفضل توکلی که از شرکای شرکت دژ ساز بود و نظام انصاری که   مهندس  ناظر شرکت و مهندس کار های ساختمانی رفسنجان بود می داد. هم  چنین رشوه کلانی به رئیس ثبت کرج برای قطعه زمین بزرگی  می دهد. یعنی رفسنجانی خانه ای برای رئیس ثبت  کرج به ارزش یک میلیون و نیم می سازد. زیرا در اداره ثبت کرج  معلوم بود حاشیه سند بریده شده ولی آنها آن را نادیده می گرفتند. در حاشیه سند نوشته بود وقف اولاد ذکور که بریده شده بود.. به این ترتیب رفسنجانی صاحب تمام زمین می شود و بعد از قطعه بندی زمین آنها را به چند برابر قیمت می فروشد و نفع آن به جای سید الشهدا به جیب گشاد سید کوسه رفسنجانی سرازیر می شود.
ملاحظه می شود شرکت بزرگ دژساز را با چند آخوند نمی شد اداره کرد. این جاست که محسن  رفیق دوست وارد کارزار می شود. محسن رفیق دوست همکار مالی و اقتصادی رفسنجانی است و صاحب امپراتوری بنیاد مستضعفان جمهوری اسلامی است. برادران محسن رفیق دوست در میدان کاه فروش ها  بنکداری دارند. دستشان را یکی کردند برای کار. یعنی پول و سرمایه و استفاده از امکانات دولتی از  محسن رفیق دوست باشد ولی به اسم کنسرسیوم خدا داد که در رآس آن فاضل خدا داد بود. نماینده محسن رفیق دوست هم در این کنسرسیوم برادر رفیق دوست بود. به علت سو استفاده هائی که فاضل خدا داد کرده بود و گندش در آمد از ایران به آمریکا فرار کرد. رفسنجانی رفیق دوست را وادار کرد که با فرستادن قرآن امضاء شده فاضل را به ایران بر گرداند. رفیق دوست هم با فاضل در آمریکا تماس گرفت و گفت که این جا مسئله ای نیست و تو هم که کسر پولی نداری و اگر بیائی می توانیم موضوع را حل کنیم. فاضل را خام کردند و او هم فکر کرد پول که دارد که مثلاً جریمه ها را بدهد با خیال راحت به ایران برگشت. به محض  رسیدن   او را گرفتند  اجازه   دفاع  هم  به او ندادند.  رفسنجانی  و گروهش از نظر سیاسی می خواستند یک نفر را قربانی کنند قرعه به نام فاضل خدا داد افتاد. به این ترتیب هم فاضل خدا داد را از بین بردند هم اموالش که عبارت بود از کار خانه برق ادیسون - کار خانه یخ سازی و زمین های زیاد و ساختمان های خیابان فرشته و دروس و خانه ای هم که در اختیار خمینی گذاشته بودند را گرفتند. خانواده  خدا داد  اصلاً فکرش را نمی کردند که فاضل را اعدام کنند که کردند. خانه ای که خمینی در جماران زندگی می کرد رفسنجانی و همین فاضل پیدا کرده بودند. پشت همین خانه فاضل خدا داد یک خانه برای رفسنجانی درست کرد که البته رفسنجانی هم مزدش را داد و او را اعدام کرد.
 توضیح اضافی برای آگاهی بیشتر: یکی از دلایل کشته شدن صادق قطب زاده علی اکبر هاشمی رفسنجانی بود. پس از اعدام صادق قطب زاده کسی که در برابر محمدی ریشهری تیر خلاص به پیشانی قطب زاده زد.  همین هاشمی رفسنجانی بود.
در اسناد آمده است اسلحه ای که محمد بخارائی حسنعلی منصور را ترور کرد. علی اکبر هاشمی رفسنجانی تهیه و به محمد بخارائی داده بود. هم چنین اسرائیل با همکاری هاشمی رفسنجانی توانست 48 جت جنگی اف 14 را بعد از خروج شاه از ایران را بدزدند.  از این آخوند کوسه عوامفریب شیاد هر چه بگوئید بر می آید. اگر خوب بررسی شود متوجه می شویم هاشمی رفسنجانی ، بد تر از  دزدان سر گردنه ایران را چاپید و نام کثیف او در کنار 5 ثروتمند دنیا است. یکی از عوامل اصلی  بدبختی و فلاکت ملت ایران همین علی اکبر هاشمی رفسنجانی است. گفته  زیبائی از نادر شاه افشار  بیادم آمد که در مورد همه آخوند ها بخصوص هاشمی رفسنجانی صدق می کند.  می گوید: هر آخوند را باید دو بار اعدام کرد.  یک بار برای  زندگی بی ثمر و بی خاصیت و بی حاصل و مرده خواری او. و بار دوم برای فریب مردم و بلعیدن دست رنج و حاصل تلاش و کار و دارائی آنان. وقتی  تاریخ 500 سال گذشته ایران را مطالعه کنیم ملاحظه می شود هر مقام کشوری و یا افراد عادی با آخوند در افتاد بقول معروف ور افتاد. زیرا  پایگاهشان  افراد واپسگرا ، عقب مانده فکری و خرافاتی مسلمان است.
به امید بیداری و آگاهی ملت  ایران. بحث ادامه دارد  
محمد  مجزا




۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

اعترافات حسین بروجردی
قسمت دوم
سرقت مسلحانه از بانک  ها  و  تهیه مواد آتش زا
در اعترافات آقای  حسین بروجردی  فردی بنام شهاب که با مقامات بالای گروه آخوند ها در تماس است وجود دارد که لازم است ابتدا حسین بروجردی و شهاب را بشناسیم و از انگیزه آنها مطلع شویم.
حسین بروجردی کیست:  حسین بروجردی مسلمان زاده ای بود که به او تلقین شده بود در اسلام جائی برای زور و بی عدالتی وجود ندارد و امیدوار بود در سایه دین اسلام مردم در آرامش و رفاه به سر برند. لذا خیلی قبل از کودتای خمینی گجستک در سال 57 برای برقراری چنین اسلامی در جهان در دام عوامفریبان ، شیادان و دین فروشان اسلام افتاد. و در ابتدای کودتای خمینی جزئی از ساختار رژیم آخوند ها بود.
سوال در این است.  چرا آقای حسین بروجردی تصمیم گرفت مسائلی که بسیار هولناک و مهم هستند را بیان کند ؟  ایشان می گوید  متوجه شدم گول خورده ام و راهی که در پیش گرفته ایم به سود آن مردم بی بضاعت که مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند نیست. تصور کردم با تعریف اقداماتی که در گذشته کرده ایم می توانم کمکی به روشن شدن ذهن کسانی  بکنم که  هنوز  به آن افکار  معتقدند  و   همان کار ها  را   می  کنند.  می توانم نوری هر چند ناچیز بر سیاهی های پشت پرده های انقلاب اسلامی بیندازم.
شهاب کیست:  شهاب در نجف درس طلبگی خوانده بود و نام واقعی او عبدالوهاب نجفی است و از رانده شدگان عراق است. بعد از آمدن به ایران و جذب شدن به گروه های اسلامی به طریقی به لبنان و عراق رفت. در عراق با خمینی که در تبعید بسر می برد رفت و آمد پیدا کرد و از مریدان پر و پا قرص خمینی شد. با خمینی به ایران آمد و گروه توحیدی شهاب را تشکیل داد و از آن زمان اسم او را شهاب گذاشتند.
 حسین برجردی می گوید در سال 1349 خمینی در رابطه با آخوند های درباری و کسانی که به اسلام ضربه می زنند فتوائی داده بود که  این جوان های معتقد کجا هستند که بتوانند از اسلام دفاع کنند.  این وظیفه مومنین است که از کیان اسلام دفاع کنند. بعد از این فتوا  با سید رضا صمیمی خواه استوار دوم اخراجی نیروی مخصوص آشنا شدم.
 نیروی مخصوص یعنی چه ؟ نیرو هائی که دوره مخصوص و فشرده در زمینه عملیات چریکی و گریلا و ضد گریلا می بینند. بعداً من و شهاب و استوار دوم اخراجی سید رضا با شخص دیگری که رابط شهاب بود در پستوی یک خیاطی در تهران  با هم معرفی شدیم.
روزی به شوخی به شهاب گفتم برویم بانک بزنیم. شهاب آن را جدی گرفت و گفت کدام بانک. حسین بروجردی گفت باید ببینیم کدام بانک می تواند پول زیاد داشته باشد. بانک ملی 25 شهریور را انتخاب کردیم که محلش هم بد نبود و از نظر پارکینگ و غیرو هم مرتب بود. فقط مشکل بانک در ورودی بانک بود که گردان بود. همه ما مسلح بودیم رفتیم تو همه پول ها را گرفتیم توی کیسه ریخته و از بانک بیرون آمدیم. بعداً که پول ها را شمردیم 19 میلیون و 670 هزار تومان بود. بانک دیگر که توسط گروه ما مورد سرقت مسلحانه قرار گرفت بانک تجارت یا بانک بازرگانی واقع در خیابان حافظ نرسیده به چهار راه شاه نبش ضلع جنوبی سفارت شوروی بود.
تهیه مواد آتش زا
ما در پی آن بودیم که مواد آتش زا تهیه کنیم. در تهران  خیابان ناصر خسرو در کوچه مسجد نور یک کلیمی بود بنام موسی بهنام.
* چه کاره بود ؟ دارو فروش ولی مواد شیمیائی هم می فروخت.  با موسی بهنام کلیمی در مورد مواد آتش زا صحبت کردیم گفت  یک مقدار می توانم تهیه کنم زیرا مقدار بیشترش ممنوع است و نمی شود بدون مجوز فروخت. فردی را معرفی کرد بنام ابطحی بغل گاراژ لوان تور در همان خیابان  ناصر خسرو. موسی کلیمی آمد با هم رفتیم پیش ابطحی و صحبت کرد. ابطحی موادی را به ما داد که البته  مقدار و زمان احتراق را موسی کلیمی به ما توضیح داد و خود ابطحی هم ما را راهنمائی می کرد.
 برای چه کاری ؟ برای آتش زدن. مواد زرد رنگ را موسی به ما داد و مواد سفیدی بود که فقط ابطحی داشت. با کم و زیاد کردن  مواد سفید ،  زمان آتش گرفتن  مواد آتش زا تغیر می کرد. مثلاً اگر مواد سفید را کم می ریختی بیشتر طول می کشید که آتش بگیرد و اگر بیشتر می ریختی سریعتر آتش می گرفت. توصیه می کردند که روی پارچه یا موکت ریخته شود. روی لاستیک ماشین و روی آهن و یا آسفالت و چوب عمل کردش خوب نبود روی مواد مصنوعی زود تر گر ( آتش ) می گرفت.
 چه مقدار از این مواد آتش زا خریدید ؟ به تناسب می خریدیم نه یک جا.
 کجا جا سازی می کردید ؟ کم می گرفتیم و در شیشه های در بسته می گذاشتیم با چوب پنبه و چسب محکم می بستیم. یک مقدار هم موادی می گرفتیم که همراه با جیوه حالت انفجاری  پیدا می کند در کاغذ  آلومینیم و پلاستیک  می پیچیدیم که مانند ترقه می ترکید و تخریب زیاد نمی کرد بیشتر صدا تولید می کرد. آن ها را در باغ های جاده قدیم کرج آزمایش می کردیم دود سفید رنگ غلیظی داشت. البته همیشه آن جا نمی رفتیم سمت مسگر آباد جا های  مختلف  هم می رفتیم. این  مواد تا  با هم  مخلوط  نمی شد آتش نمی گرفت. بعد مقدار و زمان را یاد داشت می کردیم.. درست کردن کوکتل مولوتف را هم همان موسی کلیمی به ما یاد داده بود.
 موسی کلیمی  چرا این مواد  را به شما می داد ؟  برای پول  در  آوردن  این کار ها را می کرد ؟ راستش را بخواهید  نمی دانم. ولی  بعداً به دلیل همین همکاری ها جمهوری اسلامی به او امتیاز های خوبی داد. ( توضیح: چون بنا به اعتبار اسناد معتبر دولت اسرائیل در روی کار آمدن جمهوری اسلامی نقش زیادی دارد و هنوز هم در حفظ  جمهوری اسلامی در تلاش است و آن چه می گویند بازی است. این فرض وجود دارد که موسی بهنام کلیمی و ابطحی از کار گزاران دولت اسرائیل در ایران بودند که بعدا ًهم امتیاز های خوبی هم گرفته اند. پایان توضیح  )
چند نفر هم ا ز خوزستان آمده بودند و این چیز ها را یاد گرفتند. فکر می کنم ما تنها نبودیم یعنی تیم های دیگر هم بودند که عین همین کار ها را می کردند. ما کارمان اکثراً با جنوب ایران بود یعنی اصفهان و شیراز و خوزستان. بعداً که خمینی آمد ما رفتیم به مدرسه رفاه.  ما گزارش ها را به شهاب و شهاب به دفتر خمینی می داد. بعد مرا فرستادند به سپاه پاسداران.  آن جا متوجه شدم اکثر کار ها مآموریت های ویژه است. اوایل سال 1357 کار های ما فشرده تر و تخریبی تر شد.
یک موضوع به یادم آمد. چند نفر از بابل آمدند برای یاد گرفتن استفاده از مواد آتش زا و تهیه مواد آتش زا که از آن مواد برای آتش زدن بازار بابل استفاده کردند. هم چنین طرز ساختن سه راهی انفجاری و به کار بردن آن را هم به افراد یاد می دادیم.
 چگونه از سه راهی استفاده می کردید ؟ سه راهی چدنی آب را می گرفتیم دو طرفش را در پوش می گذاشتیم و طرف سومش را سوراخ می کردیم و بعد توی آن مواد انفجاری  می ریختیم  و  فیتیله می گذاشتیم  و آن را  روشن  می کردیم.  وقتی آن  را می انداختیم منفجر می شد. مثل نارنجک دستی است.
 آتش زدن کاباره باکارا
یکی از کار های ما شناسائی و عکس گرفتن از افراد بود. بعد کارمان رسید به شناسائی محل های فسق و فجور و از بین بردن آن ها. یک محلی که از بین بردیم کاباره باکارا بود. روبروی سینما برلیان که خدمتکار  برای ثروتمندان می برد. شهاب گفت باید ترتیب این جا را بدهیم. لذا تصمیم گرفتیم  وقتی کاباره تعطیل است ترتیب آن جا را بدهیم.  متوجه شدیم اگر کاباره آتش بگیرد سینما آتلانتیک هم ممکن است آتش بگیرد. پس بهترین محل همین کاباره است. لذا ساعت 3 و یا 3  نیم  شب که می خواستند کاباره را ببندند من و سید رضا رفتیم تو و شیشه هائی را که آماده کرده بودیم دو طرف پله ها که موکت شده بود و دیوار هم که  موکت بود ریختیم و بیرون آمدیم.  رو بروی سینما یک کوچه است که شهاب آنجا منتظر بود با او شروع کردیم به قدم زدن رفتیم طرف سینما آمپایر و بر گشتیم دیدیم هنوز خبری نیست. در را بستند. پیاده رفتیم بطرف فروشگاه کوروش تا آن جا که رسیدیم من نگاه کردم دیدم دود از کاباره بلند می شود. حدود ساعت 5 صبح بود که کاباره آتش گرفت و آتش سرایت کرد به طبقه دوم سینما آتلانتیک و همه چیز  پائین  ریخت.  آتش  نشانی آمد  ولی  چون آتش  قدرت  گرفته  بود  کسی نمی توانست کاری بکند. جریان آتش سوزی سینما و کاباره باکارا در مطبوعات منعکس شد و علت را اتصال سیم برق اعلام کردند.
ماجرای  قالی  های  کاخ  گلستان:  حدود 360 تخته قالی نفیس از کاخ گلستان خارج می شود و توسط  آخوند  سید  محمد  بهشتی از ایران  به  فرش فروشی در هامبورگ  فرستاده  می شود. در هامبورگ  یکی از کوچکترین فرش ها را  به 300 هزار مارک می فروشند. خریدار آلمانی می خواهد فرش را بیمه کند متوجه می شود  این  فرش بطور غیر قانونی توسط  سفارت جمهوری  اسلامی وارد آلمان شده و  ورقه  ترخیص گمرگ  ندارد. وقتی می بینند اوضاع دارد بیخ پیدا می کند بلافاصله سر پوش می گذارند و معلوم نمی شود این 360 تخته فرش نفیس به چه سر نوشتی دچار می شود. مورد دیگر  شمشیر مرصع کریم خان زند بود. بطور کلی اشیاء نفیس کاخ گلستان را از کاخ گلستان بیرون آورده بودند.
وزیر دادگستری امریکا در صف نماز  خمینی
در اوائل کودتای آخوندی خمینی در سال 57  یک سرهنگ امریکائی بنام دیوید ربهن در دفتر خمینی در مدرسه رفاه بود. این سرهنگ امریکائی در جنگ ویتنام هم بوده و در مدرسه رفاه موقع محاکمه بسیاری از سران رژیم حضور داشته و محاکمه امیران ارتش را تماشا می کرد. همان اوائل کودتای آخوندی خمینی من ( یعنی حسین بروجردی ) از شهاب پرسیدم این خارجیه کیه که این قدر خوب فارسی حرف می زند ؟ شهاب گفت این سرهنگ از همان نوفل لوشاتو با خمینی و ابراهیم یزدی در تماس بوده ،  شهاب اضافه می کند در نزدیکی نوفل لوشاتو یک ویلا بوده که عده ای امریکائی در آنجا زندگی می کردند. یکی از آن ها رمزی کلارک وزیر دادگستری دولت جیمی کارتر بود که مرتباً با خمینی صحبت می کرد و هنگام دست دادن با اشراقی  عکسی از او موجود است. آن موقع خمینی در نافل لوشاتو  به عنوان نمایش نماز جماعت  می خواند  که  نماز واقعی نبود. چون از مراسم   نماز  نمایشی خمینی  فیلمبرداری  می کردند  و  گاهی  فیلمبرداری   طولانی می شد خمینی خوابش می برد. در کتاب پشت پرده های انقلاب اسلامی عکسی موجود است که رمزی کلارک پشت سر خمینی در صف نماز نشسته و در حال نماز است.
  توضیح: چند مورد  خارج از اعترافات آقای  حسین بروجردی برای آگاهی بیشتر بیان می شود: در زبان پارسی ضرب المثلی است که می گوید. گهی زین به پشتو گهی پشت به زین ، در مورد جرثومه رمزی کلارک وزیر دادگستری امریکا که پشت سر ابلیس خمینی آخوند یک لاقبا در صف نماز می نشیند صدق می کند. به همین دلیل است که می گویند سیاست کثیف است که آدم ها را با هر درجه علمی و یا مقامی که دارد به چه  کار های پست و خفت بار وا می دارد.  مورد دیگر خانم مادلین البرات وزیر امور خارجه پیشین امریکا بخاطر دخالت امریکا در واقعه 28 امرداد 1332 که مربوط به 60 سال پیش است  از ملت ایران پوزش خواسته است. به خانم مادلین البرات توسعه می شود بمناسبت جنایتی که جیمی کارتر که زنده زنده روانش بسوزد  و هیئت دولتش مانند آقای رمزی کلارک بخاطر هالوکاستی که در ایران ایجاد کردند که وجدان بشریت را متآثر کرده و هنوز شکنجه و قتل لعام و   اعدام ها ی جوانان و غارت ایران ادامه دارد چرا از ملت ایران پوزش نمی خواهند و دست از این همه حقه  بازی و عوامفریبی و حمایت رژیم اشغالگر و ددمنش و تروریست پرور جمهوری اسلامی که امنیت و خواب راحت را از جامعه بشریت برداشته  بر نمی دارند. آقای رمزی کلارک بمعنای واقعی در تلاش بود کودتای آخوندی خمینی به ثمر برسد. روزی که محمد رضا شاه   پهلوی برای همیشه  ایران را ترک کردند.  رمزی کلارک در خیابان های تهران همراه با کودتا چیان جشن گرفت. رمزی کلارک وزیر دادگستری پیشین امریکا در جلسه کنفرانس بین المللی جمهوری اسلامی  سخنرانی کرد و پیروزی کودتای آخوندی خمینی را معجز قرآن خواند. مآخذ کتاب انقلاب 57 در آیئنه مطبوعات.
اصلی در باشگاه استعمارگران وجود دارد که بدین شرح است.. اول دولت  کشوری را ضعیف و علیل می کنند و بعد بجان ثروت و منابع و غارت آن کشور می پردازند. بهترین نمونه سرنوشت ایران مترقی ، پیشرفته و سکولار در نظام محمد رضا شاه پهلوی است.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است. این بحث ادامه دارد.

محمد مجزا

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

پشت پرده های انقلاب اسلامی
اعترافات حسین بروجردی
قسمت اول
در این فکر بودم برای حوادث و اتفاقاتی که در طی سال های گذشته در امرداد ماه اتفاق افتاده است.  مانند درگذشت دو پادشاه پهلوی  رضا شاه بنیانگذار ایران نوین و  محمد رضا شاه پهلوی معصوم تاریخ ایران و یا  سال روز قیام مشروطه خواهی ملت در زمان سلسله قاجار که منجر به مشروعیت شد و یا سال روز رستاخیز 28 امرداد سال  1332    ملت ایران به پشتیبانی از محمد رضاشاه پهلوی مطلبی بنویسم.  ولی بیادم آمد در 28 امرداد سال 1357 فاجعه دردناک و وحشتناک آتش سوزی   سینما رکس آبادان اتفاق افتاده است که تمام  حوادث  امرداد  سال های  گذشته  را تحت  تاثیر خود  قرار داده و می توان جزغاله و کشته شدن 400  – 500 کودک و زن و مرد بیگناه را هالوکاست نامید که هنوز این هالوکاست در ایران ادامه دارد و نزدیک به 35 سال است 75 میلیون ایرانی  در آتش فقر و فلاکت و نکبت  و  نداشتن آزادی  و امنیت  فردی و اجتماعی دارند می سوزند. لذا مصمم شدم با بهره گیری از کتاب پشت پرده های انقلاب اسلامی که اعترافات آقای حسین بروجردی می باشد قسمت هائی از آن را باز نویسی و تنظیم نمایم و بصورت مقالاتی حضور خوانندگان بسیار محترم و گرامی پیشکش کنم. تا افراد بیشتری در مسیر مطالب بسیار جالب و آموزنده آن   قرار گیرند.
بر مشتاقان خرد پوشیده نیست افراد هر نوع  احتیاط و خود سانسوری که بوی ناموزون سکوت و بی تفاوتی در این موارد داشته باشند مردود است. امروز وظیفه ملی و میهنی ما ایجاب می کند بگونه ای زندگی کنیم که هر گاه خود را با این سوال روبرو دیدیم که در این شرایط سخت و اسفناک ایران چه کرده ایم به جواب شرم آور در رابطه با خویشتن نباشیم. آخر نمی شود دم به دم از میهن دوستی، انسانیت جوانمردی اخلاق و آدمیت سخن گفت اما کوششی در جهت یافتن معنای واقعی انسانیت، همدردی و درک مسئولیت در برابر جامعه بی یار و یاور ایران نداشته باشیم. اعترافات آقای حسین بروجردی براستی نشانگر انسانیت ، اخلاق و از همه مهمتر درک مسئولیت او در برابر جامعه فریب خورده ایران می باشد.
مطالعه مجدد کتاب اعترافات آقای حسین بروجردی در میان همه کتاب ها که تاکنون مطالعه کرده ام براستی بی نظیر و بسیار جالب است.  نه به این سبب که آقای بهرام چوبینه نویسنده و پژوهشگر گرامی آن ها را بسیار زیبا ویرایش کرده است. بلکه بیان گوشه هائی از زندگی خیانت بار و پر فساد و مافیا گونه این گروه ایران ستیز که  زیر نام جمهوری اسلامی ایران و ایرانی را به روز سیاه نشانده است را بر ملا می کند. لذا خوانندگان گرامی را صمیمانه دعوت می کنم اعترافات آقای حسین بروجردی را بخوانند و در فهم آن ها با خود به چالش بنشینند. لازم به یاد آوری است عوامل رژیم اشغالگر و ددمنش جمهوری اسلامی در تلاش هستند به هر طریقی از انتشار این قبیل نوشته ها و افشاگری ها جلوگیری کنند. خوشبختانه افراد و عاشقان ایران با دلیری و وفاداری به ایران و ایرانی  به راه  خود ادامه می دهند و از هیچ  تهدید  و خطری ترس  به دل راه نمی دهند.
یاد آوری های لازم: مطالب کتاب را آنگونه که هست بیان می کنم. ممکن است بخواهم مطالبی اضافه کنم آنها را با عنوان ( توضیح:  در داخل  پرانتز می نویسم  و با  جمله  پایان  پرانتز را می بندم )   مطلبی که برای من خیلی مهم است نامیدن گروه اشغالگر و ددمنش جمهوری اسلامی است. در کتاب لغات حجت الاسلام و روحانیون بکار برده شده است من همه آنها را آخوند نامیده ام و تصور می کنم از سر آن ها هم زیاد است. با اجازه شما از بکار بردن لغت انقلاب هم خود داری کرده از لغت کودتا استفاده می کنم و دلیلش هم این است که عده ای آخوند به رهبری خمینی گجستک  بر علیه حکومت شاه کودتا کرده و به حکومت رسیدند. مانند کودتای عبدالکریم قاسم و حسن البکر در عراق.  نکته دیگر اینکه کتاب بیشتر بر مبنای سوال و پرسش است هر جا که من بکار برده می شود منظور من نویسنده این نوشتار نیست. منظور حسین بروجردی است.
حسین  بروجردی کیست
حسین بروجردی بچه تهران است و در یکی از قدیمی ترین محله های تهران بنام بوذرجمهری به دنیا آمده است و مسلمان می باشد. بر داشت او از اسلام این بود که در اسلام جائی برای زور و بی عدالتی وجود ندارد و امیدوار بود در سایه دین اسلام مردم در آرامش و رفاه به سر برند. لذا برای برقراری چنین اسلامی در جهان در دام فریبکاران و شیادان و دکان داران دین افتاد.
( توضیح: قبل از بیان افشا گری های آقای حسین بروجری لازم می دانم بگویم او قبل از کودتای آخوندی خمینی گجستک با آخوند ها آشنائی داشته و در ابتدای کودتای خمینی جزئی از ساختار رژیم آخوند ها بوده و با عوامل و کار گردانان ردیف بالا پیوند های تنگا تنگ داشته است ولی با توجه به حقایق بیان شده گاهی اتفاق می افتد که نیروی جوشش دیگ وجدان و پیوند های ملی برخی از هم میهنان ما به حرارتی غیر قابل تحمل می رسد و وادار به افشاء خیانت و جنایت هائی می شوند که روح هر انسانی را به لرزه می آورد. لذا بر این باورم در اعتبار و درستی مطالبی که آقای حسین بروجردی بیان کرده تردیدی نمی توان داشت. پایان )
حسین بروجردی قبل از کودتای آخوندی به رهبری خمینی متوجه می شود اختلاف عقیده بین خمینی و آخوند خوئی وجود دارد زیرا خمینی موافق ولایت فقیه در نظام حکومت اسلامی بود و آخوند خوئی مخالف عقیده خمینی در مورد ولایت فقیه بود و بهمین دلیل اقدام به کلاس های درسی کرد تحت عنوان ردیه.
قضیه قتل آخوند  سید ابوالحسن شمس آبادی:  اواخر سال 54 حسین بروجردی  می رود اصفهان تا با آخوند سید علی ابطحی و آخوند خادمی و آخوند سید علی اکبر هاشمی که قرار بود شهاب با آن ها مشورت کند و خط بگیرد. قتل آخوند سید ابوالحسن شمس آبادی امام جمعه اصفهان  در اصل به تحریک باند های آخوند بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنه ای  صورت گرفت. زیرا آخوند شمس آبادی در مورد کتاب  شهید جاوید  که بنفع امام حسین نوشته شده بود اعلامیه  نمی داد و آن را تآئید نمی کرد چون  آخوند شمس آبادی نماینده آخوند خوئی بود و در اصفهان نفوذ زیادی داشت و مردم حرفش را می خواندند. بهشتی و باندش توقع داشتند که شمس آبادی  بالای منبر از خمینی  صحبت کند و از او طرفداری کند.  وقتی  با  او  صحبت می کنند و می  بینند حاضر  نیست از آنها و خمینی  طرفداری کند.  تصمیم  می گیرند او را بکشند. چندین بار اقدام  می کنند ولی موفق نمی شوند تا  اینکه در روز 17  فروردین53  او را از دم در خانه اش سوار ماشین می کنند که به مسجد ببرند در بین راه محمد حسین جعفر زاده با دستمال او را خفه می کند و جنازه اش را نزدیک قهد ریجان می اندازند. آن وقت است که حسین بروجردی متوجه می شود هر یک از آخوند های معروف مانند خمینی و هاشمی رفسنجانی و بهشتی و خامنه ای باند های ترور خود را دارند.
حسین بروجردی یکی دیگر از دلایل به قتل رسیدن آخوند شمس آبادی را چنین تعریف می کند. در تاریخ 14 فروردین1353 در جلسه ای در منزل آخوند ابطحی 20 نفر ازآخوند های منطقه جمع می شوند تا در مورد کتاب ( شهید جاوید ) صحبت کنند. آخوند خادمی و آخوند شمس آبادی به شدت به آخوند منتظری حمله می کنند که اصلاً او نمی داند چه می کند و با این تحریکات شیعه و سنی را در برابر هم قرار می دهد.  آخر چند اسلام شناس دانشگاه الازهر مصر در آن کتاب نوشته اند که امام حسین از لشکر خودش و لشکری که در برابرش بوده هیچ ارزیابی درستی نداشته. 5 هزار نفر جلویش بودند و امام حسین می خواسته  با 72  نفر با آن ها بجنگد. هر چه امام حسین را نصیحت می کنند گوش نمی دهد و جنگی را شروع می کند که ازهمان روز تا آخر قیامت برای مسلمانان درد سر درست کرده است. حسن بروجردی متوجه می شود ماجرا تنها به ترور آخوند شمس آبادی ختم نمی شود و قتل های مشکوک دیگری نیز در آن ناحیه صورت گرفته است از جمله قتل یک زن بد کاره و قتل شیخ قنبر علی، صفر زاده و رمضان مهدی زاده. چند فقره سؤقصد نافرجام به جان افراد دیگر هم وجود داشت.
شتشوی  مغزی
حسین بروجردی بعد از بررسی هائی که انجام داد به این نتیجه رسید که تمام این قتل ها  که بوسیله مذهبیون انجام می شود بر اساس سنت نهی از منکر صورت می گیرد که بنا بر اساس روایتی از امام  محمد  باقر توسل  به هر نوع خشونتی  را هنگامی که  سایر راه ها  به بن بست  می  رسد  مجاز می داند یعنی از نظر شرعی معدوم ساختن فساد کنندگان روی زمین اگر فرد مسلمان امکانش را داشته باشد بلامانع است.

نوجوانی و جوانی حسین بروجردی
حسین بروجردی می گوید پدرش مذهبی بود.  نماز و روزه اش بر جا بود ولی زیاد از آخوند ها خوشش نمی آمد. می گفت آخوند ها تنبل هستند و کار نمی کنند. ولی در منزل  پدرش  روضه خوانی دایر و متداول  بود و در محرم 8  روز  اول محرم صبحانه می دادند و بعد از ظهر ها سینه زنی بود و شام می دادند. تاسوعا و عاشورا هم صبحانه و نهار و شام می دادند و محله ای که حسین بروجردی زندگی می کرد محله مذهبی بود.
حسین بروجردی عموئی داشت که توده ائی بود و به کوبا و چکسلواکی و دیگر کشور های کمونیستی سفر کرده بود و راجع به طبقه محروم جامعه ایران خیلی تبلیغ می کرد و معتقد بود برای اینکه طبقه  محروم جامعه ایران به  حقش  برسد.  باید  مبارزه کرد  مردم باید بدانند در مملکتشان چه می گذرد. چه اتفاقاتی می افتد. سرمایه داری یعنی چه و طبقه کار گر یعنی چه. ( توضیح: ملاحظه می شود حسین بروجردی زیر تبلیغات دو مکتب اسلام و کمونیست قرار گرفته بود )
آغازآشنائی حسین  بروجردی و همکاری با گروه توحیدی  شهاب  
یکی از روز های محرم سال1355  مادرم  با یک زن و مرد و دو بچه کوچک آمد و گفت اینها رانده شدگان عراقی هستند آورده بود که اتاق های پائین خانه را به آنها اجاره دهد و همین جا زندگی کنند. مرد مستاجر عراقی که طلا ساز بود صادق  خان  صدا می کردیم و بوسیله او با شهاب آشنا شدم که پسر بسیار خوب ومحجوب و آرامی بود. رفتارش طوری بود که آدم آنقدر در او محبت و دوستی می دید که خودش را با او در اصل یکی می دید. از اواخر سال 55 شهاب همیشه می گفت ما باید کاری کنیم که مردم به حق خودشان برسند می گفت ما باید کاری کنیم که مردم با مسجد ها و آخوند ها رابطه خوبی داشته باشند که بتوانند از این راه  حق خودشان را بگیرند. شهاب آرام آرام روی من کار میکرد و تلاشش این بود که مرا به هیئت کربلائی های مقیم تهران ببرد  که شب های جمعه در شاه عبدالعظیم دعای کمیل بر پا می کردند و بعد شام می دادند و بعد از شام آخوندی صحبت می کرد. صحبت او از کشتن یزید و بریدن سر  امام حسین  نبود. صحبت هایش از بدبختی مردم بود و اینکه باید به مردم کمک کرد.  باید دست فقرا را گرفت. و از این قبیل صحبت ها. ( توضیح: ملاحظه می شود آخوند ها چند سال قبل از کودتای آخوندی خمینی در مجالس روضه خوانی و جلسات دعای کمیل  ضمن روضه خوانی  صحبت از بد بختی مردم و کمک به آن ها می کردند یعنی کار سیاسی انجام می دادند . پایان )     این بحث ادامه دارد
                                                             محمد مجزا



۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

سر گذشت دو پادشاه معصوم پهلوی
پس از خلع احمد شاه از سلطنت بوسیله مجلس شورایملی.  رضا خان سردار سپه  که در آن موقع  نخست  وزیر بود. بعلت  لیاقت و شایستگی و از همه مهمتر میهن پرستی از طرف  مجلس شورایملی  به  پادشاهی انتخاب می شود.  رضا خان  سردار  سپه  که  بشدت  تحت  تأثیر  مصطفی کمال  پاشا  معروف به ( آتاترک  یعنی  پدر ترک ) قرار گرفته بود.  مدتی در اندیشه و فکر بر قراری رژیم جمهوری در ایران بود .ولی بعداً تغیر عقیده داد و علاقمند به تداوم سلطنت در ایران شد. برای بر گشتن توجه رضا شاه از جمهوری  به رژیم  پادشاهی سه توضیح می توان ارائه داد.
توضیح اول: با توجه به انقلاب بلشویکی روسیه در سال 1917 و نگرانی از تغیر رژیم سلطنتی  روسیه و تنفری که ایرانیان از روس ها داشتند. ممکن بود ایجاد جمهوری در ایران  بسیاری از ایرانیان را به ترساند و آنان  نسبت به اقدامات و سازندگی او مشکوک شوند.
توضیح دوم : اینکه در آن مقطع زمان رضا شاه توجه مخصوصی به امر اتحاد و همبستگی ملت و ایجاد نظم برای ایران را حیاتی می دانست.
توضیح سوم: ایجاد جمهوری ممکن بود زمینه ای برای در گیری ها و عدم اتحاد شود. از همه مهمتر  ایرانیان تجربه ای از رژیم انتخابی جمهوری نداشتند. امروز هم بخوبی متوجه شده ایم نظام های انتخابی برای یک دوره مثلاً چهار ساله مانند امریکا مشکلات زیادی دارد که بحث آن خارج از این نوشتار است. از همه مهمتر رضا شاه بر این باور بود نهاد پادشاهی مشروطه  مانند چتر حمایتی  برای حفظ منافع ملت  خواهد بود.
رضا خان سردار سپه در اردیبهشت 1305 خورشیدی برابر با 25 آوریل 1926 میلادی توسط رأی مجلس شورایملی  بنام رضا شاه پهلوی به تخت پادشاهی نشست. انتخاب نام پهلوی از جانب او اهمیت ویژه ای داشت. این امر نشانگر تمایل او به عظمت های گذشته ایران بود.
رضا شاه خود را فرمان روائی از نژاد اصیل ایرانی می دانست. بر خلاف سلاطین قاجار که از نژاد ترک بودند. رضا شاه همیشه خود را سرباز می دانست و همیشه با لباس نظامی بود. فقط یک بار لباس غیر نظامی پوشید. آن هم زمانی بود که در شهریور 1320 خورشیدی برابر با سپتامبر 1941 میلادی بود که در بندر عباس سوار کشتی انگلیسی که آن  ایران دوست را به تبعید می برد پوشید.
 رضا شاه  هر چند  تشریفات  درباری را رعایت می کرد اما  دنبال تشریفات نبود و سلیقه ساده ای داشت با ضریب هوشی بسیار بالا که غریزی بود نه پرورش یافته.
آرزوی رضا شاه تجدید حیات ایران و رفع عقب ماندگی ایران از کاروان ترقی اروپا بود که بعلت بی لیاقتی سلاطین قاجار ایجاد شده بود. و دیگر پایان دادن به مداخله خارجی ها بخصوص انگلیس ها در امور ایران بود. رضا شاه نام مملکت را در سال 1313 خورشیدی برابر با 1934 میلادی از پرشیا به ایران عوض کرد که لغت ایران در واقع از ریشه آریائی گرفته شده بود.
رضا شاه در وطن پرستی شیوه ای خاص و بسیار راست گرانه داشت. او اعزام محصلین به خارج و بنیاد گذاری دانشگاه تهران را که اولین موسسه تحصیلات عالیه تخصصی در ایران بود را بنا کرد و زنان را از زندان چادر آزاد کرد. حس اعتماد به نفس ملی و سر بلندی ملت آرزوی او بود و تلاشش بر این بود که کشور مدرن با ایجاد سازمان های اداری و دولتی و یک ارتش مقتدر و دبستان های زیاد را درست  پایه گذاری کند.
رضا شاه همان قدرت را داشت که آتا ترک در ترکیه بدست آورده بود ولی در میان این دو یک وجه تمایز اساسی وجود داشت. و آن این بود که ایران را غیر مذهبی نکرد و دلیلش این بود که اسلام بخصوص مذهب شیعه ویژگی و نفوذ زیادی در بین مردم بوجود آورده بود. بهمین دلیل رضا شاه از در گیری علنی با نیروی های بسیار با نفوذ حکومت آخوندی که از زمان  صفویه بوجود آمده بود ودر زمان  قاجار به اوج قدرت رسیده بود خودداری کرد. ولی با این وجود مقدار زیادی از قدرت آخوند ها را در ایران کم کرده بود. بهمین دلیل بسیاری از ایرانیان سنت گرا رضا شاه را ضد مذهب می شناختند. زیرا رضا شاه اعلام کرده بود که آخوند ها مانع سازندگی و اصلاحات او هستند.                                                                    
توجه شود: در این جا لازم است  بگویم از زمان صفویه به بعد ما ایرانیان دارای یک کشور و دو حکومت بوده ایم. یکی حکومت دولتی و دیگری حکومت آخوندی که وجود داشت ولی پنهان و ناشناخته بود.
اگر حکومت دولتی پایتختی دارد که مثلاً تهران بود حکومت آخوندی هم پایتختش قم بود.
اگر حکومت دولتی قانون اساسی دارد. حکومت آخوندی هم قانون اساسی اش قرآن و قوانین اسلام است.
اگر حکومت دولتی پارلمانی بنام مجلس شورایملی دارد. حکومت آخوندی هم پارلمانی بنام منبر دارند که از آن بالا می روند و حرف هایشان را می زنند.
اگر حکومت دولتی از طریق مالیات و غیرو در آمدی دارند. حکومت آخوندی هم از بابت دریافت خمس و ذکات و نذر و صدقه ها و غیرو در آمد دارند. جالب این است کسی حق سوال و باز و خواست از آخوند ها را ندارد. هر طور که دلشان می خواهد خرج می کنند.
اگر حکومت دولتی مثلاً 3 در صد جمعیت کشور سرباز  دارد. حکومت آخوندی توسط باورمندان مذهبی حدود 75 در صد جمعیت کشور سربازان از جان گذشته دارد.
اگر دستگاه تبلیغات حکومت دولتی چند روزنامه و رادیو و تلویزیون است. حکومت آخوندی مبلغ هائی دارد که در تمام خانه ها و روستا ها بنام روضه خوان رفت و آمد دارند و خیلی موارد دیگر. بطور کلی می توان گفت حکومت آخوندی خیلی قوی تر از حکومت دولتی  هستند.
عدم تمایل و یا عدم توانائی رضا شاه برای از میان بردن نیروی آخوند ها  برای پسرش زنده یاد  محمد رضا شاه پهلوی مشکلات زیادی بوجود آورد و خطر سیاسی جدی و عظیمی شد. این یک واقعیت است نقش قاطع  مذهب در کودتای 22 بهمن 57 و سرنگونی حکومت محمد رضا شاه پهلوی فقید به نحو جالبی به واقعیت پیوست.
عاقبت رضا شاه بر اثر حوادثی که از او بزرگتر بودند بدون کوچکترین حمایتی از طرف ملت ایران که براستی وام دار او بودند نابود شد. ایران و حوزه های نفتی ایران برای انگلیس ها ارزش ویژه ای پیدا کرده بود بخصوص وقتی که در سال 1312 خورشیدی برابر با 1933 میلادی قرارداد دارسی را رضا شاه لغو و قرارداد جدیدی نوشته شد که منافع ایران بیشتر تأمین می شد انگلیس ها بیشتر ناراحت شده دیدیم بسر آن مرد بزرگ ایراندوست چه آوردند. او را از سلطنت بر کنار کردند و با چه خفت و خاری او را از ایران به جزیره موریس و سپس به شهر ژوهانسبورگ بردند و در آنجا در جولای 1944 برابر با 1323 خورشیدی آن میهن دوست راستین به ابدیت پیوست. پیکر پاکش به مصر برده شد برای مدتی مومیائی و نگهداری شد و سپس به ایران آوردند و در آرامگاه زیبائی در شهر ری به خاک سپردند. و در زمان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی آن را خراب و با خاک یکسان کردند.
این مطالب مرا بیاد داستانی انداخت که بشرح زیر است.
دانشجوئی در یکی از کلاس های درس در دانشگاه تهران از استادش پرسید. استاد من هر چه در نقشه جغرافیای جهان می گردم نمی توانم جهان سوم را که همه جا از آن سخن می گویند را پیدا کنم. لطفاً بمن بگوئید جهان سوم کجا است. ؟
استاد که جهان بین و با تجربه بود پس از قدری سکوت گفت جهان  سوم آن جاست که اگر بخواهی آبادش کنی خانه ات را ویران می کنند. اگر ویرانش کنی ترا سردار سازنده و ناجی ملت ایران می کنند و عکس ترا در ماه می توان دید.
این گفته دقیقاً در مورد دو پادشاه ایران دوست و عاشق سازندگی رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی درست است. چون این دو پادشاه میهن پرست و ایران دوست تلاششان بر این بود ایران عقب مانده را آباد و به دروازه بزرگ تمدن برسانند. اما توسط سه گروه  مزدور و جیره خوار بیگانه پرست.  مانند آخوند ها – جبهه ضد ملی ها و تودهائی های بیوطن بچه استالینی به چه روزی انداختند و هنوز هم ادامه دارد. به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است. این بحث ادامه دارد.
به امید بیداری و آگاهی ملت بی یار و یاور ایران

محمد مجزا