۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

داستان  ترور  علی اکبر طباطبائی در واشنگتن دی سی
                                 داود صلاح الدین
علی اکبر طباطبائی وابسته مطبوعاتی سفارت ایران در آمریکا در زمان محمد رضا شاه،   به راستی یکی از  میهن پرستانی بود که در امریکا زندگی میکرد. بعد از شورش 22 بهمن 57 بمعنای واقعی یکی از مخالفان پر سر و صدای  رژیم  اشغالگر  جمهوری  اسلامی  بود. در سال های اول انقلاب در   تلویزیون  ها و جراید آمریکا به افشا گری می پرداخت. پس از بر گزاری چندین تظاهرات بزرگ در شهر واشنگتن دی سی، تصمیم گرفت در روز   بیست و  هفتم  جون 1980 ( june – 27- 1980 ) برابر با 1359 خورشیدی تظاهرات بزرگی در مقابل کاخ سفید بر گزار کند. ولی چند روز قبل از تظاهرات بدست یک سیاه پوست امریکائی در داخل  منزلش با  شلیک سه گلوله ترور می شود. میتوان گفت او اولین فردی بود که توسط رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی ترور شده است. واقعیت های این ترور در پشت پرده سیاست خارجی آمریکا و جمهوری اسلامی بیش از 25 سال پنهان مانده بود. در این نوشتار به قسمت هائی از آن اشاراتی دارد. اگر چه شرح این ماجرا  قدری طولانی است  ولی در آن واقعیت هائی وجود دارد که دانستن آنها لازم است. از همه مهمتر چهره واقعی  بازیگران این جنایت بزرگ تاریخ ایران را می شناسیم.
شرح زندگی قاتل علی اکبر طبا طبائی
قاتل   علی اکبر طباطبائی  یک  سیاهپوست  29   ساله   امریکائی بنام  دیوید   بل فیلد ( David Belfield ) است. او در ایالت نورت کرولانا ( North  Carolina ) متولد شده و در زمانی که دو ساله بود، همراه پدر و مادر خود به لانگ آیلند Long       iland  نیویورک رفته در آنجا ساکن می شوند. پدر و مادر دیوید در یک بیمارستان با شغل نظافت چی استخدام می شوند و زندگی بسیار محقری داشته اند.
زمانی که دیوید بزرگ می شود و به مدرسه میرود متوجه میشود بخاطر رنگ پوستش مورد حقارت هم کلاسانش قرار میگیرد و این حقارت در تمام طول تحصیلش تا پایان دوره دبیرستانش ادامه داشته است.
بعد از فارغ التحصیل شدن به واشنگتن دی سی رفته در دانشگاه هووارد Howard  University  که ویژه سیاهپوستان است مشغول تحصیل می شود.  توجه شود با دانشگاه هاروارد در ایالت ماساچوست اشتباه نشود . دیوید در دانشگاه با یک سیاهپوست بنام فرانسیس لئونارد Francis Leonard  که موسیقی دان بوده و با تمام ادیان آشنائی داشته آشنا میشود. دیوید بل فیلد مشکلات روحی خود را به فرانسیس لئونارد می گوید. فرانسیس لئونارد به او میگوید تمام درد های روحی و اجتماعی تو را یک دیدگاه و یک آئین میتواند در مان کند و آن اسلام است.
مسلمان شدن دیوید بل فیلد
          دیوید بل فیلد متوجه می شود در خیابان x در شهر واشنگتن دی سی مسجد کوچکی وجود دارد. به آن جا میرود. در آن مسجد با سه ایرانی ابراهیم یزدی استاد دانشگاه- علی آگاه کارمند بانک جهانی و بهرام ناهیدیان که در شهر جورج تان قالی فروشی داشت آشنا میشود. این سه نفر تا توانستند در مورد اسلام و خمینی در جهت حفظ حقوق مستضعفین تبلیغ کردند و دیوید سیاهپوست ساده لوح را شیفته اسلام و خمینی می کنند و به او میگویند اگر می خواهی روح آزاد داشته باشی باید مسلمان شده و به رهبر ما امام خمینی ایمان بیاوری. بدین ترتیب با عوامفریبی دیوید بل فیلد مسلمان می شود و نام داود صلاح الدین را برای خود انتخاب می کند و در آن مسجد کوچک شروع به فعالیت دینی میکند. سوالی که آقای ابراهیم یزدی مبلغ اسلام باید جواب دهد این است که آیا داود خان تازه مسلمان شده مانند خودش که برابر قانون  اسلام ختنه شده است او  را هم ختنه کرده اند. البته این سوال از جهت شفاف سازی است.
آقای داود صلاح الدین پس از چندی به ریاست روابط عمومی مسجد مسلمانان در خیابان x واشنگتن دی سی انتخاب می شود. توجه شود از این ببعد در مقاله. دیوید بل فیلد را با نام جدیدش داود صلاح الدین نام می بریم. داود خان نردبان ترقی را در آن مسجد یکی پس از دیگری طی می کند. زیرا پس از مدتی کوتاه به مقام مربی نماز در آن مسجد بر گزیده شد و کم کم با علی آگاه کارمند بانگ جهانی و بهرام ناهیدیان قالی فروش روابط بسیار نزدیکی پیدا می کند و هر از گاهی بنا به مناسبت هائی از کمک های مالی علی آگاه و بهرام ناهیدی هم بر خوردار می شد. جالب است اگر از داود صلاح الدین تازه مسلمان شده مربی نماز مسجد سوال می شد حال که مسلمان شده ای آیا مسلمان سنی هستی یا مسلمان شیعه چون او هیچ چیزی از این داستان ها نمی دانست جواب می داد من مسلمان هستم. داود صلاح الدین در دانشگاه با دختر سیاهپوستی ازدواج می کند. پس از مدتی درس را رها کرده در یک جواهر فروشی مشغول کار میشود. داود صلاح الدین در مسجد با یک مرد عرب بنام سید رمضان آشنا می شود.
سید رمضان کیست
سید رمضان کسی است که در نخستین جنگ سال 1948 میلادی بین اسرائیل و اعراب شرکت داشته دختر حسنن بنا رهبر اخوان المسلمین زن او است. می دانیم انگلستان اخوان المسلمین را در مصر بوجود آورد و در مواقع لازم بصورت اهرم سیاسی از آنها استفاده ابزاری می کنند. سید رمضان در طرح ترور عبدالناصر شرکت داشته پس از آن فرار می کند  و به ژنو  میرود و  از آنجا  به آمریکا می آید. نا گفته نگذاریم دولت عربستان سعودی بوسیله اعراب ثروتمند مقیم آمریکا زندگی سید رمضان را تأمین کرده و همیشه پول زیادی در اختیار او می گذاشتند. داود صلاح الدین هم شیفته سید رمضان می شود. در این گیر و دار داود صلاح الدین زنش را طلاق می دهد و در مغازه قالی فروشی بهرام ناهیدیان مشغول کار می شود. نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که در مسجدی کوچک ابراهیم یزدی و علی آگاه و بهرام ناهیدیان با سید رمضان تروریست اخوان المسلمین روابط تنگاتنگ داشتند و هر سه آنها رهبری فعالیت های دانشجویان مسلمان را  در آمریکا بر علیه رژیم محمد رضا شاه را بعهده داشتند و طرفدار روح الله خمینی گجستک بودند و انقلاب اسلامی را در آمریکا بین کنفدراسیون دانشجویان هدایت میکردند. بنا به توصیه سید رمضان تروریست متوجه میشوند داود صلاح الدین سیاهپوست ساده لوح برای عملیات تروریستی فرد بسیار آماده و جالب است. این سه تفنگ دار مسلمان ابراهیم یزدی- علی آگاه و بهرام ناهیدیان تصمیم میگیرند فعالیت های خود را از مسجد کوچک واقع در خیابان x شهر واشنگتن دی سی  به   مسجد   بزرگی   که توسط  عربستان  سعودی  در  خیابان  ماسا چوست  واشنگتن دی سی ساخته شده را آغاز کنند ولی چون در آن زمان آن مسجد تحت کنترول زنده یاد انورالسادات اداره می شد به آنها  اجازه  فعالیت  در  آن  مسجد داده نمی شود. لذا آنها روز های آدینه در برابر  مسجد مسلمانان در خیابان ماساچوست تضاهرات و نماز برگزار میکردند. در این زمان داود صلاح الدین تازه مسلمان شده، بدون کوچکترین اطلاع از حکومت محمد رضا شاه و اوضاع اجتماعی-  سیاسی و اقتصادی ایران  رهبر دانشجویان شورشی مقیم امریکا می شود و بر ضد رژیم محمد رضا شاه فعالیت می کند.  برای پی بردن به عمق فاجعه و توطئه جهانی بر علیه محمد رضا شاه اشاره به رویدادی لازم است.
در نوامبر سال 1979 میلادی برابر با 1358 خورشیدی محمد رضا شاه برای معالجه خود وارد نیویورک میشود. در خبر های تمام رسانه های گروهی نوشتند و گفتند چند نفر به علامت اعتراض به حضور شاه در نیویورک، و جلب توجه افکار جهانی وتحریک ایرانیان خود را به مجسمه آزادی با زنجیر بستند. این افراد عبارت بودند از ابراهیم یزدی- علی آگاه- بهرام ناهیدیان و داود صلاح الدین. توجه شود آن روز که آنها خودشان را به مجسمه آزادی بسته بود ند مصادف بود با گروگانگیری 52 کارمند سفارت آمریکا. وقتی ابلیس خمینی قدرت را در دست میگیرد. علی آگاه میشود سرپرست دفتر حفاظت جمهوری اسلامی در آمریکا. آقای جیمی کارتر که زنده زنده روانش بسوزد میگوید گروهی از دوستان ما قدرت را در ایران در دست گرفته اند. داود صلاح الدین هم میشود یکی از کارمندان دفتر حفاظت منافع  جمهوری  اسلامی  در  واشنگتن دی سی
کودتای  پایگاه  شاهرخی
وقتی کودتای پایگاه شاهرخی طبق اعتراف هاشمی رفسنجانی توسط نورالدین کیانوری لو میرود. علی آگاه سر پرست دفتر حفاظت منافع جمهوری اسلامی در امریکا و بهرام ناهیدیان مرتباً زیر گوش  داود صلاح الدین زمزمه میکردند که اسلام و امام خمینی در خطرند و می بینی در ایران برای سرنگونی امام خمینی کودتا می کنند و در آمریکا هم خود شاهدی که علی اکبر طباطبائی هم مرتباً بر علیه امام خمینی تظاهرات بر پا میکنند واقعاً باید برای اسلام و نجات امام خمینی کاری کرد. داود صلاح الدین که شدیداً توسط سید رمضان و نوشته های ملکوم x  پیکل سیاهپوست مسلمان و زمزمه علی آگاه بخصوص بهرام ناهیدیان شستشوی مغزی شده بود تحت تأثیر قرار میگیرد و از یکی از کارمندان دفتر حفاظت می پرسد چرا عاملان این توطئه ها مثلاً هنری کیسینجر و دیگران را با ترور از بین نمی برید. کارمند دفتر حفاظت منافع جمهوری اسلامی میگوید ترور هنری کیسینجر و دیگران خیلی مشکل است ولی علی اکبر طباطبائی طرفدار محمد رضا شاه از همه آسان تر و سود بخش تر است. تو خود شاهدی مرتب بر ضد کشور اسلامی ایران و شخص امام خمینی فعالیت می کند و برابر آیه 123 سوره توبه که می گوید ای کسانی که به اسلام ایمان آورده اید بکشید مخالفان اسلام را و بدانید که خدا با متقیان است. لذا تو که به اسلام ایمان آورده ائی این وظیفه شرعی تو است. صلاح الدین مسلمان متعصب و مربی نماز و رهبر دانشجویان شورشی مقیم آمریکا میگوید اگر امام خمینی فتوا  بدهد من علی اکبر طباطبائی را  ترور می کنم. کارمند دفتر منافع جمهوری اسلامی میگوید باید با جمهوری اسلامی تماس بگیریم، فردای آن روز کارمند دفتر حفاظت به داود صلاح الدین مژده می دهد  امام خمینی هم فتوای این قتل را داده است و از همه مهمتر آیه 123 قرآن هم همین حرف را میزند و بعد کارمند دفتر حفاظت جمهوری اسلامی در شهر واشنگتن دی سی مبلغ 5000 دلار نقد به او می دهد که وسایل ترور را فراهم کند و داود صلاح الدین پول را می گیرد.
چگونگی ترور زنده یاد علی اکبر طباطبائی
داود صلاح الدین روز سی و یکم تیر ماه 1359 خورشیدی برابر با 1980 میلادی بعد از خواندن نماز صبح در خیابان ویسکانسن قدم زنان به سوی نقطه معینی رفت تا به  دوستی که مانند خودش سیاهپوست و مسلمان بود  بنام  تایلند  فریزرکه در اتومبیل کرایه ای منتظر داود صلاح الدین بود برسد. آن دو به سمت شمال غربی تا مرز مریلند رانندگی کردند. صلاح الدین بغل دست راننده تغیر لباس داد و یو نیفرم پست چی ها را پوشید و دستکش کتانی به دست کرد و اسلحه را داخل یک پاکت پستی بزرگ جا داد. در خیابان آیدا هو نرسیده به کلیسای ملی دوست دیگری که پست چی بود با ماشین اداره پست منتظر آنها بود. داود صلاح الدین با  جیپ اداره پست  به  تنهائی تا  خیابان بتسدای مریلند اتو مبیل راند و مقابل یک تلفن عمومی توقف کرد و به خانه علی اکبر طباطبائی زنگ زد وقتی طباطبائی پاسخ داد. صلاح الدین گوشی تلفن را می گذارد و مطمئن می شود طباطبائی منزل است دقایقی بعد حدود ساعت یازده وچهل دقیقه صبح ماشین اداره پست را مقابل در خانه شماره 9312 علی اکبر طباطبائی نگه میدارد و با دو بسته بطرف درب خانه میرود. بسته ای را که با روز نامه پر کرده بود طوری در دست گرفت که بسته دوم دیده نشود. در بسته دوم که دیده نمی شد داود صلاح الدین انگشتش روی ماشه هفت تیر قرار داشت وقتی یکی از افراد درون منزل درب را گشود صلاح الدین به بهانه اینکه بسته سفارشی است و باید امضاء بگیرد خود طباطبائی را خواست و زمانی که طباطبائی می آید صلاح الدین  بموجب آیه 123 سوره  توبه وظیفه دینی خود را انجام می دهد و سه گلوله به طرف شکم طباطبائی شلیک کرده و فرار می کند. ساعتی بعد طباطبائی در بیمارستان سابوربان به ابدیت می پیوندد. صلاح الدین سریعاً خود را به محلی که با  دوستش  قرار گذاشته بود  میرود. از آنجا  به  دوستش  تای لند  فریزر  تلفن می کند که بیاید و جیپ را بر دارد و با دوست دیگرش پس از چهار ساعت  به تورنتو کانادا میرود و چون از قبل تمام اقدامات لازم  فراهم  شده  بود از  تورنتو به ژنو پرواز می کند. در ژنو مستقیماً به سفارت  ایران  میرود و خود  را معرفی  می کند  و  می گوید می خواهد به ایران برود. کارمند سفارت ایران در ژنو از دادن ویزا بدون داشتن مدارک خود داری می کند. چون همه این عملیات مخفی بود و کارمندان سفارت ایران در ژنو از آن آگاهی نداشتند و داود صلاح الدین را نمی شناختند.  داود  صلاح الدین  از آنها  اجازه می خواهد از تلفن  سفارت به  دوستش ( سید رمضان ) همان آدم تروریست اخوان المسلمین تلفن می زند و داستان ویزایش  را به او می گوید. سید رمضان که با احمد خمینی در ایران در تماس دائم بوده مشکل را با احمد خمینی در میان گذاشته احمد خمینی فوراً با سفارت ایران در ژنو تماس می گیرد و دستور می دهد ضمن دادن ویزا ترتیب حرکت فوری او را به ایران فراهم کنند. بدین ترتیب یک سیاهپوست آمریکائی بنام داود صلاح الدین مسلمان و رهبر دانشجویان مقیم آمریکا علیه محمد رضا شاه و از همه مهمتر قاتل بدین شرح وارد ایران می شود.
زندگی  داود  صلاح  الدین  در   ایران
بمجرد ورود داود صلاح الدین به ایران که ساعت 3 بعد از نیمه شب بود  مستقبلین او را به وزارت امور خارجه می برند که قطب زاده در آن ساعت در دفترش مشغول کار بود شاید هم منتظر داود صلاح الدین بود. قطب زاده پس از خیر مقدم به داود صلاح الدین می گوید  تمام  وسایل  زندگی و آسایش او فراهم است در ضمن قطب زاده شماره تلفنی به او می دهد که اگر نیازی داشت فوراً با قطب زاده تماس بگیرد. برای دیدن خمینی گجستک به قم میرود. در روزنامه کیهان بین المللی مشغول می شود. در ضمن به افراد سپاه پاسداران زبان انگلیسی یاد می دهد و از نعمت ازدواج موقت ( صیغه ) هم مرتباً استفاده می کرد. به راستی  تعجب آور است اسلام چه طور سرنوشت انسان محروم و درد مند را تغیر داد و از او یک قاتل ساخت.
سرنوشت داود صلاح الدین دریچه اش  به روی مفاهیم و ایدئولوژی اسلام باز می کند که سعی کنیم از غلطیدن در مرداب اسلام پرهیز و دوری کنیم. و از همه مهمتر قفل های زنگ زده که بر خرد خود زده ایم را باز کنیم. به نظر من کمتر پدیده ای در دراز نای تاریخ بشر مانند ادیان در زندگی بشر حادثه آفرین بوده و سبب فقر- جهل و نادانی- خونریزی و برادر کشی شده باشد.
به راستی ادیان از هر نوع اش پدیده ای است که آزادی اندیشه و اختیار عمل را از انسان سلب می کند و او را در سراسر زندگی زیر فرمان ستمگرانه خود در می آورد.
فیلسوف و اندیشمند فرزانه ( فردریک انگلس ) چه زیبا اختلاف بین دین و اخلاق را استادانه بررسی کرده و می گوید: اندیشه های مذهبی که خود را به نام های گوناگون الله- یهوه- خدا- پیامبر و غیرو در دنیای ما جا انداخته اند پاره ای ذهنیت های پوچ و خرافی و نابخردانه هستند که تنها در احساس ما ریشه داشته و با اصول خرد و منطق همخوانی ندارند و لازمه زندگی بشر نیستند. ولی  اصول اخلاقی و انسانیت درباره آنچه که باید در نهاد بشر وجود داشته و یا آنچه نباید در نهاد بشر یافت شود سخن می گویند و زیر بنای زندگی راستین بشر را بوجود می آورند.
زیر بنای زندگی راستین که اخلاقیات   و انسانیت بر آن استوار   است  می گوید ( میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است ) ولی الله قدرتمند در آیه 123 سوره توبه می گوید: ای کسانی که به اسلام ایمان آورده اید بکشید مخالفان اسلام را و بدانید خدا با متقیان است. اخلاقیات و انسانیت  به  بشر می آموزد ای بشر تو که در جاه و جلال مقام و منصب هستی و بدنیا فخر می فروشی بدان در آن لحظه که تو از محنت دیگران بی غمی،   نشاید که نامت نهند آدمی.
تمام ادیان فعالیتشان یا بدستور الله است ویا برای خوشنودی الله مانند ترور علی اکبر طباطبائی بموجب آیه 123 سوره توبه. سوال در این است کدام الله. همان الله که هیچگاه بر افراد بشر آشکار نشده و تنها افرادی که تعدادشان از انگشتان یک دست کمتر بوده؟ یا الهی که در آیه 71 سوره نحل قرآن فرمان می دهد ثروتمندان نباید مال اضافی خود را در اختیار فقرا قرار دهند. چرا یا الهی که در آیه 23 سوره توبه به مسلمانان فرمان میدهد اگر پدران و برادرانتان کفر را بر ایمان بر تری دهند نباید آن ها را دوست داشته باشید و یا همان الهی که در آیه 61   سوره احزاب می گوید:  افراد  بدون  ایمان  و کفر پیشه را ستمگرانه بکشید.
 نتیجه گیری بحث اینستکه اعتقاد به نیروهای ناشناخته غیبی و آسمانی بنام الله و یهوه و خدا یعنی تهی کردن وجود خوب انسانی خود از سرمایه های هوش- درایت و خرد است.
 به  امید  بیداری  و  آگاهی