۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

پشت پرده های انقلاب اسلامی
اعترافات حسین بروجردی
قسمت اول
در این فکر بودم برای حوادث و اتفاقاتی که در طی سال های گذشته در امرداد ماه اتفاق افتاده است.  مانند درگذشت دو پادشاه پهلوی  رضا شاه بنیانگذار ایران نوین و  محمد رضا شاه پهلوی معصوم تاریخ ایران و یا  سال روز قیام مشروطه خواهی ملت در زمان سلسله قاجار که منجر به مشروعیت شد و یا سال روز رستاخیز 28 امرداد سال  1332    ملت ایران به پشتیبانی از محمد رضاشاه پهلوی مطلبی بنویسم.  ولی بیادم آمد در 28 امرداد سال 1357 فاجعه دردناک و وحشتناک آتش سوزی   سینما رکس آبادان اتفاق افتاده است که تمام  حوادث  امرداد  سال های  گذشته  را تحت  تاثیر خود  قرار داده و می توان جزغاله و کشته شدن 400  – 500 کودک و زن و مرد بیگناه را هالوکاست نامید که هنوز این هالوکاست در ایران ادامه دارد و نزدیک به 35 سال است 75 میلیون ایرانی  در آتش فقر و فلاکت و نکبت  و  نداشتن آزادی  و امنیت  فردی و اجتماعی دارند می سوزند. لذا مصمم شدم با بهره گیری از کتاب پشت پرده های انقلاب اسلامی که اعترافات آقای حسین بروجردی می باشد قسمت هائی از آن را باز نویسی و تنظیم نمایم و بصورت مقالاتی حضور خوانندگان بسیار محترم و گرامی پیشکش کنم. تا افراد بیشتری در مسیر مطالب بسیار جالب و آموزنده آن   قرار گیرند.
بر مشتاقان خرد پوشیده نیست افراد هر نوع  احتیاط و خود سانسوری که بوی ناموزون سکوت و بی تفاوتی در این موارد داشته باشند مردود است. امروز وظیفه ملی و میهنی ما ایجاب می کند بگونه ای زندگی کنیم که هر گاه خود را با این سوال روبرو دیدیم که در این شرایط سخت و اسفناک ایران چه کرده ایم به جواب شرم آور در رابطه با خویشتن نباشیم. آخر نمی شود دم به دم از میهن دوستی، انسانیت جوانمردی اخلاق و آدمیت سخن گفت اما کوششی در جهت یافتن معنای واقعی انسانیت، همدردی و درک مسئولیت در برابر جامعه بی یار و یاور ایران نداشته باشیم. اعترافات آقای حسین بروجردی براستی نشانگر انسانیت ، اخلاق و از همه مهمتر درک مسئولیت او در برابر جامعه فریب خورده ایران می باشد.
مطالعه مجدد کتاب اعترافات آقای حسین بروجردی در میان همه کتاب ها که تاکنون مطالعه کرده ام براستی بی نظیر و بسیار جالب است.  نه به این سبب که آقای بهرام چوبینه نویسنده و پژوهشگر گرامی آن ها را بسیار زیبا ویرایش کرده است. بلکه بیان گوشه هائی از زندگی خیانت بار و پر فساد و مافیا گونه این گروه ایران ستیز که  زیر نام جمهوری اسلامی ایران و ایرانی را به روز سیاه نشانده است را بر ملا می کند. لذا خوانندگان گرامی را صمیمانه دعوت می کنم اعترافات آقای حسین بروجردی را بخوانند و در فهم آن ها با خود به چالش بنشینند. لازم به یاد آوری است عوامل رژیم اشغالگر و ددمنش جمهوری اسلامی در تلاش هستند به هر طریقی از انتشار این قبیل نوشته ها و افشاگری ها جلوگیری کنند. خوشبختانه افراد و عاشقان ایران با دلیری و وفاداری به ایران و ایرانی  به راه  خود ادامه می دهند و از هیچ  تهدید  و خطری ترس  به دل راه نمی دهند.
یاد آوری های لازم: مطالب کتاب را آنگونه که هست بیان می کنم. ممکن است بخواهم مطالبی اضافه کنم آنها را با عنوان ( توضیح:  در داخل  پرانتز می نویسم  و با  جمله  پایان  پرانتز را می بندم )   مطلبی که برای من خیلی مهم است نامیدن گروه اشغالگر و ددمنش جمهوری اسلامی است. در کتاب لغات حجت الاسلام و روحانیون بکار برده شده است من همه آنها را آخوند نامیده ام و تصور می کنم از سر آن ها هم زیاد است. با اجازه شما از بکار بردن لغت انقلاب هم خود داری کرده از لغت کودتا استفاده می کنم و دلیلش هم این است که عده ای آخوند به رهبری خمینی گجستک  بر علیه حکومت شاه کودتا کرده و به حکومت رسیدند. مانند کودتای عبدالکریم قاسم و حسن البکر در عراق.  نکته دیگر اینکه کتاب بیشتر بر مبنای سوال و پرسش است هر جا که من بکار برده می شود منظور من نویسنده این نوشتار نیست. منظور حسین بروجردی است.
حسین  بروجردی کیست
حسین بروجردی بچه تهران است و در یکی از قدیمی ترین محله های تهران بنام بوذرجمهری به دنیا آمده است و مسلمان می باشد. بر داشت او از اسلام این بود که در اسلام جائی برای زور و بی عدالتی وجود ندارد و امیدوار بود در سایه دین اسلام مردم در آرامش و رفاه به سر برند. لذا برای برقراری چنین اسلامی در جهان در دام فریبکاران و شیادان و دکان داران دین افتاد.
( توضیح: قبل از بیان افشا گری های آقای حسین بروجری لازم می دانم بگویم او قبل از کودتای آخوندی خمینی گجستک با آخوند ها آشنائی داشته و در ابتدای کودتای خمینی جزئی از ساختار رژیم آخوند ها بوده و با عوامل و کار گردانان ردیف بالا پیوند های تنگا تنگ داشته است ولی با توجه به حقایق بیان شده گاهی اتفاق می افتد که نیروی جوشش دیگ وجدان و پیوند های ملی برخی از هم میهنان ما به حرارتی غیر قابل تحمل می رسد و وادار به افشاء خیانت و جنایت هائی می شوند که روح هر انسانی را به لرزه می آورد. لذا بر این باورم در اعتبار و درستی مطالبی که آقای حسین بروجردی بیان کرده تردیدی نمی توان داشت. پایان )
حسین بروجردی قبل از کودتای آخوندی به رهبری خمینی متوجه می شود اختلاف عقیده بین خمینی و آخوند خوئی وجود دارد زیرا خمینی موافق ولایت فقیه در نظام حکومت اسلامی بود و آخوند خوئی مخالف عقیده خمینی در مورد ولایت فقیه بود و بهمین دلیل اقدام به کلاس های درسی کرد تحت عنوان ردیه.
قضیه قتل آخوند  سید ابوالحسن شمس آبادی:  اواخر سال 54 حسین بروجردی  می رود اصفهان تا با آخوند سید علی ابطحی و آخوند خادمی و آخوند سید علی اکبر هاشمی که قرار بود شهاب با آن ها مشورت کند و خط بگیرد. قتل آخوند سید ابوالحسن شمس آبادی امام جمعه اصفهان  در اصل به تحریک باند های آخوند بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنه ای  صورت گرفت. زیرا آخوند شمس آبادی در مورد کتاب  شهید جاوید  که بنفع امام حسین نوشته شده بود اعلامیه  نمی داد و آن را تآئید نمی کرد چون  آخوند شمس آبادی نماینده آخوند خوئی بود و در اصفهان نفوذ زیادی داشت و مردم حرفش را می خواندند. بهشتی و باندش توقع داشتند که شمس آبادی  بالای منبر از خمینی  صحبت کند و از او طرفداری کند.  وقتی  با  او  صحبت می کنند و می  بینند حاضر  نیست از آنها و خمینی  طرفداری کند.  تصمیم  می گیرند او را بکشند. چندین بار اقدام  می کنند ولی موفق نمی شوند تا  اینکه در روز 17  فروردین53  او را از دم در خانه اش سوار ماشین می کنند که به مسجد ببرند در بین راه محمد حسین جعفر زاده با دستمال او را خفه می کند و جنازه اش را نزدیک قهد ریجان می اندازند. آن وقت است که حسین بروجردی متوجه می شود هر یک از آخوند های معروف مانند خمینی و هاشمی رفسنجانی و بهشتی و خامنه ای باند های ترور خود را دارند.
حسین بروجردی یکی دیگر از دلایل به قتل رسیدن آخوند شمس آبادی را چنین تعریف می کند. در تاریخ 14 فروردین1353 در جلسه ای در منزل آخوند ابطحی 20 نفر ازآخوند های منطقه جمع می شوند تا در مورد کتاب ( شهید جاوید ) صحبت کنند. آخوند خادمی و آخوند شمس آبادی به شدت به آخوند منتظری حمله می کنند که اصلاً او نمی داند چه می کند و با این تحریکات شیعه و سنی را در برابر هم قرار می دهد.  آخر چند اسلام شناس دانشگاه الازهر مصر در آن کتاب نوشته اند که امام حسین از لشکر خودش و لشکری که در برابرش بوده هیچ ارزیابی درستی نداشته. 5 هزار نفر جلویش بودند و امام حسین می خواسته  با 72  نفر با آن ها بجنگد. هر چه امام حسین را نصیحت می کنند گوش نمی دهد و جنگی را شروع می کند که ازهمان روز تا آخر قیامت برای مسلمانان درد سر درست کرده است. حسن بروجردی متوجه می شود ماجرا تنها به ترور آخوند شمس آبادی ختم نمی شود و قتل های مشکوک دیگری نیز در آن ناحیه صورت گرفته است از جمله قتل یک زن بد کاره و قتل شیخ قنبر علی، صفر زاده و رمضان مهدی زاده. چند فقره سؤقصد نافرجام به جان افراد دیگر هم وجود داشت.
شتشوی  مغزی
حسین بروجردی بعد از بررسی هائی که انجام داد به این نتیجه رسید که تمام این قتل ها  که بوسیله مذهبیون انجام می شود بر اساس سنت نهی از منکر صورت می گیرد که بنا بر اساس روایتی از امام  محمد  باقر توسل  به هر نوع خشونتی  را هنگامی که  سایر راه ها  به بن بست  می  رسد  مجاز می داند یعنی از نظر شرعی معدوم ساختن فساد کنندگان روی زمین اگر فرد مسلمان امکانش را داشته باشد بلامانع است.

نوجوانی و جوانی حسین بروجردی
حسین بروجردی می گوید پدرش مذهبی بود.  نماز و روزه اش بر جا بود ولی زیاد از آخوند ها خوشش نمی آمد. می گفت آخوند ها تنبل هستند و کار نمی کنند. ولی در منزل  پدرش  روضه خوانی دایر و متداول  بود و در محرم 8  روز  اول محرم صبحانه می دادند و بعد از ظهر ها سینه زنی بود و شام می دادند. تاسوعا و عاشورا هم صبحانه و نهار و شام می دادند و محله ای که حسین بروجردی زندگی می کرد محله مذهبی بود.
حسین بروجردی عموئی داشت که توده ائی بود و به کوبا و چکسلواکی و دیگر کشور های کمونیستی سفر کرده بود و راجع به طبقه محروم جامعه ایران خیلی تبلیغ می کرد و معتقد بود برای اینکه طبقه  محروم جامعه ایران به  حقش  برسد.  باید  مبارزه کرد  مردم باید بدانند در مملکتشان چه می گذرد. چه اتفاقاتی می افتد. سرمایه داری یعنی چه و طبقه کار گر یعنی چه. ( توضیح: ملاحظه می شود حسین بروجردی زیر تبلیغات دو مکتب اسلام و کمونیست قرار گرفته بود )
آغازآشنائی حسین  بروجردی و همکاری با گروه توحیدی  شهاب  
یکی از روز های محرم سال1355  مادرم  با یک زن و مرد و دو بچه کوچک آمد و گفت اینها رانده شدگان عراقی هستند آورده بود که اتاق های پائین خانه را به آنها اجاره دهد و همین جا زندگی کنند. مرد مستاجر عراقی که طلا ساز بود صادق  خان  صدا می کردیم و بوسیله او با شهاب آشنا شدم که پسر بسیار خوب ومحجوب و آرامی بود. رفتارش طوری بود که آدم آنقدر در او محبت و دوستی می دید که خودش را با او در اصل یکی می دید. از اواخر سال 55 شهاب همیشه می گفت ما باید کاری کنیم که مردم به حق خودشان برسند می گفت ما باید کاری کنیم که مردم با مسجد ها و آخوند ها رابطه خوبی داشته باشند که بتوانند از این راه  حق خودشان را بگیرند. شهاب آرام آرام روی من کار میکرد و تلاشش این بود که مرا به هیئت کربلائی های مقیم تهران ببرد  که شب های جمعه در شاه عبدالعظیم دعای کمیل بر پا می کردند و بعد شام می دادند و بعد از شام آخوندی صحبت می کرد. صحبت او از کشتن یزید و بریدن سر  امام حسین  نبود. صحبت هایش از بدبختی مردم بود و اینکه باید به مردم کمک کرد.  باید دست فقرا را گرفت. و از این قبیل صحبت ها. ( توضیح: ملاحظه می شود آخوند ها چند سال قبل از کودتای آخوندی خمینی در مجالس روضه خوانی و جلسات دعای کمیل  ضمن روضه خوانی  صحبت از بد بختی مردم و کمک به آن ها می کردند یعنی کار سیاسی انجام می دادند . پایان )     این بحث ادامه دارد
                                                             محمد مجزا