۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

بررسی مقاله حسین مهری بر علیه محمد رضا شاه پهلوی
تاریخ مقاله: 4   اسفند 1357 خورشیدی
چاپ : در مجله تهران مصور
عنوان مقاله: آزادی، ای خجسته آزادی
                                                   
پیش گفتار: در بین ایرانیان  چنین  متداول  است که افراد جامعه  را  بدو دسته  تقسیم کرده اند، گروهی را روشنفکر و گروه دیگر را مردم عادی و یا عوام می نامند.
روشنفکر و روشنفکری را در چار چوب مسائل ملی بدان تعریف می شناسیم که روشنفکر انسانی  است که  حقیقت   های  تاریخ کشورش  و  مسیر حرکت  رویداد  ها  را  بخوبی می شناسد و با قبول مسئولیت از آرمان های میهنش حراست می نماید.
معتقدم روشنفکری زائیده تحصیلات عالیه و کسب مدارج علمی و دانشمندی نیست. بهمین دلیل مثلی داریم که می گوید، عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل.
روشنفکر در روی مسائل اجتماعی و سیاسی و ملی زمانی قدم می گذارد که با دانش ، خرد و  تجربه  و  شنا ختش  مفروش است و از منطق استدلال و صلاح  کشورش نیرو می گیرد. و هرگز به احساسات و هیجان  های ناشی از تعصب خود  و یا جامعه  اهمیتی نمی دهد. وقتی روشنفکرانی در محیط های اجتماعی و یا رسانه های گروهی  رادیو- مجله- تلویزیون و روزنامه فعالیت داشته باشند بار مسئولیت آن ها زیاد تر و بسیار مشکل و سنگین است و در مقابل ملت خود مسئول می باشند. زیرا رسانه های گروهی با قدرت نفوذی که بر افکار  مردم  دارند  هدایت  جامعه  بسوی  واقعیت  ها و  نگهبانی جامعه از دستبرد های عقیدتی را بر عهده دارند. و از همه مهمتر این است که با آگاهی هائی که می دهند  مانع  گمراهی  و   سقوط   جامعه شان   می باشند.  لذا  با  آگاهی   از  وظایف  روشنفکران   در جامعه.  بررسی  می کنیم  افکار  و برداشت  حسین  مهری روشنفکران   را  از  انقلاب  ایران  بر  باد  ده 22  بهمن 57    در   مجله  تهران  مصور که بشرح زیر است.
روزگار سفاک به پایان رسید.  روزگار  همه شب،  همه سیاه،  روزگاری سیاه. سیاهی همه جا بود.  تباهی،  اخلاق روز بود. می کشتند و می کشتند.  اما مخوف ترین  حربه رژیم،  کشتن و سوزاندن و خفه کردن و کندن گور های جمعی و پر کردن  دریاچه ها ازجسد. مخوف ترین حربه ائی که رژیم به کار می برد نا پیدا بود.
 این جنگ افزار نا پیدا بقای او را بهتر بیمه می کرد.   رژیم  در همه  سطح هایش و تا عمق می کوشید ریشه اخلاق و حمیت را در ما  بسوزاند.  این چنین  بود.  دیگر  نیازی  به  کشتن  و  در اسید سوزاندن  نداشت. حاجت  نبود  خانه ها و   خیابان  ها را به خون  کشید  و  دریاچه  ها  را خونین  سازد. رژیم مکار بود.
برای آن که جاودانه  قدر  قدرت بماند و همواره بر صدر نشیند، هر آنچه را با تقوا،  با شهامت،  با آزاد اندیشی،  با کمال مطلوب و آرمان،  سر و کار  داشت،  ضایع  می کرد.  خرد  می کرد،  بی  اعتبار  جلوه  می داد. 
به  لطایف الحیل  بی ایمانی  و بی اعتقادی را خاصه در  نسل های  جوان که  بیش  از  همه  از  او  ضربه  خوردند،   اشاعه  می داد.  قبح  سؤ  اخلاق  و  سؤ عمل  را  از میان می برد تا هم  قباحت  خودش جلوه نکند،  هم قباحت، مد روز  و جانشین  ایمان شود.
 با  مجازات کردن   مردم  با  تقوا  و دل  سوز  و کسانی  که کمترین  دل  سوزی  برای  بیت المال  نشان     می دادند.  راهزنان  و  دام گستران   را  در  همه   سطوح   تشویق  می کرد.  کار  را  بجائی  کشانده بود که  اگر کسی  نمی  ربود،  نالایق  خوانده  می شد  ونیش هزار نیشخند را بجان می خرید. ارزش روز،  ارزش  بی ارزشی بود.
 رژیم می خواست همه سر گرم چپاول یکدیگر، همه کلاه برداری و کلاه گذاری، همه دل سپرده پول و نقدینه، بهر قیمت که باشند.  همه در هر دستگاه  و هر سازمان  برای  یکدیگر  بزنند،  چوب  لای  هر چرخ  بگذارند،  مسکینانه برای  تسخیر پست  و  سمت بر سر و کو ل هم  بکوبند.  همه کار بکنند،   اما کار به کار  رژیم  نداشته  باشند. 
کار بکار سیاست نداشته باشند.  بگذارند که سفاک سر به نیست کند. غارت کند، و بر سر ثروت های معنوی و مادی ما هر چه  می خواهد  بیاورد. چه سال های سیاهی: همه به هم  مشکوک،  همه  به هم ظنین،  همه  تنها  در فکر نان  و آب،  همه  در گیر،   همه  بی فردا.
رژیم چنین می خواست:  ملت بی قدر و بی آبرو می خواست، رمه می خواست و بسا که اصلاً ملت  نمی خواست  تا  به آسانی  و  بی درد سر همه  ثروت های این مرز و بوم را تقدیم اربابانش کند و حق العمل خود را بگیرد.
با این  همه  سلاح نا پیدای رژیم  همواره کارگر نمی افتاد با آن که  رژیم هر روز و هر شب می کوشید همه را به یکدیگر ظبین سازد و آوای نهان دهد که ساواکی ها همه جا هستند و همه کس را می پایند و با آن که بر اثر این تبلیغ زهر آگین، کسی به چشم خود اطمینان نمی کرد.
 فرزندان دلیر خلق، از فدائی و مجاهد  بی پروا،  سر بر می آوردند و در آن سکوت نفس بر  همه گیر،  چنان  ضربه  های  جانانه   بر پیکر  رژیم  فرود  می آوردند  که  جهان آفرین می گفت به یاد دارم  لوموند  روز سوم  اسفند  سال 1350 در باره   فدائیان خلق که گروه  گروه  به جوخه  اعدام  سپرده می شدند نوشت آن ها دلیر ترین ایمان های تاریخند. رژیم های رذل در جهان بی شمارند.
 این  دلاوران  با رذ ل ترین  رژیم دنیا می جنگند. همه عطر  های  اصفهان  نمی تواند دست  های  آلوده  به خون  این خون آشام  را  بشوید. مردی که فرزندان آزاده  خلق را گروه گروه بی رحمانه  هدف    گلوله می سازد. همانند آن  فدائیان خلق در اروپای  قرن نوزدهم برخاستند و کشته شدند و امروز نام آن ها بر جبین خیابان ها و شهر های اروپا می درخشد.  فردا نام  فدائیان خلق  ایران  نام  آزادی  خواهد  شد.
لحظه ای چشم بر هم گذارید و آن عصر خوف و ارعاب را با همه مهابت و شومی اش را بیاد آورید که  فدائیان و مجاهدین در آن بیداد رعب چه کردند، آن وقت خواهید دید که این آزاده مردان چه جرأتی داشتند.
بی  جهت نبود که  حربه  ناپیدای  رژیم  علی الدوام   همین جرأت  را نشانه  می گرفت می خواست  همه را  بی جرأت  سازد، می خواست  همه  بی جرت باشند و به زندگی زیر شرایط مسکنت و فقدان جرأت خو کنند.
می خواست مردم به نیندیشیدن به آزادی و به یاد نیاوردن نام آزادی معتاد شوند و قبول کنند زندگی همین است که هست. و جز این نیست.
امروز سفاک گریخته  است. امروز دگر گونی موج  مسلط است.  امروز  روز  بنای آزادی است. سفاک رفته است و عاجل ترین کار ما خانه تکانی روحی و گند زدائی فکری در همه سطح ها ست. امروز هشیاری اخلاقی و انقلابی باید جایگزین اخلاق و فساد و تباهی شود که سفاک می خواست بر ما تحمیل کند و نتوانست.
امروز باید بدانیم برای  چه انقلاب کرده ایم،  بدانیم که این  شور آزادی بود که فرزندان دلیر خلق را در سیاه ترین سیاهی که تاریخ در یاد دارد، به حرکت در می آورد.
امروز آزادی و آزادگی باید آغاز، آغاز ها باشد، در این عجالت  مهم  نیست که  انقلاب با چه گردشی  به این  جا رسید و از چه پیچ و  خم هائی گذشت. امروز روز متانت انقلابی است. روزی است که هیچ کس نباید هیچ  فکری را فکر نکرده بپذیرد. در عصر سفاک فکر ها را پیش ساخته و بسته بندی  شده از فرا دست  از فراسوی  می خواستتند بر خلق بپذیرانند، سپری کردیم، عصری را که دیگری به جای ما فکر می کرد دیگری به جای ما تصمیم  می گرفت.  امروز از  رهبران  جنبش گرفته  تا مردم کوچه  همه  آزادی  را شعار خویش کرده اند. جامعه  انقلابی،  انسان  آزاد   می پرورد،  و  انسان آزاد،  آزاد   می  اندیشد،  با فضیلت می اندیشد،  مصلحت ملی را بر هر چیز مقدم می دارد همه چیز را برای خود و به نام خود نمی خواهد. ملت همسان در دنیا وجود ندارد. هر ملت از تمایل های گوناگون و قشر های متفاوت ساخته شده است.
تمایل ها و قشرهائی که در دوران سیاه به گرو نهادن همه  هستی خویش  با خود کامه جنگیدند. انقلاب آزادی بخش است، انقلاب جزم گرا و خشک اندیش نیست. تنها جزم او آزادی است راه بندان  فکری را بر دارد. آن سفاک می گفت هر که با من نیست  دشمن خداست. اما  انقلاب دژ تحکم آن دژخیم  را شکست. انقلاب آمده  است که  آزادگان  را فرصت تنفس دهد. به جان و دل مقدمش را گرامی  می داریم. آن ها  ما را  آزاد  کردند. سلاح آن ها ما را آزاد کرد. آن ها خون دادند تا فضیلت ملی و مذهبی جای بی ایمانی و اخلاق ستیزی را بگیرد. کشته دادند تا آزادی چتر سایه گستر بر سر همه گرایش ها شود.
انقلاب آگاه ما ناقد و طراح پیشنهاد را در عرض دشمن نمی گذارد،به اندازه، شناخت دارد دوست را از دشمن تمیز می دهد، دشمن رژیمی بود که آزادی را برای خود، از آن خود، در چنگ خود و  به  منظور چپاول گری هایش  می خواست، و  هر  بانگ  و در خواست توزیع  عادلانه  قدرت و آزادی را در خون  می نشاند.
گرامی داریم خون مجاهدان را، خون فدائیان را آن ایمان های بی مانند تاریخ را که در سکوت و اختناق   ماسیده  بر در و دیوار این مرز و بوم نفس سفاک را بند می آورند.
می گویند  انقلاب  فرزندان خود  را  می خورد.  انقلاب ما مصداق این گفته نخواهد شد.
نقدی  بر مقاله  حسین مهری
شنوندگان و بینندگان گرامی با  استدلال  و دیدگاه های حسین مهری آشنا شدید.
لذا از حسین مهری با این کوله بار وطن فروشی و خیانت به ملت ایران می توان اتتظار داشت به عنوان روشنفکر و ژورنالیست هدایت جامعه را بسوی واقعیت ها را به عهده داشته باشد ؟  از حسین مهری مردم فریب چه انتظار می توان داشت که نگهبان جامعه از دستبرد های  عقیدتی باشد. او خود دزد است و عقیده مردم را می رباید و به بیراهه می کشد. با مطالبی که در این مقاله بعرضتان رسید قویاً می توان گفت حسین مهری  دستش به خون جوانان بیگناه که کشته شده اند آلوده است و در فقر و فلاکت و خطری که ایران و تمامیت آن  را تهدید می کند شریک است. و در یک دادگاه ملی جزو متهمان ردیف اول است.
  به امید  بیداری و آگاهی ملت ایران و طرد  این دشمنان رذل و پست از جامعه