۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

نقش  محمد رضا شاه  پهلوی در  غائله  آذربایجان
                   قوام السلطنه و جعفر پیشه وری دو خیانت کار در غائله آذربایجان 
تاریخ بیانگر رویداد های یک ملت است که به تناسب زمان با رنگ و محتوای گوناگون بر آن ملت عرضه گردیده است. لذا سلامت یک جامعه بر این حکم است آنچه بر ملت و میهن خود رفته است را بداند و شناسائی کند و از آن آزمون ها عبرت گرفته و نهضت تکامل و تلاش های خود را برای ساختن تاریخ فردای وطنش بر پایه آن آموخته ها استوار سازد. همان طور که برای شناسائی یک فرد به گذشته او رجوع می شود و با کسب اطلاعاتی از خصوصیات زندگی و اخلاقی و معتقدات و کار هائی که انجام داده است، شناخت کلی نزدیک به حقیقت از آن شخص بدست می آید. به همین طریق اگر تاریخ کشور خود را بدانیم و آنچه که بر ملت رفته است را بدانیم و عواملی که موجب ناکامی- سرفرازی- پیروزی و شکست ها شده است را بررسی کنیم و نتایج حاصله را بصورت درسی فراموش نشدنی بر گرفته  و  مورد  عمل قرار دهیم. آن وقت است که می توانیم از تکرار خطا ها به طریق صحیح جلوگیری شود.
رسالت تاریخی ارتش شاهنشاهی ایران به فرماندهی شاهنشاه در باز گرداندن آذربایجان به ایران و سرکوبی متجاسرین یکی از آن درس هاست که موضع شاه در رابطه با  وحدت ملت و استقلال کشور و یکپارچگی ارتش متجلی نموده است.  قصد این را ندارم که از وقایع فرقه دموکرات سخنها گویم، و به آنچه که هر ایرانی می داند و به کم و کیف آن آگاهی های بسیاری دارد چیزی بیفزایم. بلکه می خواهم گوشه هائی از آن فاجعه که با مسئله فرماندهی شاه بر نیرو های مسلح کشور و بطور کلی قابل انطباق با موضوع مقاله صحبت کنم.
مسئله فرماندهی شاه بر نیرو های مسلح کشور و سیر تاریخی و علت حضور و تأکید فرماندهی شاه در قانون اساسی مشروطه موضوعی نیست که در این نوشته بتوان به آن پرداخت. زیرا بحثی است تحقیقی که این نوشته،  تحمل گستردگی و سنگینی آن همه مطالب را ندارد. و اگر  اینجانب  به  مناسبت  سالروز  نجات آذربایجان  به این  نوشته   همت کرده ام می خواهم با پژوهشی در حقایقی  مستند از آن رویداد ها افکار خوانندگان گرامی را در مسیر تطبیقی و مقایسه ای بین فرقه دموکرات در سال 1324 خورشیدی و شورش آخوند ها در سال 1357 را مورد بررسی قرار دهم.
 از این رو با  بیان  نقطه  نظر هائی از  وقایع آذربایجان، خوانند گان گرامی  در  موقعیتی قرار می گیرند که می توانند در دایره وسیع تفکر تطبیقی خود به بررسی موضوع پرداخته و آن معلومی را که من می خواهم در مقام مقایسه بگویم خود شما با دانش بیشتری که دارید بدست می آورید.
از آنجا که همه زشتی ها و نیکی ها زائیده تفکر است و تنها سلاح پیروزی بر هر قوم و ملتی غلبه بر تفکر و اندیشه و قضاوت های آن ملت است و تا اندیشه فرد به اسارت نرود جسم به اسارت در نمی آید و از آنجا که تبلیغات بهترین وسیله برای شستشوی مغز و شعور آدمی می باشد. کشور استعمارگر انگلستان هر ساله میلیارد ها دلار خرج می کند تا صدای رادیو  بی. بی. سی در ایران بلا گرفته به گوش برسد. و یا اسرائیل فرزند نا مشروع انگلستان هم با صرف میلیون ها دلار برای ایران رادیو صدای اسرائیل را پخش می کند. به راستی از خود پرسیده ایم برای چیست ؟ جواب روشن است. برای این است که اندیشه- خرد- شعور ملت ایران را در اختیار خود در آورند که آورده اند و آن ها در تمام جنایات 32 سال گذشته ایران نقش و سهم داشته و هنوز هم دارند. در شورش آخوند ها در سال 57 و فتنه یا غائله فرقه دموکرات ها این تبلیغات جو ساز، عامل بارز و مهم و یگانه اسباب اسارت فکری جامعه و در نهایت عامل موفقیت آنان بوده است. اجازه می خواهم به جو تبلیغاتی آن روز ایران به اختصار بپردازیم. در این گفتار به عوامل تبلیغاتی نمی پردازیم و  وارد این بحث هم نمی شویم که معمار این تبلیغات کدام سیاست بیگانه بود. و انگیزه های آن کدام بود. بلکه به آثار آن نگاه می کنیم. نگاهی که بی تردید ما را به قضاوت بیمار گونه و درد مند جامعه آن روز ایران می رساند و به روشنی می بینیم که در زیر فشار همان تبلیغات آن فتنه و نیرنگ تجزیه طلبانه را که همه صفحات تاریخ از آن بنام یک غائله بیگانه پرستی یاد می کند،  ولی افکار حاکم بر جامعه آن روز،  یعنی  سال 1324 خورشیدی آن  را  انقلاب  ملی و میهنی و نهضت  مردمی می پنداشتند.
نمونه هائی ارائه می گردد تا به رای العین ببینید چگونه روشنفکران و نویسندگان و احزاب و روزنامه نگاران و حتی نمایندگان مجلس آن روز، هرگز به شناخت ماهیت فرقه دموکرات های  بی وطن بچه  استالینی ها  پی نبردند و اگر پی بردند و از مقاصد شوم آنها اطلاع حاصل کردند. برای حفظ موجودیت سیاسی فردای خود راه سازش با آن نیروی متجاوز دست نشانده بیگانه را پیمودند و همان طور که خاصیت ما ایرانی ها است به کرنش و ثنا گوئی  قدرت تازه ظهور یافته در آمدند.
دقیقاً اتهامی که امروز به رهبران به اصطلاح جبهه ضد ملی ها و یا روشنفکران پر مدعای تو خالی و نمایندگان مجلس شورایملی کوبیده شده است. این  است که چرا در گرایش پذیری به رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی و بیعت با آنان راه تدبیر را نه پیمودند و با پیوستن به این سیل بنیان کن موجبات تباهی ایران را فراهم ساختند. این پیوستن روشنفکران نه یک ایراد تازه ای است به آنها و نه یک عملی است بدون سابقه از آنها. این گرایش پذیری در حمله مغول ها هم بوده حتی اگر با تونل زمان به 1400 سال پیش برویم سلمان پارسی هم در قادسیه اول به ثنا گوئی و مجیز گوئی و یاری رسانی به تازیان پرداخته بود.
مقالات و نوشته ها و روزنامه های همین روشنفکران در سالهای 1324- 25 خورشیدی نشان می دهد که آنها چگونه بدون تفکر و اندیشه در مسیر آن جریان ساخته بیگانگان قرار گرفته اند و صفحات روز نامه شان را سراسر به مدح و ثنای آن تجزیه طلبان اختصاص دادند و برای حفظ موقعیتشان و یا رسیدن به انتظاراتشان، تا چه حد شرافت ملی خودشان را به زیر پای مشتی بیگانه پرست فرو ریختند. اگر امروز این روشنفکران و رهبران به اصطلاح ملی بی وجدان پشت بملت کرده به این شورش ضد ایرانی و به مصیبت و شورش آخوند ها عنوان انقلاب دادند. سخن تازه ای نیست. این بلهوسان  فرصت طلب در همان سالهای 24- 25 غائله پیشه وری و یارانش را عنوان انقلاب دادند و فراگیری آن را به تمام ایران آرزو داشتند. اجازه فرمائید برای اینکه بحث از ملات استدلال بر خوردار باشد. روز نامه های آن روز ها را مرور کنیم.
آن روز ها استالین در رساله طرح ملی خود: عقیده داشت ملت حق دارد به طور خود مختار متشکل شود حتی حق جدا شدن را هم دارد.
روز نامه آذربایجان شماره 112 مورخ نهم بهمن 1324 خورشیدی، می نویسد: شعار آذربایجان مال آذربایجانی هاست و باید عملی شود. ما تحت قیمومیت ملت دیگری نخواهیم رفت. توجه شود. اگرچه بسیار در حاشیه است ولی بیمورد نیست که گفته شود روزنامه آذر بایجان درست گفته استالین را غرغره کرده است.
در روز نامه نبرد شماره 123 مورخ 25 شهریور 1324 خورشیدی ملک الشعرای بهار چنین نوشته است: چه عیبی دارد که این آوازه از فضای آذر بایجان عزیز بلند گردد و کار را راه بیندازد.
اسماعیل پور والی از تبریز به محمود تفضلی سر دبیر روزنامه ایران ما می نویسد : محمود جان برای من مشکل است که وضع تبریز را بدان گونه که من امروز دیده ام برایت شرح دهم. خیلی چیز ها است که نمی شود گفت و نوشت. احساساتی که امروز در زیر آسمان صاف تبریز موج می زند. قلب هائی که از شادی می طپد. هیجان هائی که مرد و زن را فرا گرفته است. رنگ تازه ای که تبریز بخود گرفته است. من اطمینان دارم این تحول بزرگی را که امروز از آذربایجان گرامی آغاز شده است در سایر استان ها هم بوجود آید. خوانندگان ارجمند میهن پرستی   اسماعیل پور  والی را  ملاحظه می فرمائید. ( مأخذ: روز نامه شهباز بجای ایران ما شماره 28 )
عبدالرحمان فرامرزی سر دبیر روزنامه کیهان در سر مقاله کیهان شماره 832  نوشت: شکی نیست که نهضت دموکرات ها در شمال ایران یکی از مهمترین حوادث ایران است و اگر این نهضت به تمام شهرستان های ایران سرایت کند یکی از سر فصل های تاریخ مشرق زمین بشمار خواهد آمد. اجازه فرمائید بهمین مقدار اکتفا شود. زیرا تصور می کنم شنوندگان و بینندگان ارجمند در جو مسموم مطبوعات سال 1324- 25 که در جهت اعمال فرقه دموکرات آذربایجان فعال بودند قرار گرفته باشید.
سند معتبر دیگر
قوام السلطنه نخست وزیر ایران بود. هیئت دولت او از 3 وزیر توده ائی و یک وزیر از حزب ایران و عده ای وزرای مطیع قوام السلطنه تشکیل شده بود. حزب توده و حزب ایران و فرقه دموکرات تقریباً با هم متحد بودند. در فراکسیون مجلس چهاردهم حزب توده در مجلس میدان دار و یکه تاز بود و هیچگونه مخالفت علنی و مقتدرانه علیه فرقه دموکرات در مجلس شورایملی وجود نداشت. محمد مصدق و یارانش  بی تفاوتی شان در مسئله غائله آذربایجان  کاملاً محسوس بود و حتی محمد مصدق در جلسه مجلس گفت  بنده مخالف نیستم که مملکت ایران از اتحاد ایالت مستقل تشکیل شود فدرالیسم. یعنی خود مختاری و می دانیم خود مختاری مقدمه تجزیه است. بعبارت روشن محمد مصدق موافق اقدامات تجزیه طلبانه پیشه وری بوده است.
سند سوم:
چنین شایع شده بود مذاکرات قوام السلطنه با فرقه دموکراتها سبب شد که ارتش سرخ خاک ایران را ترک کند. این شایعه بطور کلی نا درست و مردود است. نباید فراموش کنیم که استالین با وجود تصمیم قاطعی که در بلعیدن آذربایجان و نفت شمال ایران داشت مجبور شد در تاریخ 25 فروردین 1325 خورشیدی در مقابل التیماتوم صریح رئیس جمهور امریکا ( هری ترومن ) خاک ایران را ترک گوید و به این تعهد فوراً عمل کرد. در آن ایام که روس ها توسط فرقه دموکرات قصد جدائی آذر بایجان و کردستان را از ایران بنام خود مختاری داشتند. انگلیس ها هم از فرصت استفاده کرده بموجب قرارداد 1907 خیال تصرف جنوب ایران را داشتند. لذا با بر انگیختن خان های قشقائی  یعنی پسران صولت الدوله که در نوکری آنها با انگلیسی ها بحثی نیست. نماینده   انگلیس  ها  در  فارس  با  گماردن   نواده   های   شیخ   خزعل  در   خوزستان می  خواستند خود مختاری انگلیسی بر قرار کنند. در آن روز های سخت و بحرانی تنها دولت امریکا خاصه رئیس جمهور امریکا ( هری ترومن ) به کمک ایران شتافت و با التیماتومی که تا 24 آوریل 1952 برابر با 1331 پوشیده و پنهان مانده بود. روس ها را مجبور ساخت که خاک ایران را ترک کنند و بدین ترتیب بهانه تجزیه و خود مختاری جنوب فارس و خوزستان از انگلیس ها گرفته شد. یادمان باشد امریکا فقط روس ها را از ایران بیرون کرد ولی باز گشت آذر بایجان به ایران و سرکوبی متجاوزین با اراده محمد رضا شاه پهلوی و فرمانده کل قوا و  فداکاری و جانبازی امیران و سربازان دلاور ارتش شاهنشاهی ایران و همت مردم آن سر زمین بوده است و بس.
سازش و همکاری  قوام السلطنه قاجار تبار  با فرقه دموکرات ها:
از آنجا که همیشه جبهه ضد ملی ها و توده ای ها تلاش کرده اند اقدامات پادشاه ایران را بی ارزش نشان دهند. در غائله آذر بایجان همه جا شایع کردند اقدامات قوام السلطنه سبب نجات آذر بایجان شده بود. ولی اسناد سخن دیگری میگوید. لازم است برای تکمیل بحث به این قسمت هم اشاره ای شود.
در خرداد ماه 1325 خورشیدی برابر با 1946 میلادی گروهی به ریاست پیشه وری به تهران آمد و با هیئتی به ریاست مظفر فیروز معاون سیاسی نخست وزیر که پسر نصرت الدوله بود مذاکراتی انجام دادند که منجر به امضای توافق نامه ای در 15 ماده بین نمایندگان دولت مرکزی و پیشه وری شد. لذا مظفر فیروز از فرستنده رادیو، ملت ایران را برای امضای  این موافقت نامه به جشن و سرور تشویق کرد. اکنون بعضی از مواد موافقت نا مه را مطالعه و قضاوت می کنیم.
1 - موقعیت نظامی 160 تن از افسران فراری ارتش ایران هر یک با یک یا دو درجه بالاتر از درجه ای که در ارتش شاهنشاهی داشته اند تثبیت و به رسمیت شناخته شود.
2- 350  نفر  از مهاجرانی که هر یک درجاتی به خود زده بودند و 4 نفر از آنها درجه سرتیپی بر شانه هایشان دیده می شد. مانند غلام یحیی آب حوض کش- کبیری- سیف قاضی و یک نفر دیگر درجات آنها قانونی شناخته شود.
3- 300 نفر از گروهبانانی که آموزشگاه تبریز را در مدت 4 ماه دیده بودند به درجه ستوان دومی شناخته شوند.
خواننده محترم خواهشمند است به این قسمت دقت بیشتری مبذول دارید. زیرا این قسمت است که نشانگر این است.  ناجی آذر بایجان محمد رضا شاه بوده است. یا قوام السلطنه. هیئتی که ریاست آن را پیشه وری بعهده داشت پس از امضای موافقت نامه 15 ماده ای با مظفر فیروز،  جلسه ای هم در خانه قوام السلطنه پیرامون در خواست های فرقه دموکراتها تشکیل دادند. در این جلسه پس از اظهارات آقای مظفر فیروز دایر بر حقانیت نهضت دموکرات آذر بایجان و لزوم  همکاری های دولت با فرقه  نا گهان  رئیس ستاد ارتش سر لشگر رزم آرا در حضور قوام السلطنه که در بحبوحه قدرت خود بود بر خاست و با صدای بلند بانگ بر آورد، آقایان حاضر در جلسه بدانید و آگاه باشید که پیشنهاد های فرقه دموکرات تا آنجا که ملاحظه می کنیم به منزله انحلال ارتش ایران است. با ید دید شاهنشاه ایران و مسئول ارتش ایران حاضر به تخریب ارتش ایران هستند یا نه و بعد وارد مسئله شویم.
توجه شود: جو تبلیغات بیگانه و حزب توده- تظاهرات کمونیست های بچه استالینی-  تطمیع نمایندگان مجلس- سازش کاری قوام السلطنه نخست وزیر قاجار تبار- سکوت نمایندگان مجلس چهاردهم بخصوص محمد مصدق السلطنه همه عواملی بودند که فضای سیاسی ایران را از هر جهت برای قبول پیشنهادات فرقه دموکرات آماده ساخته بود فقط مانع خواسته فرقه چی ها شخص محمد رضاشاه بود که در موضع مسئولیت ملی و میهنی خود و در مقابل موج های سیاسی و سازشکاری و بیگانه پرستی حاکم بر زمان و افکار همه مردم ایستاد و گفت نه.   نه ائی که برخاسته از اراده و احساس رسالت شاهنشاهی بود و بهایش موجودیت همه ایران و بقای ایران شد.
اظهارات رزم آرا همه پایه های مذاکرات و توافق های قوام السلطنه نخست وزیر و مظفر فیروز معاون سیاسی نخست وزیر با پیشه وری را بهم ریخت. قوام السلطنه پسر خاله مصدق که انتظار چنین بر خورد و مقاومت را نداشت لذا آخرین تیر را در کمان گذارد و مظفر فیروز را به اتفاق هیئت فرقه دموکرات روانه حضور شاه نمود. مظفر فیروز پس از معرفی اعضا ء هیئت به حضور شاهنشاه، تقاضای هیئت را که همان پیشنهاد های رد شده از طرف سر لشگر رزم آرا بود را مطرح ساخت. پاسخ تاریخی شاهنشاه که هرگز قلم ها و یاد ها ارج آن را نگه نداشت چنین بود.
من هرگز چنین قدرت و اختیاری را ندارم که بر خلاف مقررات ارتش و بر خلاف قانون اساسی مشروطه ایران به افسرانی که از خدمت فرار کرده و علیه ارتش و کشور خود شوریده اند درجه بدهم ویا درجاتی که از جای دیگر و از طریق دیگر کسب کرده اند را برسمیت بشناسم. به مجرد خروج نا امیدانه هیئت از حضور شاهنشاه. محمد رضا شاه فوراً وزیر جنگ را و رئیس ستاد ارتش را احظار کرد و خطاب به آنها گفتند اگر دستم بریده شود چنین فرمان خیانت آمیز را امضاء نخواهم کرد. توجه شود علیرغم وجود چنان فضای آلوده سیاسی با تبلیغات بیگانه پرستان و طرفداری روزنامه ها و تبلیغات شدید به نفع آن بیوطن ها و موافقت قوام السلطنه و دولت او با خود مختاری که عملاً در راه خواسته های فرقه دموکرات ها پا فشاری می کرد. اما محمد رضا شاه با کوهی از مشکلات در جریان انحرافی ضد ملی قرار نگرفت و رسالت تاریخی و اصالت وجودی شاهنشاهی ایران را از دست نداد.
 جبهه  ضد  ملی ها،   مصدقی  ها و توده ای  های خائن  بچه استالینی توجه داشته باشند، ملت ایران نمی تواند فراموش کند در طی 30 سال آخر پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی ملت ایران در صلح و صفائی کامل زندگی کرده است. و بهترین روابط را با همسایگان خود داشته است. ولی شما روشنفکران تو خالی ولی پر مدعای  وابسته به بیگانگان کوششی برای شناخت آن اقدامات نکردید. ولی در عوض تا توانستید تهمت و افترا های ناجوانمردانه به محمد رضا شاه پهلوی زدید. به زندگی 32 ساله  ملت ایران در زمان رژیم اشغالگر جمهوری اسلامی   بنگرید. آن وقت است که اگر شرف داشته باشید که  ندارید متوجه می شوید 30 سال صلح و آرامش در تاریخ ملت ایران چه معنائی دارد.
شما جبهه ضد ملی ها و مصدقی ها و توده ای ها زندگی را برای ملت ایران تلخ و ناگوار کردید و الان هم ارث پدر های نا شناخته خود را از ما می خواهید. در همین نوشته دیدیم چه ثنا ها و چه مجیز ها و تملق ها به فرقه دموکرات و پیشه وری گفتید و صد چندان آن را در شورش 57 به خمینی گجستک عقب مانده فکری گفتید. ناجوانمردان آن حمد و ثنا و سپاس و عزت ها که شایسته مقام پادشاه ایران ساز، محمد رضا شاه فقید بود را هرگز انجام ندادید. ولی در عوض حق ناشناسی و لغوز گوئی و تهمت و افترا های ناجوانمردانه و عوامفریبی بملت را انجام دادید و تاریخ ایران را از خیانت و نا مردی وجیره خواری خودتان سیاه و چرکین ومتعفن ساخته اید.
هرگز فراموش نمی کنیم وقتی در نهم آذر ماه 1350 خورشیدی قوای ایران وارد جزایر سه گانه خلیج همیشه پارس شد و پس از 80  سال پرچم سه رنگ شیر و خورشید  نشان،  بدست توانای ارتش دلاور ایران در آن جزایر بر افراشته شد و انگلیس ها جل و پو ست شان را جمع کردند و جزایر را تخلیه نمودند. شما جبهه ضد ملی ها و مصدقی ها چطور حسادت کردید و ماتم گرفتید. و چگونه حمله نظامی ارتش و تصمیم محمد رضا شاه پهلوی  را برای تصرف آن سه جزایر به تمسخر و استهزاء گرفتید و آن را عملی پیش پا افتاده وکاری تبلیغاتی به حساب آوردید. آن جزایر را خشک و خالی ازسکنه و بلااستفاده معرفی کردید و بر گشت حاکمیت ملی ایران را بر قسمتی از خاک ایران که از زمان مظفر الدین شاه پدر واقعی محمد مصدق در اختیار انگلستان قرار گرفته بود را کاری بیهوده و بی اهمیت جلوه گر ساختید. اما امروز می بینیم همان جزایر نفت خیز را امارات متحد عربی در تلاش است توسط سازمان ملل متحد تصاحب کند و رژیم اشغالگر جمهوری اسلامیتان کوچکترین عکس العملی در مقابل خواسته امارات متحد عربی نشان نداده است و شما هم سکوت مطلق کرده اید. بدانید از هر دشمن بیگانه  برای ایران و ایرانی دشمن تر هستید. ملاحظه می کنید تفاوت محمد رضا شاه فرمانده کل قوا با محمد مصدق از کجا تا به کجا است. محمد رضا شاه  بعنوان فرمانده کل قوا از تجزیه آذر بایجان جلوگیری کرد و برای باز پس گیری جزایر سه گانه اقدام کرد. د ر مقابل تمام  دشمنی های شما خائن های پشت  بملت کرده  گذشت  زمان  همه  چیز  را  روشن  می  سازد. امروز  ملت ایران می فهمد محمد رضا شاه چه خدمتی به ایران کرد. گذشت زمان  نشان داد که بصیرت و کاردانی پادشاه ایران  چگونه  حقوق  ایران را  بر  جزایر سه گانه خلیج پارس و آذر بایجان تأمین کرد. گذشت زمان نشان داد ارتشی که دارای امیران کاردان و میهن پرست و سربازان دلاور و مجهز بود. مانند سیخ به چشم دشمنان ایران فرو می رفت.
گذشت زمان نشان داد که نام شاه. فرماندهی شاه، ارتش آبدیده و کاردان چه عظمت و قدرتی در حفظ وحدت و استقلال و رفاه ملت ایران و جهان داشت.
آری گذشت زمان همه چیز را به ملت ایران ثابت کرده و می کند: گذشت زمان این را بخوبی ثابت کرد. خدمت گزار و دلسوز ایران کی بود ؟ و خائن ها، چه افرادی بوده و هستند. متأسفانه این دانستن به قیمت جان جوانان و ایران دوستان، و نابودی هستی و همه چیز ملت ایران  تمام  شده است.
حاکمیت و هویت ملی بما تکلیف می کند که شما خائن های پشت به ملت کرده را به جامعه معرفی کرده و  به سزای اعمالتان برساند.
                                           به  امید  آن  روز