اعترافات حسین بروجردی
ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان
براستی نوشتن مقاله در مورد امرداد ماه برایم مشکل بود
که کدام یک از رویداد هائی که در امرداد ماه اتقاق افتاده را حضورتان پیشکش کنم.
عجبا مگر می
شود باور کرد ملتی این چنین گذشته پر اشتباه داشته باشد.
قیام می کند
برای بر قراری مشروطیت ولی سبب می شود 5 آخوند معلوم الحال بدون انتخابات به
عنوان نماینده به مجلس شورای ملی می روند تا کنترول کنند که قوانین مجلس
شورای ملی در تضاد با قوانین اسلام نباشد و آن وقت هر سال روز 14 امرداد را
جشن مشروطیت می گیرد.
دو پادشاه
ایران ساز پهلوی در امرداد ماه و خارج
از ایران
به ابدیت پیوستند. و پیکر پاک آن دو در خارج از ایران است و آرامگاه رضا
شاه در ایران را خراب کرده اند دیگر برای
چنین ملتی چه ارزشی دارد که از خدمات رضا شاه و محمد رضا شاه بنویسیم.
در مورد
28 امرداد 1332 بنویسم که شاه بر علیه
نخست وزیرش محمد مصدق کودتا نکرده است. وقتی پادشاه برابر قانون حق انتخاب و عزل
نخست وزیر را دارد دیگر بحثی نیست فقط می توانم بگویم در 25 امرداد 1332 بنا به فرمان محمد رضا شاه محمد مصدق از نخست وزیری عزل شد و هر اقدامی که از 25 امرداد تا 28 امرداد انجام داده است غیر قانونی و یاغیگری بود. بهمین
دلیل در دادگاه نظامی بعنوان یاغی محاکمه شده بود.
ولی در امرداد ماه سال 1357 تراژدی و یا
هولوکاستی توسط آخوند ها در ایران اتفاق
افتاد که هیچ دلیلی نمی توانیم برای آن جنایت
بیان کرد و آن آتش زدن سینما رکس آبادن بود که حدود 450 زن و مرد و کودک
بیگناه در آن سوختند و جزغاله شدند. بنا بر این شرح ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان را برای امرداد ماه انتخاب کردم که هم برایم آسان است و هم مشکل.
آسان است از
این جهت که مطمئن هستم خوانندگان محترم بیشتر و بهتر از من با این موضوع آشنا هستند و آنچه بنویسم مروری است بر دانستنی های
خوانندگان و هم درس و عبرتی است برای نسل های آینده. چرا سخت و دشوار است؟ برای اینکه بعد از 36 سال هنوز آن جنایتکاران در قدرت هستند
و هر روز جوانان نازنین ایران را دسته جمعی در ملا عام اعدام می کنند و یا در زندان ها صد ها بلا سر
آن ها می آورند و زندگی را برای ملت ایران با قوانین واپسگرای اسلامی خود سخت و دشوار کرده اند و چوب حراج ایران عزیزمان
را زده اند و دارند ایران را بگورستان
تاریخ می اندازند. بنا بر این به شرح ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان می پردازم.
ابتدا این سوال وجود دارد چرا از بین تمام شهر های ایران سینما رکس آبادان را برای
هدف پلیدشان انتخاب کردند. ؟
جواب چنین
می تواند باشد. در آن روز ها که شهر های
ایران در آتش هرج و مرج و اعتصابات قرار داشت تنها مردم آبادان بود ند که هیچ خود را وارد تضاهرات و
اعتصابات نکرده بودند. بنا
بر این با تهمت زدن آتش زدن سینما رکس آبادان بوسیله ساواک می خواستند احساسات مردم آن منطقه
را بر علیه شاه و حکومتش بر انگیزند.
شرح آتش سوزی سینما رکس آبادان
آتش زدن سینما
رکس آبادان را می توان هولوکاست ایران نامید که آخوند ها دد منش و جانی برای رسیدن به هدف پلیدشان از روی اجساد سوخته
شده عده ای بیگناه در سینما رکس آبادان به قدرت رسیدند.
در کتاب اعترافات
آقای حسین بروجردی فردی بنام شهاب با مقامات رده بالای آخوند ها در تماس است. بنا بر این لازم
است ابتدا حسین بروجردی و شهاب را بشناسیم و از انگیزه آنها مطلع شویم.
حسین بروجردی کیست: حسین بروجردی مسلمان زاده ای بود که به او
تلقین شده بود در اسلام جائی برای زور و بی عدالتی وجود ندارد و امیدوار بود در
سایه دین اسلام مردم در آرامش و رفاه به سر برند. بنا بر این پیش از کودتای خمینی گجستک در سال 57 برای
برقراری چنین اسلامی در جهان در دام عوامفریبان ، شیادان و دین فروشان اسلام
افتاد. و در ابتدای کودتای خمینی جزئی از ساختار رژیم آخوند ها بود.
شهاب
کیست: شهاب در نجف درس طلبگی خوانده بود و نام واقعی
او عبدالوهاب نجفی بود و از رانده شدگان عراق بود. بعد از آمدن به ایران و جذب شدن
به گروه های اسلامی به طریقی به لبنان و عراق رفت. در عراق با خمینی که در تبعید
بسر می برد رفت و آمد پیدا کرد و از مریدان پر و پا قرص خمینی شد. با خمینی به
ایران آمد و گروه توحیدی شهاب را تشکیل داد و از آن زمان اسم او را شهاب گذاشتند و
با حسین بروجردی آشنا شد. حسین بروجردی ماجرای آتش زدن سینما رکس آبادان را چنین
تعریف می کند.
اوایل خرداد ماه سال 1357 شهاب به حسین بروجردی گفت برای یک مسافرت باید برویم که
حدود ده روز طول می کشد. حسین بروجردی می پرسد کجا باید برویم. گفت جنوب ولی
دقیقاً نه گفت کجا است. از طرف ارتباطات شهاب یک پژوی سفید رنگ به آنها دادند که
با آن مقداری مواد آتش زا را ببرند حسین بروجردی می گوید این مواد آتش زائی که می
خواستیم ببریم تا زمانی که جدا از هم بودند هیچ خطری نداشت. بنا به توصیه موسی بهنام کلیمی که می خواست این مواد را به ما
بدهد گفت بهتر است مواد آتش زا را در ظرف های پلاستیکی نگذاریم بنا بر این ظرف های
نشکن بما داد و گفت رویش اسفنج ببندیم که صدمه نبیند. ما حدود شش کیلو از دو ماده
خریدیم که در شش ظرف نشکن ریخته سر پوش آنها را رنگ کردیم تا بدانیم درون هر ظرف کدام ماده قرار
دارد. قبلاً موسی بهنام کلیمی به ما فرمول داده
بود که چه مقدار از هر ماده مخلوط کنیم و چه قدر طول می کشد تا آتش بگیرد.
شهاب ماشین را در گاراژی که در وسط خیابان بوذرجمهری بنگاه مصالح ساختمانی حاج آقا
رحمانی گذاشته بود تا روزی که بخواهیم
برویم. حاج آقا از خر مقدس های معروف منطقه بود و بعداً فهمیدم او عضو هیئت موتلفه
است. شهاب حدود 20 دقیقه با حاجی رحمانی صحبت کرد در همین موقع یک آخوند عمامه
سیاه و عینکی آمد. اولین بار بود که می دیدم آخوندی پیپ می کشید. شهاب مرا معرفی
کرد و حاج رحمانی هم آخوند را نشان داد و گفت حاج آقا عبدالله ، من تعجب کردم چون معمولاً آخوند ها
را این طور معرفی نمی کنند. حاجی رحمانی
اطلاعاتی در مورد کاغذ خرید ماشین و شماره تلفن و آدرس خریدار را به شهاب داد. تا
این جا حاج
آقا عبدالله صحبتی نکرده بود موقع خدا حافظی حاج آقا عبدالله پاکتی
از جیب خود در آورد و گفت این امانت را بدهید به حجت الاسلام موسوی تبریزی یا حاج
آقا جمی. از آن جا ماشین را برداشتیم از گاراز که آمدیم بیرون از شهاب پرسیدم اسم
این حاج آقا عبدالله چیست ؟ گفت
بعداً می فهمی. با شهاب صحبت کردیم که چه جوری میرویم و با کی ؟ شهاب گفت هر چه
کمتر باشیم بهتر است. یکی دو نفر دیگر با اتوبوس یا هوا پیما می آیند آنجا تا اگر لازم بود به ما
کمک کنند. قرار شد محمود با ما باشد و سید رضا که کمی درشت است با اتوبوس برود آبادان. دیگر فهمیده بودیم به
آبادان می رویم. قرار ها را گذاشتیم که من
و محمود و شهاب سوار ماشین شدیم و بطرف آبادان راه افتادیم. نزدیکی های
اندیمشک بغل گاراز تی. بی. تی خوابیدیم. نزدیکی های صبح بود که شهاب چند تلفن به
افراد زد و بعد رفتیم آبادان. در آبادان رفتیم منزل آقائی بنام ر. ل خانه تر و تمیز و بزرگی داشت
برایمان غذا آورد کمی نشستیم سید رضا هنوز نرسیده بود. ساعت 6 ، 7 بعد از ظهر بود
که دو آخوند آمدند یکی آخوند موسوی تبریزی که امام جماعت مسجد بهبهانی ها بود و
دیگری آخوند جمی با شهاب صحبت کردند. ماشین هم در حیاط آن خانه بود. شهاب گفت می توانیم
وقتی کسی این جا نیست مواد را تحویل دهیم صاحبخانه که حدود 35 ساله و تقریباً نیمه
چاق و قد متوسط بود بلند شد و تلفن زد بعد از نیم ساعت یک وانت آمد که
راننده اش در بازار آبادان کار می کرد و اسمش تکب علیزاده
بود.و یک نفر دیگر با او بود بنام سید آقا که لولهنگ دار مسجد بهبهانی ها بود ما
وسائل را تحویل آنها دادیم. شهاب با آخوند موسوی تبریزی و آخوند جمی صحبت کرد و
همان پاکتی را که آخوند حاج عبدالله داده بود به آخوند موسوی تبریزی داد. روی پاکت
چسب زده بودند که اگر کسی پاکت را باز می
کرد آن نوشته به هم
می خورد و معلوم بود
پاکت را باز کرده اند. حاج آقا موسوی تبریزی تشکر کرد و گذاشت توی جیب عبایش.
یک پاکت هم حاج رحمانی داده بود که شهاب آن را هم به او داد. هردو حاج آقا ها
رفتند. شهاب گفت ما این جا هستیم تا فردا که حاج آقا بگوید با ید چه کنیم. ساعت 3 بعد از ظهر
هواپیما می آمد رفتیم فرودگاه و سید رضا را بر داشتیم و به همان خانه بر گشتیم
ساعت 9 شب آخوند موسوی تبریزی و حاج آقا جمی آمدند آقای رشیدیان و شخصی بنام کیاوش
هم با آنها بود. آن ها شروع کردند با شهاب صحبت کردن بعد آمدند به اتاقی که ما
بودیم سید رضا را به آنها معرفی کردیم. آخوند موسوی گفت فردا صبح زود دو نفر می
آیند این جا که با شما جائی بروند اگر مسئله ای بود من با شما تماس می گیرم. دیگر
صحبت خاصی نکرد و رفت وقتی داشت می رفت به شهاب گفت من همه چیز را همان طور که شما
گقتید ترتیبش را می دهم. او رفت یک ساعت بعد برای ما از بیرون غذا آوردند. شهاب
گفت دو نفر می آیند یاد بگیرند که چطور از مواد آتش زا استفاده کنند. حسین بروجردی
از شهاب پرسید اینها می خواهند با این مواد چکار کنند ؟ شهاب گفت کار خاصی
نمی خواهند بکنند مثلاً جائی مثل عرق فروشی را آتش می زنند که وحشت ایجاد شود. (
توضیح: پیش از کودتای آخوندی خمینی در خانه رشیدیان جلسات قرائت قرآن بر گزار می شد بعد ها رشیدیان
از اصلاح طلبان جمهوری اسلامی شد. کیاوش هم پس از کودتای آخوندی خمینی مدتی
فرماندار بود و سپس بعنوان نماینده اهواز در اولین مجلس شورای اسلامی بخوانید
طویله اسلامی نماینده شد )
شهاب گفت باید از این طرف یک چیزهائی به تهران ببریم. بروجردی پرسید چی ؟ شهاب
گفت اسلحه گفتم ما که جا نداریم شهاب گفت می گذاریم زیر ماشین که جا سازی شده
محفظه خالی دارد.
ملاقات
حسین بروجردی با حاج عبدالله: روز 22 بهمن 57 ساعت چهار بعد از ظهر
در گیری شدیدی در تهران اطراف مجلس شده
بود شهاب گفت در آنجا دارند مقاومت می کنند برویم آنجا. شهاب و سید رضا رفتند به پشت بام مسجد سپهسالار
و تیر اندازی می کردند بطرف مجلس و من
بیرون بودم. آنجا یک منبع سوخت رسانی برای مجلس بود. همین طور که ایستاده بودم
دیدم حاج آقا عبدالله هم آنجاست.
به هوای اینکه بروم با او سلام و علیک کنم نزدیکش دویدم گفتم حاج آقا سلام علیکم
می خواستم بگویم شما اینجا چه کار دارید که او با زرنگی دستش را آورد ضمن دست دادن
خودش را حاج عبدالله معرفی کرد. با او حال و احوال کردم دست دادم. حاج عبدالله
ماشین شورلت قدیمی داشت پر از اسلحه های غارت شده ارتش بود. با حاج آقا عبدالله
فرد دیگری بود بنام طهماسبی که برادر خلیل طهماسبی بود. ( توضیح: خلیل طهماسبی
قاتل سر لشگر حاجعلی رزم آرا نخست وزیر پیشین ایران بود ) حاج عبدالله را دیگر ندیدم تا زمانی که در
سپاه بودم. یک روز برای حفاظت یکی از مقامات چند نفر را خواستند پرسیدم برای چه
کسی ؟ گفتند آقای سید علی خامنه ای. گفتم سید علی خامنه ای کدام است. گفتند
از یاران قدیمی امام است. گفتم آدرسش را بدهید. آدرسش را دادند مدرسه رفاه البته
خانه اش آنجا نبود من سه نفر برای محافظت ایشان کاندید کردم و آنها را بردم به
مدرسه رفاه. آنجا دیدم سید علی خامنه ای یار قدیمی امام همان آخوند حاج عبدالله است که پیپ هم می کشید.
سینما رکس آبادان را دقیقا در 28 امرداد سال 57 آتش زدند و 400 ، 500 نفر کشته
و جزغاله شدند تا
بیندازند گردن رژیم محمد رضا شاه
پهلوی. آقای حسین بروجردی می گوید سینما
رکس آبادان را با همان موادی که ما به آبادان بردیم آتش زدند. زیرا غیر از آن مواد
با چیز دیگری نمی شد. اگر بنزین یا تیتر و یا هر مواد آتش زای دیگر غیر از این
مواد شیمیائی می ریختند بو می داد و مردم حتماً می فهمیدند. تازه اگر چیز دیگری می
ریختند چگونه می خواستند مشتعلش کنند باید کبریت می زدند آن وقت مردم می دیدند. تازه بنزین و
مواد دیگر به این سرعت
و گستردگی آتش سوزی
ایجاد نمی کرد. توجه شود همان نامه ای که
حاج عبدالله ( سید علی خامنه ای ) به شهاب داد تا در آبادان به آخوند موسوی تبریزی
بدهد فتوای آتش زدن سینما رکس آبادان بود. نکته شرم آور تراژدی سینما رکس آبادان
این است که عمداً در های سینما را از پشت بسته بودند تا مردم نتوانند خارج شوند تا
ابعاد فاجعه بیشتر شود
آنطور که در روزنامه ها نوشتند همه سینما یک جا سوخته بود ، با فرمول این مواد
که توسط موسی بهنام کلیمی بما آموخته بود و آشنائی که ما با طرز سوخت آن مواد
داشتیم سبب شد سینما رکس با این مواد آتش
گرفته است.
آخوند سید حسین موسوی تبریزی که در سال 1359 مسئول دادستانی انقلاب تبریز بود
از تبریز به آبادان می فرستند تا خودش که به همه امور آگاهی دارد از نزدیک در
جریان آن قرار داشته باشد و سر و ته قضیه
را هم بیاورد.
حسین تکب علیزاده در دادگاه می گوید با سه نفر دیگر به نام های فرج الله بذر
کار- یدالله و فلاح سینما رکس آبادان را با مواد شیمیائی آتش زده است یک نکته مهم
این است که پس از انقلاب تا روز دادگاه که با فشار و پیگیری و تحصن چندین ماهه
بازماندگان قربانیان سینما رکس صورت گرفت از ده ها متهم سخن گفته می شود و افرادی
را که ربطی به ماجرا نداشتند برای بازپرسی احضار می کنند ولی مطلقاً از حسین تکب
علیزاده که به اصطلاح متهم ردیف اول این جنایت بود نامی برده نمی شود هم چنین از
متهمان اصلی که در جایگاه حاکم شرع و ارکان سیاسی کشور تکیه زده اند مانند آیت
الله علی خامنه ای ! ! تکب علیزاده نامه ای بمادرش نوشته است. در این نامه نوشته
است ارتجاع خواه نا خواه مرا خواهد کشت و از من نام ننگینی به جا خواهد گذاشت. این
رژیم ( آخوندی ) می خواهد مرا به رژیم سابق ربط دهد و از عوامل آن بداند. کیهان
شنبه 8 شهریور 1359 .
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
به امید بیداری و آگاهی ملت بی یار و یاور و ستم کشیده ایران
محمد مجزا