۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه

تیمسار  شما  چرا  ؟
چندی پیش یکی از دوستانم کتابی  بنام ( تیمسار شما چرا ؟ ) را بمن هدیه کرد. کتاب را شروع به مطالعه کردم مطالب کتاب بسیار جالب بود و  خاطرات شیرین دوران کودکی را بیادم آورد  . وقتی کتاب به پایان رسید تصمیم گرفتم من هم خاطرات و دانستنی های خود را بیان کنم. منتهی  لازم است ابتدا قسمت هائی از کتاب را عیناً برای خوانندگان گرامی  باز نویسی کنم  تا  بیشتر  و  بهتر در مسیر نوشتاری که  حضورتان   پیشکش می کنم  قرار گیرید.
توضیح لازم: آنچه در 22 بهمن 57 در ایران عزیزمان اتفاق افتاد همه افراد آن را انقلاب می نامند. من بر این باورم گروهی آخوند به رهبری خمینی گجستک بر علیه شاه کودتا کردند و حکومت را در دست گرفتند. مانند کودتای حسن البکر و عبدالکریم قاسم در عراق. خیلی ها بر این باورند کودتا فقط توسط ارتشی ها انجام می شود. این باور صحیح نیست. لذا  با اجازه مسئولین و تهیه کننده گان کتاب هر جا در کتاب  واژه  انقلاب بکار برده شده ، من  واژه کودتا بکار می برم.
در سال 1390 برابر با 2011 میلادی کتابی بنام جانبازان آسمان به قلم سپهبد عبدالله آذربرزین یکی از امیران نیروی هوائی شاهنشاهی که در رخداد کودتای آخوندی به رهبری خمینی  به انقلابیون کمک های شایسته ای کرد منتشر شد.
انتشار کتاب با واکنش های منفی تقریباً همه پرسنل قدیمی و همکاران او روبرو شد. در میان افسران حتی یک تن پیدا نشد مهر تآئید بر نوشته های سپهبد آذربرزین بزند. همه جا گفتار از این بود که چرا تیمسار آذربرزین در این سن و سال که بالای هشتاد می باشد و در چنین موقعیت حساس که ایران پیدا کرده و مردم ایران در بدترین شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می باشند دست به انتشار چنین کتابی زده است. در کتاب جانبازان آسمان حتی نامی از یک جانباز آسمان برده نشده و بیشتر حمله به این و تعریف از خود می باشد.  از مجموعه گفته ها به خوبی می شود استنباط کرد تیمسار آذربرزین این کتاب را در رد  همه  اتهاماتی که خیانت  او را به  رژیم  گذشته  و  تحویل  نیروی  هوائی به کودتا چیان در این سال ها به او زده اند نوشته تا با خراب کردن دیگران خود به آبادی برسد اما خوشبختانه او نه تنها در این کار موفق نگردید بلکه سبب شد گوشه های تاریکی از حقیقت  کودتای آخوندی و نکته های نا گفته در مورد روابط این امیر بالا مقام رژیم شاهنشاهی با عوامل اصلی کودتای ویرانگر اسلامی برای همگان روشن و ثبت در تاریخ گردد.
شناخت سپهبد عبدالله آذربرزین از زبان همکاران او
یکی از خلبانان بسیار خوب و زحمتکش ایران که از همکاران سال های طولانی و خیلی نزدیک تیمسار آذربرزین بوده است می گوید. نوشته های کتاب جانبازان آسمان به قلم تیمسار عبدالله آذربرزین سراسر نابجا ، دروغ وبدون دلیل و مدرک می باشد. همان طور که خود خود نویسنده در متن کتاب نوشته است متعهد و معتقد به ارائه دلیل و مدرک نمی باشد. نوشته های این کتاب سراپا تحقیر ، توهین ، کینه ورزی ، دشمنی و نادیده گرفتن ارزش های خدمتی پرسنل نیروی هوائی شاهنشاهی به ویژه امرای آن می باشد. متآسفانه تیمسار آذربرزین انسانی است کینه توز ،عقده ای و موجودی خیلی پیچیده با ادعا های دروغین و بی اساس به جهت انتقام گیری و تصفیه حساب با همکارانش حتی شاه داستان سرائی کرده است.
یکی دیگر از امیران ارتش بنام ( م ) در مورد عبدالله آذربرزین چنین می گوید. در روز های خون و آتش و در آستانه آمدن خمینی به ایران من فرمانده پایگاه شکاری غرب ایران بودم در همان روز ها یکی از خلبانان تحت فرماندهی من بنام سرتیپ آیت محققی نزد من آمد و گفت تیمسار اگر شما زندگی زن و بچه مرا تآمین کنید من به هنگام ورود هوا پیمای خمینی به ایران بصورت انتحاری هوا پیمای شکاری خودم را به هوا پیمای حامل خمینی می کوبم و او را ازبین می برم ! سپهبد ( م ) ادامه می دهد نخست او رانصیحت کردم که از این فکر منصرف شود اما او اصرار به این عمل انتحاری داشت که جان خودش را فدا می کرد . وقتی اصرار او را دیدم بخاطر اینکه مبادا سر خود دست به این کار بزند به او گفتم برویم به دیدار فرمانده نیروی هوائی تیمسار سپهبد ربیعی تا خودش در خواست شما را بشنود و تصمیم بگیرد. فردای آن روز من و تیمسار محققی به تهران به دیدار سپهبد ربیعی رفتیم. از بخت بد یا خوب تیمسار ربیعی گرفتار بود و فرصت دیدار ما را نداشت لذا رفتیم نزد جانشین او سپهبد عبدالله آذربرزین ،  وارد اطاق شدیم من که هم درجه آذربرزین بودم روی مبل نشستم و سرتیپ محققی که درجه پائین تری داشت جلوی در ورودی بحالت خبر دار ایستاد تا من درخواست او را به جانشین فرماندهی هوائی تیمسار آدربرزین بگویم و کسب تکلیف کنم. برای باز کردن سر صحبت و پیش ازمطرح کردن موضوع به آذربرزین گفتم وضع مملکت چی می شود. تیمسار آذربرزین با اشاره دست به عکس بزرگ اعلیحضرت که در پشت سرش به دیوار نصب شده بود گفت بگذار این برود همه چیز درست می شود و کار می افتد دست جبهه ملی !! در حالی که من از سخنان آذربرزین هاج و واج مانده بودم و سرتیپ محققی که اصلاً توقع شنیدن چنین سخنانی را آن هم از زبان جانشین فرمانده نیروی هوائی شاهنشاهی نداشت و آمده بود که اجازه بگیرد برای نجات کشور با کوبیدن خود به هواپیمای خمینی جانش را فدا کند چنان ناراحت شد که سرش را محکم به در ورودی اطاق تیمسار آذربرزین کوبید و بدون ادای احترام از اطاق بیرون رفت. من بلافاصله دنبال او رفتم که مبادا دست به کار خطرناکی بزند. او را سخت ناراحت و آشفته دیدم به او گفتم ناراحت نباش هر طور باشد امروز به دیدار خود تیمسار فرمانده نیروی هوائی تیمسار ربیعی خواهیم رفت و موضوع را با او در میان می گذاریم. از آنجا مستقیم بدفتر تیمسار ربیعی رفتیم که خوشبختانه دقایقی چند وقت آزاد داشت. داخل دفتر او شدیم و کل داستان را از آغاز تا پایان به تیمسار ربیعی گفتم. تیمسار ربیعی که از کار و سخنان تیمسار آذربرزین ناراحت شده بود گفت من بار ها به عرض اعلیحضرت رسانده بودم که آذربرزین   عضو  جبهه  ملی ( توضیح: عضو جبهه  ضد ملی )  است  اما   شاهنشاه  اعتنائی نمی کردند چون خود پادشاه این موضوع را از پیش می دانستند. تیمسار ربیعی در پاسخ در خواست تیمسار محققی گفت چند روز به من فرصت بدهید تا خبرتان کنم و ببینم اوضاع مملکت به چه سوئی می رود.
تیمسار محققی پس از شنیدن پاسخ سپهبد ربیعی کمی آرامش پیدا کرد و هر دو به محل خدمت  خود بر گشتیم.  متآسفانه  حوادث چنان در آن  روز ها سریع رخ می داد  و پیش می رفت که فرصت عمل کوفتن به هواپیمای خمینی توسط سرتیپ  آیت  محققی هرگز بدست نیآمد و محققی آن افسر شجاع و میهن پرست نتوانست به فکر خود جامه عمل بپوشاند.  اما  او از پای  ننشست  و با  شرکت  در  رستاخیز 18 تیر که بنام کودتای نوژه (  توضیح: رستاخیز پایگاه شاهرخی ) معروف گردید دستگیر و اعدام شد.
می دانیم پس از کودتای آخوندی به رهبری خمینی گجستک بسیاری از نظامی ها و سران کشور بوسیله کودتاچیان دستگیر و اعدام شده بودند ولی تیمسار آذربرزین آزاد بود!!
تیمسار ( خ ) خاطرات خود را در باره تیمسار آذربرزین چنین شرح می دهد. من در مرکز فرماندهی ( اتاق جنگ ) بودم تیمسار آذربرزین با یک غیر نظامی جوان وارد اتاق جنگ شد خودم را به مسئول حفاظت رساندم که چرا اجازه دادید برای نخستین بار یک غیر نظامی و ناشناس وارد این جا شود. مآمور نگهبان پاسخ داد چه کار کنم وقتی با تیمسار آذربرزین بود من دیگر نتوانستم جلوی او را بگیرم ! آن جوان را سال ها بعد در همین کالیفرنیا دیدم که در جبهه ملی ( توضیح:  در جبهه ضد ملی )فعالیت داشت.
سپهبد  آذربرزین در کتابش  بنام  جان بازان آسمان درباره این جوان به گونه ای دیگر می نویسد و بجای نام خودش نام تیمسار ربیعی را به عنوان ملاقات کننده با آن جوان می گذارد.
خواهشمند  است  به این  قسمت  توجه  بیشتری  مبذول  دارید.  آذربرزین در کتابش می نویسد هنگامی که در مرکز فرماندهی ( اتاق جنگ ) بودم خبر آوردند شخصی تقاضای ملاقات با تیمسار ربیعی را دارد ! سپهبد ربیعی اجازه داد تا آن جوان وارد شود! وسپس با تیمسار ربیعی اتاق جنگ را ترک کرده رفتند! بعداً شنیدم آن جوان در دفتر آیت اله طالقانی کار می کند و آشنائی ربیعی با او مربوط می شود به 48 ساعت پیش که ربیعی به اتفاق برادرش برای اعلام همبستگی به دفتر طالقانی رفته اند و از آن پس ربیعی را دیگر ندیدم!!! تا اینکه خبر محاکمه او را شنیدم.
خوانندگان گرامی دقت کنید آذربرزین با چه ترفند و دروغی ، کاری را که خودش انجام داده به گردن تیمسار ربیعی می اندازد تا خود را تبرئه کند در صورتی که اگر ادعای تیمسار آذربرزین راست بود و ربیعی با طالقانی و اعضای انقلاب دوست و آشنا بود پس چرا در همان روز های نخست ربیعی را اعدام کردند و آذربرزین را عزت و مقام دادند و به شهادت تیمسار ( خ ) مبنی بر اینکه خودش به چشم دیده جوانی که از دفتر طالقانی آمده در کنار آذربرزین بوده است نه در کنار ربیعی و با آذربرزین اتاق جنگ را ترک کرده نه با ربیعی.
سرهنگ خلبان ( ح ) خاطرات خود را از تیمسار آذربرزین چنین می گوید. زمانی که پادشاه ، ایران را بسوی مصر ترک می کرد به تیمسار آذربرزین که به موقعیت خدمتی و خانوادگی من آشنا بود و دوست خانوادگی بودیم تلفن کردم که با موقعیت خطیری که من داشتم آیا در کشور بمانم یا ایران را ترک کنم. تیمسار آذربرزین پاسخ داد خیر هیچ نگران نباش موقعیت تو خوبست!! چون دولت بختیار رفتنی است!! و بازرگان نخست وزیر خواهد شد!! من درباره شما با مهندس بازرگان صحبت کرده ام آسوده باش !
توجه شود: این ماجرا بین سرهنگ ( ح ) و تیمسار آذربرزین یک ماه پیش از کودتای آخوندی بوده است که هیچ کس و هیچ سیاستمداری در آن زمان نمی توانست وقوع کودتا را پیش بینی کند. اما تیمسار آذربرزین آن را می دانسته و راجع به سرهنگ ( ح ) با بازرگان هم صحبت کرده است. سرهنگ ( ح ) می گوید البته من به گفته آذربرزین اعتماد نکردم و تصمیم به ترک  کشور گرفتم که خوشبختانه درست و بجا بود.
شناخت تیمسار آذربرزین  از زبان خودش
در کتاب  جانبازان آسمان به قلم سپهبد آذربرزین هیچ  نامی از جانبازان آسمان در آن نمی بینید آذربرزین با قطعه شعری کتاب را آغاز می کند که اشاره به شاه دارد. شاه را ظالم ، دزد ، مال پرست می خواند. با انتخاب شعر برای آغاز کتاب می شود فهمید مشکل اصلی آذربرزین شاه است نه جانبازان آسمان ایران. از ایشان می پرسیم که چگونه ایشان در رکاب چنین شاهی تا درجه سپهبدی باقی مانده و خدمت کرده است. همه ماجرا بر می گردد به اینکه شاه بین آذربرزین و ربیعی چرا تیمسار ربیعی را برای فرماندهی نیروی هوائی برگزید و آذربرزین را به جانشینی تیمسار ربیعی گمارد.
آذربرزین در صفحه دوم کتابش می نویسد. در نیمه دوم سال 1332 کوتاه مدتی پس از رویداد 28 امرداد در پایان دوره آموزش خلبانی از آمریکا به ایران برگشتم. فرمانده نیروی هوائی در آن زمان سرتیپ سپه پور خواهر زاده پدر من از پیروان و دوستداران مورد اعتماد محمد مصدق بود که با شکست مصدق او را کنار گذاشته و بجایش سر لشگر گیلانشاه را گمارده بودند. من اولین روز پس از ورودم به تهران پیش از اینکه خودم را به ستاد نیروی هوائی معرفی کنم به دیدار سرتیپ سپه پور رفتم ! من از همان روز نخست متوجه شدم من چیزهائی را می بینم که دیگران متوجه نمی شوند ( از همان روز اول ورودش به ایران خود را بر تر از دیگران می انگارد و منم منم هایش آغاز می شود ) در صفحه 12  کتابش می نویسد، من بر خلاف بسیاری که معتقدند مطالبی را که در کتاب  می نویسند باید مطالبش مستند باشد من به دنبال آن نیستم.
خاطرات اینجانب محمد مجزا  از تیمسار آذربرزین
این خاطرات مربوط به 66 یا 67  سال پیش است یعنی زمانی که من کودکی 10 یا 12 ساله بودم. خوب بخاطر دارم عصر ها در خیابان تخت سرسره که نزدیک میدان بهارستان بود و بعد ها وقتی کاخ مرکزی سازمان برنامه و بودجه در اواسط خیابان تخت سرسره ساخته شد به خیابان سازمان  برنامه  نامگذاری  و معروف  شد  برای  بازی والیبال ، فوتبال و الک دولک به خیابان تخت سرسره می رفتیم. به موازات خیابان تخت سرسره خیابان صفی علیشاه  قرار داشت. چندین کوچه خیابان تخت سرسره را به خیابان صفی علیشاه وصل می کرد مانند کوچه شریعتمدار رفیع و دیگری کوچه ای بود بنام کوچه عرب. در وسط کوچه عرب منزل عبدالله آذربرزین و خانواده اش بود. لذا عصر ها  عبدالله می آمد و با ما فوتبال و الک دولک بازی می کرد. البته عبدالله 5 یا 6 سال از من بزرگتر بود. عبدالله همیشه دوست داشت در بازی ها سر دسته باشد. عبدالله ذاتاً بچه دغل باز و دبه کن و جرزنی بود. بهمین دلیل هیچ یک از بچه ها علاقه نداشتند با او بازی کنند. و یا جزو تیم او باشند بخصوص در فوتبال که به قول معروف خیلی خوره بود. وقتی توپ گیرش می آمد به تنهائی توپ را جلو می برد و به هیچ کس پاس نمی داد و خیلی دوست داشت خودش گل بزند که اکثراً هم نا موفق بود. لذا همیشه بگو مگو و جر و بحث بین او و سایر بازی کنان وجود داشت. و سعی می کرد به هر طریقی جلوی اعتراض  بچه ها را بگیرد. وقتی بچه ها که از دست شارلاتان بازی او ناراحت می شدند  می گفتند برو جلوی مادر و خواهرت که پالانشان کج است را بگیر. من آن روز ها معنی این اصطلاح را نمی دانستم. یکی دیگر از مشکلات بچه ها با عبدالله آذربرزین این بود که گهگاه افراد  بزرگسال و یا جوانان از جا  های  دیگر  می آمدند   و سر کوچه  عرب   منتظر  می ایستادند.  بچه  ها از این آمدن افراد و منتظر شدنشان  ناراحت  و  غیرتی می شدند و شروع به دعوا و کتک کاری و فرار دادن آن ها می شدند. یکی دیگر از مشکلات خانواده آذربرزین این بود که همیشه از داخل منزل آذربرزین سر و صدای و داد و فریاد بگوش می رسید. بهمین دلیل بچه ها از خانواده آذربرزین بدشان می آمد و در صدد اذیت و آزار آن ها بودند. مثلاً در منزل را می زدند و فرار می کردند و یا اگر سطلی ، ظرف خاکروبه ای و یا هر چیزی جلوی در منزل آذربرزین بود آشغال ها را جلوی در ورودی  می ریختند  و پیت و  یا ظرف  آشغال را بر می داشتند چند خانه آن طرف تر می گذاشتند و یا آن را می شکستند. از همه بد تر این بود که کلنگ در را که با آن در می زدند را کثافت سگ حتی آدم می مالیدند تا جرزدن و شارلاتان بازی عبدالله آذربرزین را جبران کنند. یک روز با خبر شدم آنها از آن محل به جای دیگری رفته اند و از آن تاریخ هیچگونه خبر از عبدالله آذربرزین نداشتم تا کتاب تیمسار شما چرا ؟ را دریافت کردم و متوجه شدم عبدالله سپهبد شده است و تا توانسته است به دوستانش در نیروی هوائی و به  ایران و ایرانی خیانت کرده است.
کالبد شکافی سپهبد عبدالله آذربرزین
نیاکان ما چه زیبا گفته اند: اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است.
 اصل و بنیاد عبدالله آذربرزین از بدی ها ، خیانت ها ، زشت کاری ها ، دد منشی ها انباشته شده  و بصورت عقده در آمده بود. در تمام طول عمرش متآسفانه آن ها را با خود حمل کرده بود وقتی فرصت پیدا کرد ذات خودش را نشان داد که چه آدم رذل و پستی است. وقتی تاریخ  پر افتخار آرتش شاهنشاهی ایران را  مورد  بررسی  قرار  دهیم  متوجه می شویم از بالاترین امیران آرتش تا پائین ترین سربازان  هزاران تن جان شیرین خود را فدای حفظ تمامیت ارضی کشور ایران کرده اند. سرتیپ آیت محققی یکی از آنان می باشد که داوطلبانه حاظر بود جان خود را فدای نجات ایران کند که کرد. اما افسوس سه بار به این ارتش جانباز خیانت شده است. بار اول توسط سر لشگر نخجوان ، بار دوم توسط سرتیب درخشان در غائله آذربایجان و بار سوم توسط ارتشبد عباس قره باغی و افرادی مانند روسبی زاده سپهبد عبدالله آذربرزین در کودتای آخوندی به رهبری جرثومه خمینی هندی زاده.
تف بر آن مادر که چنین روسبی زاده را در دامن کثیفش بزرگ کرد.
تیمسار آذربرزین خائن پشت به ملت کرده باید بداند اگرسرلشگر نخجوان و تیمسار درخشان و عباس قره باغی توانستند  ننگ خیانت را بوسیله نوشتن کتاب از پیشانی خود پاک کنند. تیمسار عبدالله آذربرزین هم با  نوشتن کتاب جانبازان آسمان می تواند خیانت های خود را پاک کند. این خیانت کاران باید بدانند نام کثیف آن ها تا ابد مانند  سلمان پارسی در لیست خیانت کاران ثبت است.
ننگ ابدی بر وطن فروشان و خیانت کاران به ایران و ایرانی باد. درود بیکران بر افرادی که در تهیه و چاپ کتاب تیمسار شما چرا ؟ همکاری و تشریک مساعی داشتند. مطالعه کتاب بسیار نفیس ( تیمسار شما چرا ؟ ) را به همه ایرانیان توصیه می کنم.
به امید بیداری و آگاهی ملت ستم کشیده و بی یار و یاور ایران
محمد مجزا